تحلیل و بررسی سینمای جهان
Cwa.75- تحليل و بررسي فيلـــــــم پیانیست (The Pianist)
- توضیحات
-
تاریخ ایجاد در سه شنبه, 25 مهر 1391 20:29
-
نوشته شده توسط مدیریت سایت
-
بازدید: 12569
|
نام فیلم: پیانیست The Pianist |
|
|
|
|
|
اطلاعات فیلم |
|
|
کارگردان: رومن پولانسکی
تهیه کننده: رابرت بینماسا، رومن پولانسکی، اَلین سارد
فیلمنامه: رونالد هاروود
بر اساس داستانی از: ولدیسلا اسپیلمن
موزیک متن: واجسیچ کیلار
فیلم برداری: پاول اِدلمن
تدوین: هروی دی لوز |
|
|
بازیگران |
|
|
آدرین برودی: ولدیسلا (ولدی) اسپیلمن
امیلیا فاکس: دوروتا
اِد استوپارد: هنریک
میکل زبراسکی: یورک
توماس کرتسمن: کاپیتان ویلم هاسنفلد |
|
|
اطلاعات دیگر |
|
|
ژانر: درام، تاریخی، بیوگرافی
درجه نمایش R
IMDB Rate: 8.5
تولید شده توسط کمپانی:
کمپانی آر.پی
اکران : 3 ژانویه 2003
مدت زمان: 150 دقیقه
ساخته شده توسط: فرانسه، لهستان، آلمان، انگلیس
زبان: انگلیسی، آلمانی، روسی
بودجه: 35 میلیون دلار
فروش کل فیلم: 120 میلیون دلار |
|
|
افتخارات و جوایز |
|
|
برنده اسکار بهترین بازیگر نقش اول مرد، بهترین کارگردانی و بهترین فیلمنامه اقتباسی در سال 2003
نامزد اسکار بهترین فیلمبرداری، بهترین طراحی صحنه و لباس، بهترین تدوین، و بهترین فیلم در سال 2003
برنده جایزه بهترین فیلم و بهترین کارگردانی از جشنواره BAFTA در سال 2003
نامزد جایزه بهترین موسیقی متن، بهترین فیلمبرداری، بهترین فیلمنامه اقتباسی، بهترین بازیگر نقش اول مرد، بهترین تدوین صدا از جشنواره BAFTA در سال 2003
برنده جایزه بهترین فیلم از جشنواره فیلم کن در سال 2002
نامزد جایزه بهترین بازیگر نقش اول مرد و بهترین فیلم ژانر درام از جشنواره گلدن گلوب در سال 2003
برنده جایزه بهترین کارگردان از جشنواره فیلم لهستان در سال 2003
نامزد بجایزه بهترین بازیگر نقش اول مرد از جشنواره فیلم لهستان در سال 2003 |
|
|
تحلیل و بررسی:امیر حسین بهرامی |
|
|
این تحلیل تحت کپی رایت سایت سینماسنتر منتشر شده است لذا هر گونه کپی از این نوشته بدون مجوز نویسنده و سایت سینماسنتر CinemaCenter.ir نقض آشکار قوانین کپی رایت محسوب میگردد. |
|
|
|
|
|
تحلیل فیلم پیانیست |
|
|
نخست درباره هولوکاست بیشتر بدانیم |
|
|
هولوکاست به چه واقعهای اطلاق میشود؟
به کشتار و نسل کشی یهودیان در دوران جنگ جهانی دوم، هولوکاست گفته می شود. بعضی از منابع گفتهاند که دو سوم جمعیت یهودیان در آن زمان کشته شدند و برخی اعداد و ارقام دیگری به کار بردهاند.
دو دسته نظریه درباره هولوکاست وجود دارد:
دسته اول: هولوکاست را باور دارند و به آن پایبند هستند و عاملان آن را افرادی شرور و خالی از انسانیت میبینند.
دسته دوم: هولوکاست را انکار میکنند (به آنها "تجدید نظر طلبان در هولوکاست" هم گفته میشود) و میگویند که هولوکاست، اتفاق نیفتاده و یا در آن بزرگ نمایی شده است.
البته عدهای بر این باورند که هولوکاست اتفاق افتاده ولی باعث و بانی آن، پولداران و ثروتمندان یهودی بودند که برای تصرف اراضی (و یا ایجاد سرزمین موعود یهودی) به هیتلر پول دادند تا یهودیان فقیر را بکشد.
مدارکی که برای اثبات نظریه اول به کار برده میشود:
منابعی از جمله خاطرات مقامات حزب نازی، نجات یافتگان از اردوگاههای نازی ها، اسنادی که دولت نازی فرصت از بین بردنشان را نداشت، گورهای دسته جمعی و ... وجود دارند که برای بررسی هولوکاست از آنها استفاده میشود.
و اما مدارکی که برای اثبات نظریه دوم به کار برده میشود:
1. در میان مدارک بدست آمده از آلمان پس از سقوط، حتی یک سند وجود ندارد که به عنوان دستور کشتار یهودیان از سوی مقامات به افسران تلقی شود.
2. ظرفیت کورههای جسد سوزی (و نه آدم سوزی) کشف شده، حتی به اندازه سوزاندن اجسادی که به دلیل گرسنگی و بیماری فوت شده بودند نیز نبوده است.
3.از روشهای ادعایی کشتار، هیچ مدرکی در دادگاهها موجود نیست. برای مثال از هزاران کامیونی که ادعا میشود دارای اتاق گاز بوده و بازداشت شدگان را در حال انتقال خفه میکردهاند، حتی یک نمونه به عنوان مدرک به هیچ دادگاهی ارائه نگردیده است.
4.استفاده از گاز سیانور (سیکلون ب) برای کشتار مردم مقرون به صرفه نمیباشد. این شیوه اعدام در آمریکا، گرانترین شیوه اعدام محسوب میشود.
5.وینستون چرچیل، نخست وزیر بریتانیا، و دوایت آیزنهاور، رییس جمهور آمریکا، در کتابهای خاطرات خود از جزییات دوران جنگ، هیچ اشارهای به وجود اتاقهای موسوم به گاز نداشتهاند.
6.بیماری باکتریایی تیفوس در آن زمان شیوع داشت و تصاویر اجساد بسیار لاغر مردگان نیز شاهد بر همین ماجراست. دولت برای جلوگیری از گسترش پخش این میکروب کشنده اجساد مردگان را میسوزاند.
حمله آلمان به لهستان
پس از پایان جنگ جهانی اول، کشورهای فاتح به موجب قرارداد ورسای استقلال کشور لهستان را اعلام نمودند و برای دسترسی این کشور به آبهای آزاد از میان خاک آلمان یک دالان موسوم به دانتزیک را به دریای بالتیک ایجاد نمودند که دسترسی لهستان را به آبهای آزاد امکان پذیر میکرد، اما عملا خاک کشور آلمان را به دو بخش تقسیم میکرد: خاک اصلی آلمان و پروس شرقی.
این جدا سازی موجب شده بود که آلمانها برای ارتباط با پروس شرقی نیازمند عبور از خاک لهستان و دالان دانتزیک باشند. آلمانها در صدد بودند تا پروس شرقی را دوباره جزء آلمان کنند. پس از به قدرت رسیدن نازیها و تصرف راینلند و الحاق اتریش به آلمان، هدف بعدی الحاق دانتزیک به آلمان بود. بنا بر این به منظور جلوگیری از اتحاد احتمالی بین شوروی و فرانسه و انگلیس در جریان حمله به لهستان، یک توافق سری بین دو کشور شوروی و آلمان موسوم به توافق مولوتوف منعقد شد و به موجب آن کشور لهستان بین دو کشور تقسیم شد.
توطئهای که باعث حمله آلمان به لهستان شد:
به منظور ایجاد بهانه برای حمله به لهستان، به دستور راینهارد هایدریش و تحت نظارت هاینریش مولر (هر دو از اعضای اس اس و گشتاپو بودند) یک گروه از افراد اس اس با یونیفرم ارتش لهستان به یک ایستگاه رادیوئی مرزی واقع در خاک آلمان موسوم به گلاویتز، حمله نمودند و پس از حمله از این رادیو با لهجه آلمانی و به زبان لهستانی اقدام به پخش اعلامیههایی بر ضد آلمان نمودند. بعد از این واقعه هیتلر اعلام جنگ کرد.
درباره فیلم
واقعا تحلیل فیلمی که تمام صحنهها و عناصر به کاربرده در آن جانبدارانه است چه چیز بیشتری میتواند باشد، جز اینکه وقایع را رد کنیم و بگوییم به این دلیل این صحنه و این گفتهها حقیقت ندارند و برای سرکوب شخص و یا دولتی ساخته شدهاند؟ در صورتی که میتوان با گفتن یک جمله کل فیلم را تحلیل کرد، و آن هم اینکه «فیلم چیزی جز تحمیل عقاید برای بیننده به ارمغان نمی آورد».
صحنههای اول حال و هوای جنگ را در ورشو (لهستان) نشان میدهد. تصاویر به صورت واقعی و سیاه و سفید هستند، اما احتمالا این تنها مدرک مؤثقی است که عوامل فیلم از دوران نازیها و جنگ جهانی دوم داشتهاند.
در این فیلم چیزی به عنوان یک داستان عشقی در قالب جنگ، مانند آنچه که در فیلمهایی مانند "کوهستان سرد" شاهدش بودیم، نمیبینیم. آن صبری که "آیدا" برای بازگشت "ادموند" به خرج داد و آن وفاداریای که به وی داشت ستودنی بود، اما در اینجا نه از نگاههای عاشقانه خبری است و نه از مکالمههای عاشقانه. هدف اصلی، از ایجاد این کاراکترها، به نظر من، بیشتر برای این مقصود بوده که کارگردان و یا نویسنده، به بیننده جو خفقان آن دوران را نشان دهد و به او بفهماند، یا بهتر است بگویم این باور را تحمیل کند، که جنگ جهانی دوم که مقصود بیشتر شخص هیتلر است؛ چگونه کسانی را که به یکدیگر وابستهاند، از یکدیگر دور میکند. در کل این داستان به اصطلاح عشقی در این فیلم، مصنوعی با مقصودی فرای آنچه که در نگاه اول به نظر میآید، مطرح شده است.
به خانه "ولدی" و خانوادهاش میرسیم. همه دستپاچه از جنگ در حال رفتناند. در این سکانسها، که در خانه "اسپیلمن" ها گرفته شدهاند، درمییابیم که هر کدام از اعضای این خانواده در کاری خبره اند و روشنفکر خوانده میشوند. خانوادههای یهودی را که در این فیلم زجر میکشند و توسط حکومت هیتلر به بیگاری گرفته میشوند، روشنفکر و تحصیلکرده جلوه میدهند تا از لحظه لحظه این فیلم این تصور از هیتلر در اذهان تثبیت شود که هیچ انسانیتی در ذات هیتلر نیست.
اما ای کاش، فیلم "سقوط" – که ساخته کشور آلمان است - و فیلم "پیانیست" را با یکدیگر ببینید تا متوجه شوید که پیانیست چه اندازه جانبدارانه ساخته شده است. در فیلم سقوط که اواخر حکومت هیتلر را نشان میدهد، میبینم که چگونه خانوادههای افسران و ژنرالهای ارتش هیتلر احساسات خود را بروز میدهند، و این شامل خود هیتلر هم میشود.
به هرجهت، صحنهها و سکانسهای بعدی هم گویای شرابط بد زندگی یهودیان است. اجازه ندارند در پارک قدم بزند، اجازه ندارند روی صندلیهای عمومی بنشینند، اجازه ندارند از پیاده رو راه بروند، اجازه ندارند به رستورانها و قهوه خانهها بروند و ...
ذکر این نکته حائز اهمیت است که دولت لهستان هم طوری که در فیلم آن را نشان میدهند، بی دفاع و بدبخت نبوده و دربرابر آلمانها مقاومت میکرده است.
اگر بیوگرافی کارگردان و نقش اول فیلم را جستجو کنید، میبینید چیزی درباره مذهب و دین آنها بیان نشده. اما من منابع اندکی پیدا کردم که گفتهاند:
کارگردان این فیلم "Roman Polanski" یهودی است، و والدین وی هم یهودی هستند. نقش اول این فیلم، "Adrien Brody" هم دینش مشخص نبود، جایی نوشته شده بود که پدر وی یهودی است و مادرش کاتولیک، و خودش هم کاتولیک است. در جای دیگری دین والدینش را مانند قبلی تأیید کرده بود و گفته شده بود که خودش یهودی است.
پس دلیل ساخت چنین فیلمی نیز بر اساس تمام سخنانی که گفته شد، مشخص است.
سکانسی از فیلم را شاهدیم که "هنریک" کتابی خریده و قسمتی از آن را برای برادر خود میخواند. در کتاب چنین نوشته شده است: «اگر با ما بد رفتاری شود، انتقام خواهیم گرفت». احتمالا هدف از این دیالوگ توجیه اعمال رژیم صهیونیستی باشد که میخواهند به مردم بفهمانند که چه زجرهایی کشیدهاند، و حال دارند انتقام آنها را از مردم دیگر میگیرند. همانطور که گفتم، عوامل اصلی این فیلم یهودی اند و یا ریشه یهودی دارند. از همین جهت، چنین نتیجه گیریای دور از ذهن نیست.
افسری آلمانی برای کارگران ساختمانی سخنرانی میکند و در آخر هم اضافه میکند که «مگر شما یهودیان در پول درآوردن ماهر نیستید؟» واقعا درست است. کلا سیاست یهودیان این است که نسل خود را در همه جا پرورش دهند و برای همین هم میگویند که باید تمام یهودیان کار کنند و پول درآورند و مناصب مهم دنیا را از آن خود کنند. که تا به اینجا هم به این اهداف دست پیدا کرده اند. یکی از همین مناصب هم همین هالیوودی است که میبینیم.
در جای جای فیلم، از اول تا آخر فیلم میبینیم که "ولدی" و خانوادهاش در برابر تحریمهای آلمانها سر خم میکنند و هر تصمیمی که آنها میگیرند نیز قبول میکنند. اما برادر "ولدی" در این فیلم نمونه یک مبارزه طلب است. شخصیتی که از این وضع ناراضی است و میخواهد وضع را تغییر دهد و در برابر زورهایی که به آنها گفته میشود، هرچند کوچک، میایستد!
واقعا اگر به فیلم و بازی بازیگرانش دقت بیشتری به خرج دهیم، به وضوح میبینیم که بازی "اِد استوپارد"، هنریک، به مراتب بهتر از "آدرین برودی" است. آدرین برای من بیشتر بازیگری بود که به قیافه و ترکیب صورت خود تکیه میکرد. فرم صورتش با فضای داستان همخوانی خیلی خوبی داشت. انتخاب بازیگر در این فیلم قابل قدردانی و تقدیر است. اینطور به نظر میرسد که "ولدی" انسانی به اصطلاح دست و پا چلفتی است و به دست حوادث به این سو و آن سو کشیده میشود.
بار اولی که این فیلم را دیدم، به خاطر همین ترکیب صورت آدرین و فضای داستان خیلی شوکه شدم و توجهم را از دیگر مسائل مطرح شده در فیلم منحرف کرد. نتیجهای هم که این مطالب به همراه می آورد، این است که نه این فیلم و نه هیچ فیلم دیگری نمیتواند واقعیت امر را نشان دهد، چه از هیتلر دفاع کرده باشد و چه وی را کوبیده باشد. چون انسان وقتی میتواند وقایع تاریخی را به صورت حقیقی بگوید که خود در آن زمان زندگی کرده باشد. حتی با این وجود هم کسی که در آن زمان زندگی کرده باشد، اتفاقات و وقایع تاریخی را از دریچه دید خود بازگو میکند. همچنان که از این تحلیل برداشتهای مختلفی میشود.[/JUSTIFY]
امیدوارم که شما بینندگان این فیلم، تنها به گفتههای این فیلم و حتی این تحلیل درباره وقایع جنگ جهانی دوم اکتفا نکنید و برای دریافت حقیقت امر، به دنبال منابع و مقالات دیگری نیز باشید.
|
|
|
این تحلیل تحت کپی رایت سایت سینماسنتر منتشر شده است لذا هر گونه کپی از این نوشته بدون مجوز نویسنده و سایت سینماسنتر CinemaCenter.ir نقض آشکار قوانین کپی رایت محسوب میگردد.
|
|
|
دوربین پیانو را نشان میدهد. صدایی آرامش بخش از آن به گوش میرسد.
[JUSTIFY]"ولدی" دارد پیانو مینوازد. به خاطر کار خوبش، در یک ایستگاه رادیویی معروف لهستان کار میکند. اما صداهای گوش خراش خمپاره ها، صدای دلنشین این پیانو را میبلعند. هنگامی که صدای خمپاره ها به گوش میرسد، جم نمیخورد تا اینکه ساختمان روی سرش خراب میشود. اینجاست که برای اولین بار "دوروتا" را ملاقات میکند.
به خانه که وارد میشود میبیند همه دارند وسایلشان را جمع میکنند تا فرار کنند. "ولدی" میگوید اگر قرار است که بمیرم میخواهم در خانه خودم بمیرم. وی نیز در جو جنگ قرار گرفته و از خود واقعیش خبر ندارد. او یک موسیقیدان است با روحیهای لطیف! اگر هم بخواهد نمی تواند در جنگ شرکت کند و یا اسلحه به دست بگیرد و در خانه خود بمیرد.
کسی خبر ندارد که در آیندهای نه چندان دور، چه اتفاقاتی قرار است بیفتد. فکر میکنند که چون انگلیس و فرانسه علیه آلمان اعلان جنگ کردهاند همه چیز به خوبی خوشی ظرف چند روز تمام میشود. نمیدانند که چه چیزی در راه است... براساس همین تفکر، "ولدی" با "دوروتا" قرار ملاقاتی میگذارد. اولین قرار ملاقات خیلی خوب پیش نمیرود. محدودیتهایی که یهودیان در برابر آن قرار میگیرند از قبل، با ورود آلمانها به لهستان شروع شدهاند.
شوراهای یهودی (که زیر نظر آلمانها بودند و دستورات آنها را اجرا میکردند) به یهودیان دستور دادند که خانههای خود را ترک کرده و به "گتو" ها (محلی که برای جمع آوری یهودیان تدارک دیده شده بود) نقل مکان کنند. این مناطق را با دیوارهایی از سایر مناطق شهر جدا کردند تا یهودیان را مانند طایفه ای طاعون زده در آن نگهداری کنند.
"ولدی" عشقش را میفروشد. "پیانو" اش تمام دارائیاش بود. یک پیانیست بدون پیانو مانند یک ضبط صوت، بدون نوار کاست است. به گتو ها نقل مکان میکنند. گرسنگی از راه میرسد. جمعیت یهودیان روز به روز کمتر میشود. در هر گوشه و کناری فقیری از فرط گرسنگی، پوست به استخوان چسبیده، در کنار پیاده رو به زمین افتاده و هلاک شده است. دیدن تصویر آن هم دردناک است، چه رسد به دیدنش از نزدیک.
مردم شروع به خرید و فروش اجناس خود میکنند تا درآمدی برای خانوادهاشان بدست آورند. "ولدی" هم برای وعده غذای مجانی در یک رستوران کار میکند. "کارلوس" دوست خانوادگی آنها، با پیشنهاد کار نزد آنها میآید، اما "ولدی" و "هنریک" به خاطر شرافت و نوع دوستی خود پیشنهادش را رد میکنند. "کارلوس" نیز از آن دسته انسانهایی است، که خود را در درجه اول میبینند. کسانی پول از جان آن فقیرانی که هر روز کنار پیاده رو نقش بر زمین افتادهاند، و فرزندانشان در گل و لای به عزاداری میپردازند، برایشان مهمتر است.
در هر دورهای شاهد اعتراضات و جنبشهایی بودهایم. این بار نیز در لهستان جنبشی در راه است که کار خود را با پخش اعلامیه شروع کرده است. هر چه اعلامیه بیشتر پخش شود، موفقیت آن نیز بیشتر خواهد بود. اما این جنبشها هم راه به جایی نمیبرد و سران این جنبش به زودی اعدام میشوند... در واقع یهودیان بقای نسل خود را مدیون روسها هستند که در دقیقه نود خود را به ورشو میرسانند و یهودیان باقی مانده را نجات میدهند.
1942
گتوها بسته شد. هر کس که گواهی خدمت نداشت آواره شد، که آخر و عاقبتش هم معلوم است. بقیه به شرق رفتند. البته آنها هم سرنوشتی بهتر از آوارگان نصیبشان نشد. تنها "ولدی" از آنجا جان سالم به در برد. آن هم از روی شانس و با کمک "کارلوس".
تمام شهر از بین رفته و کاملا متروک است. "ولدی" و مدیر رستوران به درون دسته کارگران راه مییابند و برای کار به داخل شهر فرستاده میشوند. در اینجاست که "ولدی" یکی از دوستاش را ملاقات میکند. بالاخره توسط یکی از دوستان قبلیاش از کارگران دیگر جدا و به سوی شهر روانه میشود. به کمک دوستان خود جایی را برای پنهان شدن مییابد، و از همین راه نیز اتفاقی را که اصلا انتظارش را نداشت رخ میدهد. آدرسی را که برای مواقع ضروری به او دادهاند، وی را به خانه "دوروتا" راهنمایی میکند. از شنیدن خبر ازدواجش شوکه میشود و هنگامی که از خواب بیدار شده، با شنیدن صدای ویولون سل که دوروتا آن را مینوازد، تصویر عشق دیرینش در برابر دیدگانش نمایان میشود.
مخفیگاه دوم وی نیز شناسایی میشود. گرسنگی و تنهایی به زودی روی خود را به "ولدی" نشان میدهند. زمانی که از بیمارستان فرار میکند، تصویر جالبی را شاهدیم، وی با آن سر و وضع و نا امیدی و گرسنگی، به درون خرابههای شهر میرود و در خانهای پناه میگیرد. صدای نواختن پیانو به گوشش میرسد. احتمالا همان افسر آلمانیای که به او برای زنده ماندن کمک کرد پیانو میزند. باز هم هنر فیلمساز را در اینجا به وضوح میبینیم، به همراه صدای پیانو، "ولدی" با غمگینی به درون مأمن خود میخزد و آنجا را به صدای پیانو ترجیح میدهد.
افسر آلمانی وارد داستان میشود. افسری که عقایدش تا حدودی خلاف عقاید هیتلر و حزب نازی است. کسی که کور کورانه ادای نازیها را در نمیآورد. تفاوت رفتاری وی را هم میتوان با مقایسه کردن آن افسری که در شب کریسمس در حین مستی، کارگران را میزد، دریافت. مهمترین عقیده اش این است که چرا باید آنطور با یهودیان رفتار کرد و چرا باید از آنان متنفر بود؟
از هنر و کار "ولدی" میپرسد. پیانیست است. لحظهای درنگ میکند. به او میگوید آهنگی بزن. از پیانو نواختن ولدی به وجد میآید و تصمیم میگیرد که چنین هنری را از بین نبرد. (گفتم که شب قبل احتمالا خودش بود که پیانو میزد، پس احتمالا به همین دلیل هم او را نکشت).
"ولدی" چنان فکرش را مشغول کرد که روز بعد برای کنسروش در بازکنی به او داد...
فیلم، با این افسر آلمانی قصد داشته تا بیطرفی خودش را نسبت به جنگ و جبهههای آن نشان دهد. بد هم عمل نکرد، اما خود من، برای اولین بار، با دیدن قسمت اول فیلم (تا قبل از حضور افسر آلمانی) دیگر این قسمت زیاد به چشمم نیامد.
بعد از جنگ، "ولدی" باز هم در رادیوی لهستان کار خود را شروع میکند. سکانسی که روند بعد از جنگ فیلم را با آن شروع میکنند زیرکانه است. "ولدی" همان آهنگی را مینوازد که در اول فیلم ناتمام گذارده بود.
این بار اشک میریزد، برای عمر از دست رفته و غمهایی که به جا ماند، و برای تمام شدن جنگ.
در آخر
اگر درباره کارگردانی و دیگر عوامل فیلم بخواهیم صحبت به میان آوریم باید گفت، کارگردانی بد نبود، اما آنقدر هم خوب نبود که بتواند "دار و دسته نیویورکی" مارتین اسکورسیزی را شکست دهد! البته از این اجحافها درباره اسکورسیزی زیاد شده، اما این مقایسه واقعا مقایسهای بعید و دور از ذهن است.
همین بحث هم درباره بازیگری "آدرین برودی" مطرح است. واقعا "دار و دسته نیویورکی"، بدون بازی بی نظیر "دنیل دی-لوییس" معنا نداشت! و بازیگران دیگری که نام نمیبرم، به مراتب صلاحیت گرفتن اسکار را بسیار بیشتر از "آدرین برودی" داشتند. برودی کلا از نظر قیافه و استایل انسان مغموم و غمگینی به نظر میرسد و بیشتر بازیگریاش در این فیلم را هم مدیون همین موضوع است. در واقع در برابر بازیگران نامبرده اسکار بردنش همیشه برایم جای سؤال دارد. منتها اسکار با همین جریانات، داوریها و ابهاماتش زنده است...
فیلمبرداری نیز در حد مطلوب بود. مثالش هم میتواند صحنه ای باشد که "ولدی" از بیمارستان فرار میکند و به درون خرابه ها میرود. نامزدی اسکار از نظر من حقش بود، اما در اینکه بخواهد اسکار سال 2003 را ببرد جای تأمل دارد.
طراحی صحنه و لباس این فیلم نیز خوب کار شده بود. لباسهای مندرس افراد، لباسهای ارتشی و همه و همه خوب بود، اما در این مورد نامزدی اسکار را به آن نمیدهم. از نظر من، حتی قرار گرفتن نام این فیلم در کنار "دار و دسته نیویورکی" در این رشته، اشکال دارد، چه رسد به اینکه هر دو نامزد این جایزه شوند.
موزیک فیلم هم خوب کار شده بود، اما اینکه در لیست اسکار نبود، جای تعجب هم ندارد.
|
|
|
طراحی گرافیک و ویراستاری FFKIA |
|
|
|
|
|
|
|
|
این تحلیل تحت کپی رایت سایت سینماسنتر و با شماره Cwa.75 برای بار اول به تاریخ 08-06-2012 در انجمن سینماسنتر منتشر شده است، لذا هر گونه کپی از این نوشته بدون مجوز نویسنده و سایت سینماسنتر CinemaCenter.ir نقض آشکار قوانین کپی رایت محسوب میگردد. |
|
|
تحلیل و بررسی از امیر حسین بهرامی |
|
ارسال نظر
نظرات
فید آر اس اس مربوط به نظرات این مطلب