تحلیل و بررسی سینمای جهان
Cwa.42- تحليل و بررسي فيلـــــــم مورد عجیب بنجامین باتن (Benjamin Button)
- توضیحات
-
تاریخ ایجاد در پنج شنبه, 11 آبان 1391 15:08
-
نوشته شده توسط مدیریت سایت
-
بازدید: 6285
|
نام فیلم: مورد عجیب بنجامین باتن |
|
|
|
|
|
اطلاعات فیلم |
|
|
تهیه کننده : Laray Mayfield
کارگردان : David Fincher
نویسنده : Eric Roth
موزیک متن :Alexandre Desplal
تدوین : Kirk Baxter
فیلم بردار: کلودیو میراندا
کارگردان هنری: کلی کورلی |
|
|
بازیگران |
|
|
Cate Blanchett : دیزی
Julia Ormond : کارولین
Brad Pitt : بنجامین باتن |
|
|
اطلاعات دیگر |
|
|
ژانر: درام – فانتزی - عاشقانه
تاریخ نمایش: 25 December 2008 در آمریکا
درجه نمایش PG-13
مدت زمان:166 دقیقه
محصول:امریکا
بودجه:150 میلیون دلار
فروش در امریکا:333 میلیون دلار
IMDB Rate : 8.0 از 10 از بین 165334 رای . |
|
|
افتخاران و جوایز |
|
|
نامزد 13 جایزه اسکار در سال 2009
برنده اسکار بهترین کارگردان هنری سال 2009
برنده اسکار بهترین گریم سال 2009
برنده اسکار بهترین جلوه های ویژه سال 2009
و نامزدی بیش از 78 جایزه مختلف و بزنده شدن در 33 جایزه |
|
|
تحلیل و بررسی از سروش ممدوحی |
|
|
این تحلیل تحت کپی رایت سایت سینماسنتر منتشر شده است لذا هر گونه کپی از این نوشته بدون مجوز نویسنده و سایت سینماسنتر CinemaCenter.ir نقض آشکار قوانین کپی رایت محسوب میگردد. |
|
|
|
|
|
تحلیل فیلم ماجرای عجیب بنجامین باتن |
|
|
تحلیل فیـــــــلم مورد عجیب بنجامین باتن
مي رسیم به فیلمی که سال 2008 اکران شد. فیلمی دوباره از دیوید فینچر که علاقه زیادی به عجیب بودن فیلم هايش دارد. اینکه یک فیلم چگونه میتواند انسان را تحت تاثیر قرار بدهد! این بار این فیلم در اسمش هم عجیب بودن را یدک میکشد! سرگذشت عجیب بنجامین باتن، فیلم، اقتباسی از داستان های کوتاه نوشته اسکات فیتز جرالد است. سرگذشت فردی که در زندگی خود واقعا عجیب است. او پیرمرد به دنیا می آید و رفته رفته جوان میشود و هرکاری میکند از عهده روند زمان برنمی آید. هرچه میگذرد جوانتر میشود و دنیا برای او برعکس طی میشود! این فیلم مثل تمام فیلم های فینچر، فینچرگونه است. شاید برچسب فینچری کمتر به اين فيلم زده شده است اما به هر حال فیلم گنگ گونه است و موردی است عجیب!! فیلم در مراسم اسکار نامزد 13 جایزه اسکار بود که توانست 3 جایزه این مراسم را به خود اختصاص دهد!
1/ بهترین بازیگر نقش اول مرد برای براد پیت که واقعا عالی در نقش بنجامین باتن ظاهر شد و اگر در آن سال شون بین با نقش آفرینی زیبايش در فیلم Milk نبود براد پیت میتوانست یک اسکار به کلکسیون افتخاراتش اضافه کند.
2/ نامزد بهترین فیلم!! که هنوز تمامی منتقدان این فیلم را شایسه کسب این عنوان میدانند و نادیده شدن توسط اکادمی اسکار را واقعا نمیپسندند. بهترین فیلم سال 2008 فیلمی شد که شاید در مقابل مورد عجیب بنجامین باتن واقعا مورد عجیبی بود! زاغه نشین های میلیونر در مقابل بنجامین باتن حرفی برای گفتن نداشت اما این فیلم توانست بنجامین باتن را شکست دهد و بهترین فیلم آن سال نام بگیرد! مورد عجیب بنجامین باتن بازنده بزرگ اسکار 2008 لقب گرفت که به انصاف حقش این نبود. بازی بازیگران فیلم به قدري زیباست که طی 2 ساعت و اندی برای بیننده زمان طي نميشود. شاید بعضی از صحنه های فیلم خسته کننده باشد اما همین خسته کننده بودن در آخر فیلم جالب مینماید.
فینچر بعد از ساخت فیلم هایی همچون سون، فایت کلاب، بازی و زودیاک این بار به سوی فیلمی تقریبا عاشقانه میرود که به هيچكدام از فیلم های دیگرش شباهت ندارد. اما این فینچر است که این فیلم را به این زیبایی درآورده است و از یک داستان کوتاه طوری دو جنگ جهانی و سالهای آغازین قرن 21 را ترسیم کرده است که بیننده لذت میبرد!
کاراکترهای اصلی فیلم و بازیگران:
برادپیت در نقش بنجامین: همان طور که گفتیم براد پیت طوری زیبا این نقش را بازی کرده است که در سال 2008 نامزد بهترین بازیگر نقش اول مرد در مراسم اسکار انتخاب شد! او 4نقش در این فیلم ایفا کرد!! میانسالی بنجامین باتن، جوانی بنجامین باتن، نوجوانی بنجامین و همچنین راوی داستان. که باید واقعا به این نقش آفرینی براد پیت احسنت گفت که چه زیبا نقش بنجامین باتن را در سه دوره زندگی بازی کرده است و همچنین به گریمور این فیلم. این فیلم سومین همکاری براد پیت با فینچر بعد از فیلم های هفت و فایت کلاب است.
کیت بلانشت در نقش دیزی: دختری که مادربزرگ او در جایی که بنجامین زندگی میکرد نگهداری میشد و از آنجا با بنجامین آشنا شد و در ادامه او به دختری زیبارو و باله کار تبدیل شد. دیزی نقش بسزایی در زندگی بنجامین ایفا کرد که سرانجام آن عروسی دیزی و بنجامین بود و دختری که از این دو متولد شد.
داستان فیلم
فیلم در سال 2005 آغاز میشود زمانی که پیرزنی بر روی تخت بیمارستان خوابیده است و از فرزند خود میخواهد دفترچه خاطراتی برای او بخواند. این پیرزن از دفترچه خاطراتی سخن میگوید که برای او معنا و مفهوم زیادی دارد چون خود او این دفترچه خاطرات را ننوشته است اما کسی كه این را نوشته برای او ارزش بالایی دارد. دختر او کارولاین از او درباره زندگی اش میپرسد. مادرش که نای حرف زدن ندارد لب به سخن میگشاید.
فردی در سال 1918 ساعتی ساخته بود که آن را بر روی ایستگاه قطار نصب خواهند کرد. این ساعت توسط اقای گیت که کور هم بوده است ساخته شده بود. او فرزندش را در جنگ جهانی اول از دست داده بود. او ساعت را طوری طراحی کرده بود که برعکس کار میکرد و عقربه هايش به عقب حرکت میکردند و انگار دنیا برعکس حرکت میکرد!
تمام شهر را خوشحالی فراگرفته است، خوشحالی از اتمام جنگ جهانی اول اما برای یک خانواده این خوشحالی مزه دیگری دارد. خانواده باتن در حال به دنبا آوردن اولین فرزندشان هستند. مادر بچه بعد از بدنیا آمدن او از دنیا مي رود اما او از خود فرزندی بدنیا مي آورد که منحصر به فرد است. فرزندی که دنیا برای او برعکس حركت ميكند. او پیر به دنیا آمده است! انگار او پیرمردی 80 ساله است! پدر این فرزند پس از دیدن قیافه فرزند خود پریشان او را از روی تخت برداشته و به بیرون فرار میکند تا او را که فرزندی عجیب است از بين ببرد و او را به رودخانه بسپرد. آقای باتن که بر این حرکت خود اصرار دارد پس از مواجه شدن با پلیس بندر از این کار خود پشیمان شده و به سویی میدود و سرانجام فرزند خود را جلوی خانه سالمندان رها میکند و خود از آنجا فرار ميكند. جلوی در یک زن سیاه پوست متوجه بچه شده و او را به داخل خانه میبرد و پنهان میکند. او به دکتر میگوید که به این بچه نگاهی بیاندازد. دکتر پس از دیدن بچه به زن میگوید كه بچه زنده نخواهد ماند و به زودی میمیرد. اما دکتر از سرنوشت او آگاهی ندارد. زن تصمیم میگیرد که از این بچه نگهداری کند و او را به دیگر اعضای خانه سالمندان نشان میدهد و همه متعجب میشود و از تصمیم زن استقبال میکنند. او برای بچه اسمی انتخاب میکند و او را بنجامین مینامد.
بنجامین که در كودكي شبیه افراد 80 ساله است شروع به بزرگ شدن میکند و شاید بهتر است بگويیم شروع به کوچک شدن میکند. او بزرگ شده و برای راه رفتن به مشکل برمیخورد و روی ویلچر نشسته و به این طرف و آن طرف میرود. اعضای خانه سالمندان همچنان با تعجب به بنجامین نگاه میکنند چون او بچه ای بیش نیست اما صورت و بدنی هم سن اعضای آن خانه دارد! بنجامین شروع به حرف زدن میکند و تقریبا از آنچه در زندگی برای او میگذرد خوشحال است. مادرخوانده بنجامین یا همان زن سیاه پوست او را به کلیسایی میبرد و از کشیش کلیسا درخواست دارد برای او دعایی بخواند تا بنجامین بتواند از روی ویلچر برخیزد و راه برود. کشیش کلیسا این کار را برای بنجامین انجام میدهد و بنجامین سعی ميكند راه برود. اما این عمل به قیمت جان کشیش تمام میشود و پس از راه رفتن بنجامین، کشیش از دنیا میرود!
بنجامین که حال میتواند راه برود به این طرف و آن طرف میرود و از صحبت با دیگر افراد آنجا لذت می برد. بنجامین در روز یکشنبه روز شکرگذاری سال 1930 با فردی آشنا میشود که زندگیش را دگرگون میکند. دیزی دختری که نوه یکی از زنهای سالخورده آنجا بود با بنجامین دوست میشود. هردو آنها بچه هستند اما بنجامین پیرمردي است كه كودك است. بنجامین که حالا برای خود دوستی پیدا کرده است خوشحال است. بنجامین با دیزی بازی میکند و به او راز زندگی خود را میگوید و به او میگوید که آنطور که دیده میشود نیست و او پیر نیست و با هرکس دیگری فرق میکند.
بنجامین که حالا در سن و سالی است که بتواند روی پاهای خود بایستد تصمیم میگیرد برای کار از خانه سالمندان بيرون برود. او در لنگرگاه مینشیند و منتظر کاری میشود. پس از مدتي با یکی از کاپیتان های یک قایق یدک کش آشنا میشود و کاری که کاپیتان در نظر دارد را قبول میکند. او با پیوستن به خدمه قایق یدک کش راهی جدید در زندگی خود آغاز میکند. او کار در قایق را دوست دارد و به قول خود بهتر از این چیزی برای خوشحال کردنش نیست. با کاپیتان کشتی گرم میگیرد و با او دوست میشود. بنجامین پس از بازگشت قایق به ساحل با کاپیتان به باری میروند تا در آنجا خوش بگذرانند. پس از خروج از بار به طور اتفاقی با مردی روبرو میشود که او را به داخل ماشین خود دعوت میکند و بنجامین این دعوت را قبول میکند (این مرد باتن پدر واقعی بنجامین است) بنجامین با این مرد گرم میگیرد و داستان زندگی خود را برای او تعریف میکند. آنها به سمت خانه سالمندان جایی که بنجامین در آنجا زندگی میکند رهسپار میشوند. بنجامین پدر واقعی خود را نمیشناسد و آقای باتن از گفتن این موضوع به بنجامین خودداری میکند.
در سال 1936 وقتی که بنجامین 17 سال پیش ندارد تصمیم می گیرد که از آن خانه برود و با کاپیتان زندگیش را در دریاها سپری کند و برای خود پولی بدست آورد. او پس از خداحافظی از اهالی منزل و مادر و پدر ناتنی خود از دیزی نیز خداحافظی میکند و به او قول میدهد که به هرجایی که میرود برای او یک عکس و کارت پستال از آن ناحیه پست کند. بنجامین پس از ملحق شدن به کشتی به کشورهای اروپایی سفر میکند و از هرکشور و هرجایی که میرسد برای دیزی یک کارت پستال میفرسد و خاطرات خود را برای او تعریف میکند. روزی از دیزی برای بنجامین نامه ای میرسد که در آن آمده است که او به کلاس رقص باله در نیویورک مي رود و امید دارد که به یکی از بهترین رقاصان باله تبدیل شود.
بنجامین پس از مسافت های طولانی به خشکی برمیگردد و در هتلی ساکن میشود. او در هتل با زنی زیبا آشنا میشود و با او به گفت و گو می نشیند. این گفت و گو هر شب در لابی هتل انجام میشود و تا پاسی از شب ادامه پیدا میکند. این زن که شوهرش یکی از مقامات دولتی انگلیس است از بنجامین خوشش می آید و درباره زندگی خود برای او توضیح میدهد و خاطرات زیبایی که داشته است را برای بنجامین تعریف میکند. او میگوید در جوانی آرزو داشته است که طول رودخانه بزرگ انگلیس را شنا کند اما تا نصف آن رفته است و موفق به کامل کردن آن كار نشده است و امید دارد در آینده این عمل را انجام دهد. بنجامین نیز زندگی خود را هر روز برای این زن تعریف میکند. بنجامین و او هرشب با هم هستند به طوری که رفته رفته عاشق همدیگر میشوند و بنجامین به او عادت میکند و در نامه ای به دیزی این عشق را برای دیزی تعریف میکند و اولین عشقی که پیدا کرده است را به او میگوید اما برای دیزی که بنجامین را بسیار دوست دارد خوشایند نیست. زن بعد از چند روز که با بنجامین است هتل را با همسر خود ترک میکند و از آنجا میرود و بنجامین در غیاب او ناراحت میشود و اولین عشق خود را از دست میدهد.
در ادامه داستان میبینیم که کاپیتان میخواهد به ارتش بپیوند و برای جنگ با ژاپنی ها و چینی ها آماده شود. از خدمه خود درخواست میکند که اگر مایل به خدمت هستند به این جنگ بروند. خدمه با این درخواست کاپیتان موافقت میکنند و این بار بنجامین در سن 20 الی 25 سالگی در جنگ جهانی دوم در پرل هاربر حاضر میشود و خود را برای دفاع از کشورش آماده میکند. کشتی به سوی بندر پرل هاربر واقع در هاوایی حرکت میکند که به یکباره با حمله یک زیردریایی مواجه میشود. خدمه و کاپیتان کشتی به این زیردریایی حمله ور میشوند و موفق به نابودی این زیردریایی میشوند اما به قیمت از دست دادن اکثر خدمه کشتی و مرگ خود کاپیتان. بنجامین که تنها بازمانده این کشتی است با کاپیتان و دوست خود وداع میکند و آنها را به دریا میسپارد. بنجامین که حال تنها شده است تصمیم میگیرد دوباره به خانه قدیمی خود بازگردد و به پیش مادرخوانده و پدرخوانده خود برود. او دوست دارد پس از بازگشت دیزی را دوباره ببیند و نیز از بازگشت به خانه اش خوشحال است. دیزی پس ازچند روز به خانه سالمندان سر میزند و با بنجامین رو به رو ميشود. او به بنجامینی که قبلا دیده است شباهت ندارد! بنجامین خود را به دیزی معرفی میکند و این دو بعد از سالها به یکدیگر میرسند. آنها داستانهای خود را تعریف میکنند. دیزی از رقص هایش تعریف میکند و بنجامین از سفرهایش به روسیه، انگلیس و تمام کشورهایی که رفته است. دیزی از بنجامین میخواهد که با او به رستورانی برود و شامی با هم بخورند. بنجامین و دیزی پس از رفتن به رستوران با هم دیگر به بیرون میروند و دیزی برای بنجامین میرقصد و باز از بنجامین میخواهد که با او باشد و درکنار او باشد اما بنجامین که به تازگی یک رابطه عاشقانه را از دست داده است این درخواست دیزی را قبول نمیکند!
دیزی میگوید که میخواهد به نیویورک برود و در آنجا به رقص مشغول شود و بنجامین را تنها میگذارد.
در ادامه میبینیم که باتن پدر واقعی بنجامین به دیدار او میرود و از او درخواست میکند که با او به بیرون بروند. باتن که الان سالخورده شده است و مریض است واقعیت زندگی خود و بنجامین را به او میگوید و به بنجامین که پدر واقعی خود را نمیشناخته به او میگوید که پدرش است. بنجامین حال پدرخود را شناخته است اما از دست او ناراحت است که این مدت این موضوع را از او پنهان کرده است. باتن که مریض است و دکتر ها نیز از او قطع امید کرده اند از بنجامین وداع میکند و بنجامین که از دست پدرش ناراحت است پدرش را تنها میگذارد. بنجامین پس از بازگشت به خانه از کار خود ناراحت است که پدرش را در این وضعیت تنها گذاشته است و تصمیم به برگشت به حانه پدر خود میگيرد تا در کنار او باشد. بنجامین پدر خود را برمیدارد و او را درشهر میگرداند و او را به کنار دریا میبرد و صحنه زیبایی به وقوع میپیوند که میتوان هنر فینچر را دید. بنجامین با پدر خود آخرین وداع را میکند، روزی که تازه پدر خود را شناخته است با او وداع میکند و پدر خود را از دست میدهد. باتن در وصیت نامه خود همه اموال خود را به نام بنجامین زده است و این موضوع برای بنجامین یعنی شروعی تازه...
بنجامین تصمیم میگیرد که برای دیدن دیزی برود. او پس از ديدن رقص های دیزی خوشحال میشود و برای دیدن دیزی به پشت صحنه میرود و او را برای شام به بیرون دعوت میکند و دیزی از این موضوع خوشحال میشود. دیزی برای دیدن بنجامین همراه با دوستان رقصنده خود میرود. بنجامین بعد از شام از دیزی میخواهد که با او باشد اما دیزی این درخواست او را نمی پذیرد و با دوستان خود می رود. می شود گفت دیزی از بنجامین انتقام می گیرد. دفعه قبل دیزی از او درخواست کرده بود و بنجامین این درخواست را رد کرده بود. در ادامه فیلم دیزی با ماشینی تصادف میکند و او را به بیمارستان میکشاند. این اتفاق یعنی پایان دوران رقص دیزی و او از این بابت بسیار ناراحت است. بنجامین پس از شنیدن این اتفاق سریع خود را به بیمارستان میرساند اما دیزی پس از دیدن بنجامین او را از خود طرد میکند و از او میخواهد که از آنجا برود. بنجامین که طاقت دیدن دیزی را در آن حال ندارد از پیش او میرود اما آنجا را ترک نمیکند و تا مرخص شدن دیزی از بیمارستان در آنجا میماند. اتفاقی که دیزی فقط از روی دفتر خاطرات بنجامین که توسط کارولاین خوانده میشود این موضوع را میفهمد و از بابت این که بنجامین را ناراحت کرده است ناراحت و اندوهگین میشود.
بنجامین حال كه در اوج جوانی و زیبایی خود قرار دارد به خوشی می پردازد. در بهار 1962 دیزی به خانه سالمندان برمیگردد تا بنجامین را ببیند و درکنار او باشد. بنجامین از این عمل دیزی خوشحال میشود و این دو بعد از سالها به هم میرسند. بنجامین در ادامه داستان مادر خود را از دست میدهد. او ناراحت از این موضوع تصمیم میگرد تمام اموالی که از پدر خود به او رسیده است را بفروشد و برای خود و دیزی خانه ای بخرد تا در آنجا زندگی كنند. آنها زندگی شادی در کنار هم دارند و در کنار هم دیگر به خوشی و عشق زندگی میکنند. دیزی تصمیم میگیرد که یک جا را اجاره کرده و در آنجا به تعلیم رقص به کودکان بپردازد. بنجامین و دیزی در مقطی دیده میشوند که تقریبا هم سن هستند و سن های آنها به همدیگر رسیده است بنجامین جوان دیده میشود و دیزی نیز همان طور. این عشق این دو را بیشتر میکند و می بینیم که آنها صاحب فرزندي نيز مي شوند.
اما این اتفاق موضوعی را پیش میکشد. موضوعی که بنجامین را آزار میدهد. بنجامین برعکس تمام انسان ها سنش رو به کم شدن است و دیزی پیرتر میشود این موضوع نمیتواند برای بچه خوب باشد. بنجامین این موضوع را به دیزی میگوید و به او میگوید که تو نمیتونی دونفر را بزرگ کنی و نمی تواني هم با من زندگی کنی و هم مراقب من باشی من دارم جوان تر میشوم و این موضوع نمیتواند برای بچه خوب باشد. بنجامین تصمیم میگیرد پس از بدنیا آمدن بچه که در ادامه او را کارولاین می شناسیم آنجا را ترک کند. بنجامین پس از ترک دیزی تصمیم میگیرد کشورهای دیگر را ببیند و در آنجا به کار مشغول شود و هرساله برای دیزی و کارولاین کارت پستال و عکس از آن کشورها میفرستد و دیزی این کارت ها را برای کارولاین نگه میدارد که می بینیم کارولاین وقتی این عکس ها را میبینید و وقتی میفهمد که پدر واقعی اش بنجامین است چقدر اندوهگین میشود که تا حال نتوانسته است به او پدر بگوید و او را پدر خود خطاب کند. بنجامین برای آخرین بار به دیدن دیزی میرود. او را در کلوب رقص ملاقات میکند و کارولاین را نیز برای آخرین بار می بیند. این دو دیگر يكدیگر را نمیبینند و بنجامین سالها برایش برعکس طی میشود به طوری که دیگر ادامه داستان در دفترخاطرات بنجامین نوشته نشده است و این خاطرات از دیزی روایت میشود که بنجامین پس از گذشت سالها اكنون نوجوانی است و دیگر خاطرات جوانی خود را به یاد ندارد. بنجامین را به خانه سالمندان برمی گردانند و دیزی بعد از ملاقات با بنجامین تصمیم میگیرد از او مراقبت کند! دیزی پیرتر و پیرتر میشود و بنجامین نوزادی در آغوش او است. او از بنجامین مراقبت میکند تا بنجامین در آغوش او در زمانی که نوزادی زیبا است از دنیا میرود و تمام خاطرات خود را برای کارولاین و دیزی میگذارد و فردی که پیر به دنیا آمده است به زیبایی یک نوزاد زیبا از دنیا میرود و این پایانی درام است برای بنجامین فردی که زندگی عجیبی داشت.
سرنوشت بنجامین باتن سرنوشتی سراسر عشق اما بسيار عجیب بود. سرنوشتی که فقط میتواند برای بنجامین باتن اتفاق بیافتد!
کلیت داستان:
داستان درباره شخصی به نام بنجامین باتن است که سرگذشتی عجیب دارد او در حالتی متفاوت از دیگران متولد می شود. او پیرمرد به دنیا می آید و هر چه از عمرش می گذرد جوان تر می شود. این سرگذشت عجیب برای او دردسر هایی ایجاد می کند. او نمی تواند زمان را متوقف کند . زمان هر چه می گذرد از سن او کاسته می شود و این کاهش سن تقریبا در همه زمینه ها برای او مشکل ساز می شود، حتی درباره عشقش…
در سال ۱۹۹۴ شرکت فیلمسازی قصد اقتباس از این داستان که برگرفته از داستان کوتاهی با همین عنوان اثر اسکات فیتز جرالد است را داشت که این فیلم در آن زمان ساخته نشد تا اینکه در سال ۱۹۹۸ نویسنده ای این داستان را برای ران هاوارد به فیلمنامه تبدیل کرد و قرار شد تا جان تراولتا در آن به بازی بپردازد.
این فیلم همچنان ساخته نشد و افراد دیگری نیز به سراغ این فیلمنامه رفتند که از میان آنها می توان به چارلی کافمن اشاره کرد. در نهایت هم در سال ۲۰۰۴-۲۰۰۵ تیم فعلی برای این فیلم انتخاب شد و “سرگذشت عجیب بنجامین باتن” ساخته شد.
فیلم جاهای قشنگی دارد که امضای فینچر را میشود بر آنها دید. مثلاً جایی که بنجامین و پدرش به تماشای طلوع آفتاب بر دریا مینشینند یا جایی که روح کاپیتان مایک و بنجامین چون مرغی مگسخوار و زیبا تصویر میشود. گریمهای فیلم عالی است و صحنهآراییها با تناسب گذر سالها استادانه طراحی شدهاست. این تناسب و تغییر در موسیقی فیلم هم مشهود است. فیلم “سرگذشت عجیب بنجامین باتن ”به خاطر ایدهی خوبش و چیزهایی که میتواند یادآور فینچر باشد ارزش دیدهشدن را دارد.” بعضی از مردم برای زندگی کنار رودخانه به دنیا میآیند، برخی برای کشته شدن با صاعقه، برخی برای شنیدن موسیقی، برخی برای شنا کردن، برخی برای ساخت دکمه، برخی برای شکسپیر بودن، برخی برای مادر بودن، و برخی برای رقصیدن!” این نریشن سکانس پایانی فیلم بود که بسیار زیبا و دلچسب به تصویر کشیده شده بود!
منتقدان این فیلم را در کل ستوده اند و بیشتر نقدهای مربوط به آن مثبت بوده است. بسیاری از این منتقدین به این نکته اشاره کرده اند که داستان فیلم اگر چه زمینه هایی از عشق و درام را در خود دارد اما در واقع داستانی است درباره زمان و اهمیت آن.
با این حال فیلمبرداری خوب، تدوین هنرمندانه، و صحنه پردازیهای مناسب که کم و بیش در همه کارهای فینچر به چشم میخورد، به همراه بعضی از دیالوگهای حساب شده فیلم به کمک بیننده آمده تا توان مشاهده را تا لحظه پایانی از دست ندهد و همچنین گریم فوق العاده برادپیت و کیت بلانشت را نباید از یاد برد! گریمی که بر روی براد پیت انجام شده است یکی از سخت ترین و هنرمندانه ترین گریم های این زمان است به طوری که وقتی بنجامین در حدود 5سال سن دارد میشود به وضوح صورت برادپیت را بر روی بنجامین حس کرد که به چه زیبایی گریم شده و توسط پردازش های کامپیوتری این صورت بر روی یک بچه قرار گرفته است و نیز گریم جوانی برادپیت نیز فوق العاده کار شده است که به واقع او را جوان و همچون نقش آفرینیش در فیلم Sleepers که یکی از اولین فیلم های براد پیت است نمایش میدهد! گریمور این فیلم موفق به دریافت جایزه اسکار شد و تحسین آکادمی را به همراه داشت!
|
|
|
با تشکر از سعید سرخی بابت گرافیک و مهناز عابدینی بابت ویراستاری |
|
|
|
|
|
|
|
|
این تحلیل تحت کپی رایت سایت سینماسنتر و با شماره Cwa.42 برای بار اول به تاریخ 27-07-2011 در انجمن سینماسنتر منتشر شده است، لذا هر گونه کپی از این نوشته بدون مجوز نویسنده و سایت سینماسنتر CinemaCenter.ir نقض آشکار قوانین کپی رایت محسوب میگردد. |
|
|
تحلیل و بررسی از سروش ممدوحی |
|
ارسال نظر
ترجمه و پشتیبانی توسط:شرکت جومی