وودي هارلسون در رمپارت نحيف و نزار است، پوستي است كه روي استخوان كشيده باشند. چشمانش دو دو مي زند. او افسر پليس در اداره پليس لس آنجلس است و در سال 1999 متهم به فساد مي شود اما او هر كجا كه مي رود اين فساد را با خود مي برد. داستان هاي زيادي درباره رمپارت هست كه فيلمهاي زيادي از آن مي توان ساخت اما در اين فيلم، شم او، بررسي شخصيت اين افسر پليس منزوي را مقدور مي سازد. او به فضاي ملامت بار رمپارت نيازي ندارد. خودجوش است.
هارلسون هنرپيشه ايده ال اين نقش است. بخصوص در فيلمهايي از اين دست نشان مي دهد كه او به هرچيزي نگاه مي كند و بعد خود را در حال نگاه كردن مي بيند. شخصيت او، ديو بروان، حول اخلاقيات نمي چرخد و غرايز حياتي يك موش را دارد. او دوست دارد راهش را از تنگ ترين زاويه پيدا كند. او زاويه بازي را مي شناسد.
چرا او اينگونه است؟ اين پرسش به توضيح اينكه چرا اين فيلم اينقدر جالب است كمك مي كند زيراكه جوابي ندارد. «رمپارت» به محركهاي موضوعي معمول فيلمهاي جنايي با انگيزه پول و انتقام و ... محدود مي شود. در اين فيلم رفتار براون در جهت انجام اعمال بد است.
براي من او يادآور يكي از شيطاني ترين شخصيت ها در افسانه اي آمريكايي است، جاج هولدن در كميك مك كارتي به نام Blood Meridian ، مردي كه شكنجه مي دهد و مي كشد فقط به دليل ساده لذت بردن از رنج. جاج هولدن نيز مي توانست هارلسون رمپارت را بازي كند.
او آشكارا نژادپرست است. او به زنان توهين مي كند. او دو بار ازدواج كرده است (آن هچ و سينتيا نيكسون) كه اين دو خواهر هستند و اين آشكارا به اين مفهوم است كه آنها در خانه هايي نزديك به هم زندگي مي كنند. ارتباط احساسي بين آنها نبوده است. او از هر كدام يك دختر دارد و گفته مي شود كه يك بار يك متجاوز را به خاطر احساسي كه نسبت به دخنرانش داشته، به قتل رسانده است. او كشتن را آغاز كرده و به نظر نمي رسد كه بخواهد آن را متوقف كند.
وقتي او آخرين مورد را در سال 1999 در ناحيه انجام مي دهد، اين احساس است كه به نظر مي رسد به براون قدرت مي دهد. هشت سال بعد از خشونت در برابر رادني كينگ، از براون در حال ضرب و شتم يك مضنون فيلمبرداري شده است. به نظر مي رسد طوري در اين كار درگير شده كه مثل كارگري كه عاشق كارش است عمل مي كند. اخيراً فيلمبرداري از افسران پليس غيرقانوني اعلام شده است. حتماً نظر ديو براون بوده است.
اين بار به نظر نمي رسد كه راه فراري داشته باشد. پليس ناحيه او را هدف اصلي مي داند و سگورني ويور به خوبي روي يك مشاور DA كه او را تحت نظر دارد تمركز كرده است. او در انتخاب وكيل مدافع (رابين رايت) نيز مرتكب خطا مي شود، روش نادرست و زمان نادرست، و به طور اتفاقي به يك بازرس سياه پوست توهين مي كند (ايس كيوب).
«رمپارت» تماماً در لس آنجلس و در تابستان اتفاق مي افتد، هوا گرم و اشعه خورشيد كوركننده است، براون عرق مي كند و احساس تخريب مي كند. نمي توان براي هميشه با ساديسم و غيراخلاقيات زندگي كرد. حتي افرادي كه به اخلاقيات اعتقادي ندارند به عقب برمي گردند چرا كه به شناخت خود مي رسند و از پيش رفتن مي هراسند.
كارگرداني و نويسندگي «رميارت» به همراه الروي بر عهده اورن مورمن بوده است كه آغاز كار كارگرداني او با فيلم The Messenger در سال 2009 بوده است. او نامزد دريافت جايزه اسكار براي بهترين فيلمبرداري شده است. در اين فيلم نيز وودي هارلسون نقش يك نظامي را دارد كه بايد خبر كشته شدن سربازي را برساند. او به همكار خود مي آموزد كه در ماجرا درگير نشود: با هيچ كس تماس فيزيكي نداشته باش، براي تو و اونها اينطوري بهتره. اونها زندگي خودشون رو دارن. اونها خبر رو مي خوان نه يك دوست تازه.
در آن فيلم شخصيت هارلسون به فردي احساسي بدل مي شود. او هنرپيشه اي همه كاره است و مي تواند مسيري را مشخص كند و به طريق ديگري عمل كند. اين را مي دانيم و شايد به همين دليل در «رمپارت» اينقدر جالب به نظر مي رسد. آيا براي انسان اينقدر راحت است كه مثل شيطان و بي تفاوت باشد آنطور كه ديو براون هست؟ مشخصاً بله. چه چيز او را اينطور ساخته است؟ شايد هيچ چيز و شايد اين راه اوست.
ترجمه و پشتیبانی توسط:شرکت جومی