|
با سلام خدمت کاربران گرامی سایت سینماسنتر
یکبار دیگر در دو هفته متمادی با یک فیلم دیگر از سینمای وسترن در خدمتتان هستیم. این که چرا تصمیم گرفتم دو فیلم وسترن مختلف از دو دیدگاه مختلف را تحلیل کنم داستانی دارد که در خلال این تحلیل به آن پی خواهید برد. در واقع باید گفت که تحلیل این گروه خشن بدون این که قبل از آن تحلیل یک فیلم مانند نابخشوده را خوانده باشید میسر نبود.
این گروه خشن یکی از فیلمهایی است که دقیقا در پایان دوره وسترن و بعد از به نمایش در آمدن شاهکارهایی مانند خوب, بد زشت و روزی روزگاری در غرب به نمایش در آمد. اما به سرعت توانست طرفداران اختصاصی خود را در میان سینما دوستان و مخصوصا وسترن دوستان پیدا کند. این گروه خشن توانست نظر طیف وسیعی را به خود جلب کند که بخش بزرگی، آنرا بهترین و بخش دیگری آنرا بدترین اثر سینمای وسترن میدانند. این که دلیل این قضاوتهای مختلف درباره این گروه خشن چیست موضوعیست که قطعا پس از تماشای فیلم و با توجه به روحیه خودتان به آن پی خواهید برد, اما هیچ کدام از دو گروه در این موضوع شک ندارند که این گروه خشن یک نقطه عطف در سینمای وسترن ایجاد کرد و آن نقطه عطف همان خشن بودن فیلم است. از این حیث قطعا فیلم این گروه خشن یک استثناء در میان فیلمهای وسترن محسوب میشود.
ضمن این که امیدوارم که از دیدن فیلم لذت برده باشید, توجه شما را به این تحلیل جلب میکنم...
روزی روزگاری در مکزیک...
با این که در داستان بر روی تاریخ مشخصی تاکید نشده اما با توجه به صحبتها درباره اتفاقات و افراد میتوان تصور کرد که ماوقع داستان در تاریخی بین 1909 تا 1916 رخ میدهد. دلیل رسیدن به این تاریخ نام بردن از پانچو ویلا انقلابی مشهور مکزیک است که در حدود 1909 تا 1916 به همراه امیلیانو زاپاتا اقدام به شورش کردند و حتی توانستند در سال 1914 مکزیکو را تصرف کنند.
با کمی بررسی تاریخ آن دوره میتوان متوجه شد که داستان فیلم در یکی از بی قانون ترین مقاطع تاریخی و در یکی از بی قانون ترین مناطق دنیای آن روز و همچنین در یکی از خشن ترین دوران تاریخ آمریکای مرکزی روی می دهد. در این دوره بخصوص، کل منطقه مرزی بین آمریکا و مکزیک در ناامنی کامل به سر میبرد و در آنسوی مرز یعنی کشور بحران زده مکزیک تنها چیزی که ارزش داشت سلاح بود.
مردمان معمولی مکزیک و از سوی دیگر نظامیان این کشور سارقانی بودند که به لباس سیاستمدار در آمده بودند و در واقع نظامی گری تنها روش قانونی بود که برای چپاول هر چه بیشتر مکزیک بلد بودند. در این دنیای آشوبزده و بی حساب و کتاب تنها دلیلی که سبب برتری گروهی بر گروهی دیگر بود, داشتن اسباب و آلات جنگی قوی تر و به روز تر بود که فقط از آمریکا میتوانست وارد مکزیک شود.
این که چرا این تشنجات به ایالات متحده کشیده نمیشد و آمریکا گرفتار جنگ با مکزیک نبود تنها یک دلیل ساده داشت. راه آهن آمریکا در آن حدود تاریخی به سرتاسر کشور کشیده شده بود و چنانچه مکزیک قصد ایجاد گرفتاری داشت, ژنرالهای آمریکایی میتوانستند در کمترین زمان ممکن قشون خود را به داخل مرزهای مکزیک ببرند و حتی نیروهای نظامی ایالات هم مرز تگزاس و نیومکزیکو به تنهایی برای مقابله با نیروهای پراکنده و پابرهنه مکزیکی کافی به نظر میرسیدند. بنابراین هیچ گروه نظامی مکزیکی در خود توان وارد شدن به آمریکا را نمی دید.
ولی تمام این شرایط از سوی دیگر به نفع خلافکاران آمریکایی تمام شده بود. این که نیروهای مکزیکی از وارد شدن به خاک آمریکا هراس داشتند دلیل نمیشد که مردان قانون آمریکایی نتوانند به راحتی وارد خاک مکزیک شوند. فضای مکزیک در آن روزگار برای هر انسان قانونمداری مسموم بود و شکی نیست که این فضا فقط میتوانست بهشت خلافکارانی باشد که با دلارهای آمریکایی میتوانستند در مکزیک اوضاع مناسبی برای خود ایجاد کنند.
ترسیم فضای آن روزگار میتواند به درک بهتر از شرایط فیلم این گروه خشن کمک کند, زیرا این گروه خشن فیلمیست که دقیقا در این شرایط و با جایگذاری قهرمانان داستان در این فضا رخ میدهد و در نهایت مفهومی که مورد نظر سام پکین پا بوده در این شرایط مستفاد میگردد.
آغازی کوبنده...
افتتاحیه فیلم قطعا یکی از افتتاحیه های منحصر به فرد در سینماست. سام پکین پا توانسته در همان سکانس افتتاحیه ماجرای اصلی فیلم و حتی پایان آنرا برای بیننده مشخص کند. زمانی که فیلم آغاز میگردد بیننده شاهد بازی کودکانی است که در حال به جان هم انداختن چند عقرب و گروهی از مورچه ها هستند. اوج خشونت فیلم از همین سکانس شروع میشود, در جایی که حس میشود در فضایی قرار گرفته ایم که بیرحمی حتی در روح کودکان آن نیز ریشه دوانیده است. اما این بازی کودکانه به همین جا ختم نمیشود. در پایان سکانس افتتاحیه و در جایی که در برابر چشمان وحشت زده مردم افراد بیگناه زیادی به خاک و خون کشیده میشوند, بازگشت دوباره ای داریم به روزگار کودکان که این بار درنهایت همه مورچگان و عقربها را در آتش میسوزانند!
زمانی که در نهایت پس از عبور از فراز و نشیبهای داستان به انتهای فیلم میرسیم, ناخودآگاه به یاد صحنه آغازین می افتیم, جایی که همه چیز و همه کس در آتش خشم و شرارت میسوزد و نابود میشود. سام پکین پا نیز مانند همکار سالهای بعد خود کلینت ایستوود و در فیلم نابخشوده, از همین آغاز داستان به برهم زدن شاخصه های فیلم های وسترن پیش از خود میپردازد و این برهم زدن تا جایی پیش میرود که بیننده در همان ابتدای داستان حس میکند که هیچ فرد مثبتی در داستان وجود ندارد.
چهارچوب های داستانی که پکین پا خلق کرده چیست؟
پایک بیشاپ رهبر گروهی از خلافکاران است که قصد دارند به عنوان آخرین کار خود یک بانک را در یک شهر نسبتا بزرگ جنوب تگزاس غارت کنند. طبق معمول فیلمهای وسترن که همیشه یکسوی داستان به حقوق کارمندان راه آهن ارتباط دارد در اینجا هم شاهد این هستیم که ماموران راه آهن که از دست سرقتهای پایک و گروهش به ستوه آمده اند, تصمیم گرفته اند که با توافق با یک خلاف کار دیگر که او هم روزگاری نزدیکترین دوست پایک بوده است برای او تله بگذارند.
دیک تورنتون که یک زندانی در حال ماموریت محسوب میشود می بایست برای بدست آوردن آزادی خود, پایک و گروهش را به چنگال قانون بیندازد. این کار گرچه در ابتدا آسان به نظر میرسد اما وقتی که ابعاد ماجرا و خلق و خوی طرفین برایمان بیشتر مشخص میشود, متوجه میشویم که گیر افتادن گروه پایک در واقع کاری ساده نیست و چه بسا غیر ممکن است.
همان طور که از سکانس ابتدایی فیلم مشخص میشود قرار است خشونت در این فیلم حرف نهایی را بزند و به همین خاطر بیننده در تمام صحنه های مربوط به سرقت بانک میبایست که تمام تصورات خود از رحم و مروت و مردانگی را به کنار بگذارد و بنشیند و به پرده خیره شود و شاهد قتل عام مردم به اصطلاح مذهبی شهر باشد که در میان گلوله ها و در زیر سم اسبان به قتل میرسند. ترکیبی که پکین پا از خشونت به دست میدهد به هیچ عنوان محدود به خط قرمزی نیست. مردان گروه پایک افرادی هستند که دقیقا مانند خود او قصد هیچ ترحمی را ندارند. در لحظاتی که افراد گروه پایک متوجه شرایط میشوند بلافاصله مخفی کاری جای خود را به آشکار سازی کل سرقت میدهد.
اما شاید پایک این گونه فکر میکند که با وجود حرکت مردم در خیابان افراد راه آهن تیر اندازی نخواهند کرد, ولی درست در این نقطه است که پکین پا تلاش کرده تا در همین صحنه ماهیت واقعی سمت به ظاهر قانونی ماجرا را نیز بر ملا کند. افراد گروه دیک تورنتون از اوباشی تشکیل شده اند که هدفی جز کسب منافع از این آشوب شکل گرفته ندارند. برای آنها حتی پوتینهای افراد مرده نیز منفعتی بزرگ به نظر میرسند و درست همین مسئله است که باعث میشود تا بلافاصله پس از خروج افراد پایک از بانک، کشتار مردم بیگناه آغاز شود.
افراد گروه تورنتون حتی برای کشتن نفرات پایک هدف گیری درستی نمیکنند و شاید تنها آدم متعهد این فضای بحران زده خود دیک تورنتون باشد که سعی میکند تنها افراد گروه پایک را هدف بگیرد. از سوی دیگر گروه پایک نیز سعی میکنند که از مردم به عنوان سپر بلا استفاده کنند و از مهلکه بگریزند.
افراد گروه پایک حرفه ای تر از گروه تورنتون هستند, باید دید که این گروه خشن از چه افرادی تشکیل شده است. کسانی که با فضای وسترن سالهای 60 تا 70 آشنا هستند بی شک با همه نقش آفرینان این گروه آشنایی کامل دارند. قدر مسلم باید ترکیب شکل گرفته در گروه پایک را یکی از رویایی ترین گروههای بازیگری وسترن در آن دوران نامید.
حضور ویلیام هولدن, ارنست بورگناین, وارن اوتس و ادموند اوبراین و بن جانسون در آن روزگار برای موفقیت یک فیلم وسترن کاملا کافی به نظر میرسید چه رسد که در آن سوی ماجرا هم فردی مانند رابرت رایان در نقش دیک تورنتون حضور داشته باشد.
درگیری میان دو گروه جان عده زیادی از مردم و افراد دو گروه را میگیرد و در نهایت از گروه پایک تنها 6 نفر باقی میمانند که میتواند گفت همان کسانی هستند که چکیده آن گروه 12 نفری بودند و باید زنده می ماندند. پایان ماجرای سرقت بانک بسیار رقت انگیز تر از ابتدای آن است. زمانی که افراد گروه تورنتون را همچون کرکس ها بالای سر افراد کشته شهر میبینیم بیشتر از قبل به روح پلید افرادی که میبایست نماینده طرف قانونی باشند پی میبریم. از سوی دیگر شاهد خروج افراد پایک از شهر هستیم در حالی که توانسته اند طلاهای بانک را بربایند و تکمیل کننده این صحنه بازی کودکان خشنی است که در نهایت همان طور که در ابتدا هم گفتم به آتش زدن حشرات با قساوتی مافوق تصور میپردازند!
آشوبی بی انتها...
زمانی که با افرادی که این فیلم را دیده اند صحبت میکنید, اغلب از شما خواهند پرسید که این فیلم داستان چه بود؟ بیشتر اوقات ممکن است که در پایان دیدن فیلم و زمانی که حس میکنید که شاهد فیلم خوبی بودید متوجه نباشید که این فیلم چرا خوب بود و یا حتی چرا بد بود!
همان طور که گفته شد ماجرای این گروه خشن از یک فضای بحرانی در یک شهر به ظاهر قانونمند آغاز میشود, فضایی که به نظر میرسد در آن ارکان مختلفی از قانون وجود دارد. اما با شروع داستان بلافاصله متوجه میشویم که فاصله زیادی بین یک دنیای قانونمند و این شهری که پکین پا به نمایش گذاشته وجود دارد. جائی که جان آدمها حتی برای مجریان قانون پشیزی ارزش ندارد. وقتی که مدیران شهر برای این کشتار به مدیر راه آهن اعتراض میکنند, پاسخ او این است: ما نماینده قانون هستیم!!!
این که آقای هریگن از چه قانونی صحبت میکند موضوعیست که در حوصله این تحلیل نیست, اما قدر مسلم او هم میداند که قانون واقعی چیزی نیست که او به اجرایش پرداخته است. روش او برای اجرای قانون به گفته تورنتون این است که خود را عقب بکشد و ارازل و اوباش را به جان مردم بیندازد و این جاست که می بینیم فردی خلاف کار مانند دیک تورنتون نیز از رفتار هریگن ابراز انزجار میکند.
با گذشت دقایق اولیه فیلم متوجه میشویم که با سه نوع آدم در داستان طرف هستیم که به زودی نوع چهارم و پنجمی نیز به آن اضافه خواهد شد.
گروه پایک... اولین آدمهایی که با آنها آشنا میشویم افراد گروه پایک هستند. افرادی که همه در انتهای روان خود به سر میبرند. روزگاری طولانی را به سرقت و خلافکاری مشغول بوده اند و نیتشان از این سرقت این است که کار خلاف را به کنار بگذارند و باقی عمر را در کناری به استراحت و خوش گذاری سپری کنند. در ادامه فیلم متوجه میشویم که گروه پایک متشکل از خود پایک, داچ, برادران گروچ و سایکس از کسب پول بیشتر هدفی جز خوش گذرانی و زندگی همراه با لذات دنیوی ندارند. در این بین تنها آنجل است که در این ماجرا به دنبال هدفی دیگر است, هدفی که در نهایت هم اسباب نابودی اش خواهد شد.
گروه تورنتون... گروهی که اعضای آن با رهبرشان هیچ سنخیتی ندارند. افراد این گروه انسانهایی هستند از جنس کرکس و رهبر این گروه فردیست از جنس افراد گروه پایک. اما به واقع تورنتون کاملا از جنس افراد گروه پایک و خود پایک نیست. او تنها آدم عقل مدار داستان است که به نظر میرسد فکرش بیشتر از باقی آدمهای داستان کار میکند. بازی رابرت رایان طبق معمول خارج از چهارچوبهای فیلم نیست. او همانیست که باید باشد و میتوان در یک کلام گفت که او همان فردیست که پکین پا برای نقش دیک تورنتون نیاز داشته است. دیک تورنتون بر خلاف دیگر افراد فیلم یک مرد آزاد نیست و باید گفت که تنها مردی است که در این ماجرای آشوب زده به دنبال هدفی غیر از کسب پول است. او به هریگن قول داده است و با وجود این که هریگن به عنوان نماینده قانون فرد منزجر کننده ایست, تورنتون خود را ملزم به انجام قولش میداند. با این حساب باید گفت تورنتون فردی با وجدان خاموش نیست. هر چند که به نظر میرسد روزگاری همکار پایک و نزدیکترین دوست او بوده است, ولی در همان زمان هم مانند پایک بی فکر عمل نمیکرده است. این برداشتی است که از صحنه دستگیری تورنتون به دست مردان قانون داریم.
گروه هریگن... در واقع هریگن گروهی ندارد. اما منظور از این کلمه پرداختن به همه آدمهایی است که پشت سر فردی مانند هریگن قرار دارند و قانون برای آنها ملعبه ای است تا به خواسته های خود برسند. این افراد با این که خود در منتها الیه بی قانونی ایستاده اند, یکسره دم از قانون میزنند و برای پیشبرد کارهای راه آهن از قانون هزینه میکنند. کشته شدن افراد شهر بحران زده تنها با عنوان "ما نماینده قانون هستیم" رفع و رجوع میشود. حال آنکه جان مردم برای این قانونی که آقای هریگن عنوان میکند دارای هیچ ارزشی نیست.
با تعریف گروههایی که از ابتدا درگیر این ماجرا هستند میتوان متوجه شد که در حقیقت داستان درباره نظم دادن به یک ماجرای نامنظم نیست. آنچه از چهارچوبهایی که پکین پا تعریف کرده میتوان فهمید این است که کلیت داستان درباره یک آشوب بسیار بزرگ است, آشوبی که نوک پیکان آن نیز به هیچ وجه به سمت ایجاد نظم نیست. در این میان قهرمانان داستان برای رسیدن به منتهای آشوب حتی از کشتن همدیگر نیز دریغ نمیکنند. در سکانسی که همراه آسیب دیده گروه پایک به دست پایک کشته میشود به نظر میرسید که آدم زنده و حتی کور خیلی بهتر از یک آدم مرده است. اما میتوان فهمید که حضور یک نفر کمتر میتواند افراد باقی مانده را دارای سهم بیشتری از طلاها کند. طلاهایی که به سرعت مشخص میشود که واشرهایی بیش نیستند که توسط هریگن در بانک به جای پولهای اصلی گذاشته شده بودند.
طلا یا واشر... مسئله این است!!!
تقسیم غنائم از سکانسهای هیجان انگیز فیلم است. جائی که در نهایت همه متوجه میشوند که بیش از 30 نفر از مردم و تبهکاران و افراد راه آهن به خاطر به دست آوردن چند کیسه واشر توسط گروه پایک به قتل رسیدند! عصبانیت افراد پایک و حتی فردی سایکس در این باره بسیار جالب است. واکنش های افراد گروه پایک به این اتفاق از جهات مختلف قابل بررسی است. از سویی درگیری برادران گروچ با آنجل بر سر بردن سهم بیشتر و از سوی دیگر واکنش استثنایی فردی سایکس در جایی که فریاد میزند: اونها ... اونها دیگه چه لعنتی هایی هستند؟!!
اما بلافاصله پس از این درگیری که در قسمتهایی از آن خشونت صحنه کاملا قابل تشخیص است, میبینیم که ذات اصلی گروه پایک چیزی غیر از آن خشونت کاملا غیرقابل مهار است. شکی نیست که خشونت در این گروه امریست بدیهی, ولی این خشونت برای رسیدن به پولی بروز داده میشود که در نهایت قرار است صرف خوشگذرانی های این افراد شود. پس زمانی که اندکی از عصبانیت همه کاسته میشود تنها چیزی که میماند خندیدن های هیستریک و در عین حال دوستانه آنهاست. خنده هایی که میتواند اولین مفهوم را در این داستان که تا اینجا فارغ از ارزشهای انسانی بوده خلق کند.
با این حال این موضوع پایان گرفتاری های گروه پایک نیست. این گروه از سوئی باید به فکر امرار معاش خود باشد, از سوئی دیگر میداند که توسط فردی باهوش مانند دیک تورنتون مورد تعقیب است و این اصلا برای پایک خوشایند نیست.
شبانگاه و در زمانی یکی از افراد گروه دیک از او درباره شخصیت پایک سوال میکند, پاسخ دیک این است که پایک بهترین است, او هیچ وقت گیر نیفتاده است.
در این جا پکین پا توانسته به خوبی ارزشهایی که قصد مطرح کردن آنها را داشته از زبان دیک بیان کند. برای افرادی نظیر پایک و دیک ممکن است خیلی چیزها مهم نباشد, اما آنها به خوبی ارزشهای یکدیگر را میدانند و به آن احترام میگذارند. کشتن مردی مانند پایک برای دیک آسان نیست و به همین دلیل بود که هریگن دیک را به خاطر نکشتن پایک مواخذه کرد. پایک و دیک با این که در دو گروه مختلف و بر علیه هم در حال فعالیت هستند اما به طور کلی افرادی هستند از یک جنس. این که دیک در هر حال آرزو میکرد که در گروه پایک بود قطعا نشانگر این است که او به هیچ عنوان حاضر نیست به قیمت تحویل دادن پایک از زندان آزاد شود. ولی زمانی که شکنجه های افراد راه آهن و رفتار گذشته پایک که عملا اسباب دستگیری و به وجود آمدن روزگار فعلی او شده را به خاطر می آورد, تصمیم میگیرد که تا به آخر به قولی که به هریگن داده وفادار بماند.
از سوئی دیگر پایک هم فردی نیست که بتواند تا ابد مورد تعقیب بماند. او همان طور که در شبانگاه به داچ میگوید, قصد داشته تا بعد از ربودن طلاهای بانک برای همیشه دست از دزدی بردارد. اما تا این جا همه نقشه های خود را نقش بر آب میبیند و سعی میکند تا نقشه ای جدیدی برای ادامه کار بریزد. از طرفی هم حس میکند که دیک تورنتون با آشنایی ای که با طرز تفکر او دارد ممکن است تمام نقشه های او را بر هم بزند. پس راه و چاره کار کجاست؟
همان طور که دیک تورنتون مانند وجدان آگاه گروه اجیر شده راه آهن عمل میکند, در گروه پایم نیز داچ این نقش را به عهده دارد. او پایک را به یاد آشتباهاتی که کرده می اندازد. پایک آن طوری که در یادآوری خاطراتش به دیک میگوید مردی است که از همه چیر مطمئن است, ولی در همان یادآوری هم میبینیم که دیک را فدای این اطمینان اشتباه میکند. این همان اشتباهی است که در سرقت بانک اسباب کشته شدن عده زیادی را فراهم آورد. داچ در جمله ای مهم به پایک میگوید: آیا ما توانستیم از اتفاق امروز درس بگیریم؟ (جمله داچ به طور مشخص این است که آیا ما "در اشتباه بودن" را یاد گرفتیم) به این ترتیب میتوان تصور کرد که مهمترین اتفاق در داستان در همین صحنه رخ میدهد.
شاید تا خیلی بعد از این صحبت میان پایک و داچ هم تصور میشود که داستان در بی هدفی به سر میبرد, اما در حقیقت اگر به اندازه کافی به انتهای ماجرا و اتفاقات میانه داستان دقت کنیم متوجه این حقیقت میشویم که کلیت این گروه خشن بر اساس این فرضیه شکل گرفته است که افرادی مانند پایک و داچ تا کجا ممکن است به طریق اشتباه زندگی کنند و از کجا آن ضربه ای را که باید دریافت میکنند و متوجه اشتباه خود میشوند. با این که پایک در پاسخ داچ میگوید که امیدوارم که از این موضوع به اندازه کافی درس گرفته باشیم, ولی با اقدامات بعدی مشخص میشود که پایک هیچ درسی از این حادثه نگرفته و همچنان به دنبال یک امتیاز بزرگ است.
مسیری که دیک تورنتون و پایک بیشاپ ادامه میدهند با این که در هر دو قتل و کشتن و بیرحمی وجود دارد اما در نهایت جای این دو را با هم عوض خواهد کرد. پایان راه دیک تورنتون در صورت موفقیت به آزادی و پایان راه پایک در نهایت در صورت عدم موفقیت به مرگ یا زندان ختم میشود. با توجه به گفته دیک تورنتون مبنی بر این که پایک فردیست که تا کنون توانسته از دست قانون فرار کند, میشود تصور کرد که مسیر هر دو بسیار دشوار است و پر دردسر...
همه ما به آخر رسیده ایم !!!
یکی دیگر از صحنه های تعیین کننده داستان زمانی است که به خاطر اشتباه فردی سایکس افراد گروه بر روی تپه شنی میغلتند. بار دیگر پکین پا سعی میکند که در این صحنه این موضوع را یاد آوری کند که همه اعضای گروه از این طرز زندگی خسته هستند. تکتور گروچ بلافاصله پیرمرد را میزند و قصد به قتل رسانیدن او را دارد. ولی باز این پایک است که با یادآوری این که آنها باید همیشه همدیگر را حمایت کنند سعی میکند قائله را ختم به خیر کند. اما ماجرا از جای دیگری دوباره آغاز میشود و آن مشکل پایک در سوار شدن به اسب است. این موضوع در واقع یک مشکل چند وجهیست. از طرفی با زخم زبانهای برادران گروچ موضوع رهبری پایک زیر سوال میرود و از سوی دیگر نشان میدهد که پایک واقعا در حال نزدیک شدن به دوران بازنشستگی است.
وقتی به صحنه صحنه ماجراهایی که پکین پا در برابر این گروه خشن میگذارد مینگریم متوجه میشویم که او در حال ساختن پله پله هدفی است که شاید تا اینجا به نظر میرسید که ممکن است اصلا وجود نداشته باشد.
ماجراهایی که در دهکده محل زندگی دوستان آنجل میگذرد همگی موید این نکته است که همه اعضای گروه ترجیح میدهند که از زندگی سوار بر اسب هر چه سریعتر رها شده و سامانی پیدا کنند. اما اتفاق جالبتر در این بخش فیلم موضوعی است که درباره همسر آنجل به وجود می آید. ماجرایی که تا آخر داستان را پس از این تحت تاثیر قرار میدهد.
همان طور که از نقشه های پایک میشود فهمید او تصمیم به انجام عملیاتی در مرزهای مکزیک دارد. به همین منظور بعد از این فضای فیلم به طور کلی ناپایدار تر و بحرانی تر میشود و این از تبعات وارد شدن به خاک مکزیک است. همان طور که در ابتدا هم گفته شد خاک مکزیک در این دوران به شدت ناپایدار است. بنابراین بهترین فرصت این است که پایک و گروهش با به سرقت بردن حقوق افراد راه آهن یا سربازان به خاک مکزیک بگریزند. اما وقتی که پایک متوجه حضور ژنرال ماپاچی نزدیک دهکده آنجل میشود تصمیم جدیدی میگیرد که در این برهه منطقی به نظر میرسد.
برآورده کردن نیازهای تسلیحاتی ژنرال ماپاچی میتواند درآمد بزرگتری را برای پایک و گروهش به ارمغان بیاورد. صرف نظر از این که معامله با ژنرال ماپاچی کار هر کسی نیست, باید در نظر گرفت که کاری که پایک برای آن برنامه ریزی کرده هم کار آسانی به نظر نمیرسد.
پس از اطلاعاتی که درباره همسر آنجل در دهکده به دست آمد, سرانجام همسر او را در اختیار ژنرال ماپاچی میبینیم. با کشته شدن همسر آنجل توسط او میتوان تصور کرد که آنجل از دایره انتقام ماپاچی بیرون نخواهد ماند. اما تنها دلیلی که اسباب نجات او میشود این است که پایک او را به حال خود رها نمیکند. بخش زیادی از فیلم در این لحظات به خوش گذرانی افراد گروه پایک میگذرد که به شکلهای مختلف در حال لذت بردن از شرایط موقت خود هستند. نوع خوشگذرانی آنها نیز حاوی پیامی مهمتر است. این گروه با هیچ معیاری مبدل به یک گروه سعادتمند نخواهد شد. از این بخش داستان به بعد آنجل محوریت بیشتری در کلیت ماجرا پیدا میکند. او توانسته از پایک قول مثبت برای رسانیدن اسلحه و مهمات به دوستان مکزیکی اش بگیرد و از طرفی با کشتن همسرش در برابر ژنرال ماپاچی شرایطی پیدا میکند که بیش از این مورد توجه بیننده قرار خواهد گرفت.
زمانی برای کار...
سرانجام زمان انجام کار بزرگ گروه پایک فرا میرسد. سرقت بزرگ از یک محموله تسلیحاتی آمریکائی و تحویل دادن آن به ژنرال ماپاچی در ازای ده هزار دلار طلا ماموریتی است که پایک برای آن برنامه ریزی کرده است. از طرف دیگر به محض این که نمای داخل قطار حامل اسلحه ها را میبینیم متوجه میشویم که دیک تورنتون دقیقا متوجه ارزشمند ترین محموله در حال جا به جایی آن منطقه بوده است و او هم به همراه گروهش در قطار آماده مقابله با گروه پایک است.
وقتی که به افراد حاضر در قطار حامل اسلحه نگاه میکنیم متوجه تفاوت عمیقی بین افراد اوباش و کرکس مسلک تورنتون و افراد ارتش آمریکا میشویم که بی خبر از همه جا بر روی صندلی های قطار به خواب رفته اند. حتی فرمانده آنها که باید هوشیارترین فرد گروه سربازان باشد خوابش از همه عمیق تر است. با این که افراد پایک برای ربودن قطار نقشه مفصلی کشیده اند اما به محض بلند شدن کوچکترین صدا از لحظه جدا کردن واگن, دیک تورنتون به افرادش فرمان حرکت میدهد.
صحنه های مربوط به تعقیب و گریز محموله اسلحه از صحنه های به یاد ماندنی وسترن است. سام پکین پا در این سکانس با توجه به برخورد فکری ای که میان پایک و تورنتون در جریان بوده توانسته به یک راندمان بالا در پرداخت های متوالی و همچنین تعقیب و گریزهای پس از ربودن محموله اسلحه برسد. با این که دیک تورنتون توانست بلافاصله به همراه سوارانش به تعقیب محموله به سرقت رفته بپردازد, اما به دلیل سرعت بیشتر قطار پایک توانست دقایقی از دیک جلو بیفتد, دقایقی که تقریبا تا آخر این سکانس همچنان برقرار است. بازگشت هوشمندانه قطار و برخورد آن با واگنهای باقی مانده در اختیار ارتش، از صحنه هایست که بیش از قبل به بی اعتبار شدن ارتشی های از همه جا بیخبر می انجامد.
با این که پایک با انفجار پل سرانجام از دست دیک تورنتون میگریزد اما همه اعضای گروه میدانند که این پایان تعقیب دیک نیست. افراد گروه پایک باید هر چه سریعتر و قبل از این که ماپاچی برای همیشه به دست پانچو ویلا نابود شود, اسلحه ها را به دست او برسانند. اما در اینجا یک سوال بزرگ مطرح است. آیا با توجه به خصلتی که افراد گروه پایک از ماپاچی و نفراتش کسب کرده اند, رسانیدن اسلحه ها به او همان درس نگرفتن از تجربیات قدیم نیست؟
در حالی که افراد پایک در حال رسانیدن خود به محدوده تعیین شده با ماپاچی هستند, ماپاچی در حال واگذار کردن یک به یک مناطق تحت تصرفش به پانچو ویلاست. پانچو ویلا انقلابی مشهور با استفاده از آتش توپخانه ماپاچی را از جایی که در آن منتظر رسیدن اسلحه های آمریکایی است به عقب میراند. ماپاچی میداند که رفتن از این موضع ممکن است به از دست رفتن کل اسلحه ها بینجامد. اما خبر خجسته ای به ماپاچی میرسد که سرانجام او را به قانع به عقب نشینی میکند. با توجه به این که اسلحه ها به دست آمریکائی ها افتاده دیگر او نیازی نیست که در ایستگاه راه آهن به انتظار بنشیند.
عقب نشینی ماپاچی با قطار از صحنه نشان میدهد که در دنیای آنروز لوکوموتیو تا چه حد تاثیر مثبتی داشته است. ماپاچی به اتفاق باقی مانده افرادش به سمت مقر حکومتی اش که دست کمی از یک ویرانه ندارد عقب مینشیند و از سوئی پایک که میداند ماپاچی خیلی هم به وعده هایش وفادار نیست اقدام به دینامیت گذاری محموله اسلحه میکند.
در سوی دیگر این درگیری چند جانبه دیک تورنتون با بازمانده های گروهش که دیگر بیشتر از 4 نفر نیستند با گرفتن رد پایک به خاک مکزیک وارد میشود. تورنتون همچنان هوشیار است و زیرک. او میداند که در همان لحظه ای که در بیابانها مشغول سواری است, پایک او را زیر نظر دارد. ریتم داستان در این لحظات به شدت تند میشود. گرفتاری های ماپاچی, برنامه ریزی های پایک و ترفندهای تورنتون هر لحظه هیجان داستان را بالا و بالاتر میبرد. اگر خاطر دوستان باشد گفتم که در این داستان با چند گروه مختلف روبرو هستیم که سه گروه از این گروهها را خدمت شما معرفی کردم و گفتم که گروه چهارم و پنجم نیز به این گروهها اضافه خواهد گردید.
گروه ماپاچی... این گروه که تا این جای کار تا حدودی معرف حضور خوانندگان میباشد از این به بعد به بازیگر طراز دوم کل ماجرا مبدل میشود. ژنرال ماپاچی که یکی از ژنرالهای تازه به دوران رسیده مکزیک است با به دست آوردن منابع مالی که توسط آلمانی ها تامین میشود و همچنین به دست آوردن اسلحه و مهمات توانسته است در شمال مکزیک برای خود نام و نشانی دست و پا کند. اما آنچنان که در داستان مشخص است دست اندازی او به مناطق تحت تصرف پانچوویلا براش تولید دردسر میکند و نتیجتا درگیری بین این دو سرکرده مکزیکی بالا میگیرد. اتفاقاتی که بین پانچوویلا و ماپاچی می افتد سندیت تاریخی ندارد. اما پکین پا ماجرا را طوری تعریف میکند که میشود به وجود چنین آدمی در آن دوره باور داشت. ژنرال ماپاچی با غارت دهکده های اطراف و تبدیل شهرهای ویرانه به ویرانه های ویرانه, صاحب نام پروحشتی شده به شکلی که باعث شده او از دست اندازی به نوامیس مردمان هم ابائی نداشته باشد. شخصیت ماپاچی طوری تعریف شده که او را قادر به هر کاری برای کسب قدرت بیشتر میبینیم. او در ظاهر از درافتادن با ایالات متحده هراس دارد اما بنا به نیازش حاضر است که محموله اسلحه های آنها را بدزدد و در ظاهر هم با آنها اظهار دوستی کند. با این وجود در منطقه شمال مکزیک او نظام قانونی محسوب میشود و این تائید همان جمله که داستان لحظه به لحظه بیشتر به سمت ناپایداری حرکت میکند. زمانی که در کشوری که در آن زمان داعیه تمدن داشته است برنامه ریزی سران راه آهن به گونه ای است که مردمان عالی به اجسادی در خون خود غلتیده بدل شوند, از یک ژنرال بیسواد و قصی القلب مکزیکی چه توقعی میتوان داشت؟!
بدین ترتیب است که چهار گروه اولیه داستان یکی از دیگری خشن تر مینمایند. ولی گروه دیگری در ماجرا وجود دارد که با این که کمتر از بقیه به چشم می آید اما میتوان آنها را افرادی دانست که تنها به دفاع از جان و نوامیس خود میپردازند و در برابر زیاده خواهی های ماپاچی ایستادگی میکنند.
گروه هم رزمان آنجل... این گروه که آنجل به خاطر آنان حاضر شد به کمک به پایک بپردازد و حتی در این راه از سهم طلای خویش هم گذشت افرادی هستند که به نوعی هم ولایتی آنجل محسوب میشوند و شاید از معدود گروههایی باشند که در آن دوره هنوز در برابر حاکمان مقاومت میکردند. آنجل که تا این جای کار هم نشان داده که در کل اهدافی فراتر از دزدی و سرقت به منظور خوش گذرانی دارد, در این جا با یک اقدام خیره کننده از کل سهم طلایش برای کمک به هموطنانش میگذرد و به جای آن بخشی از اسلحه ها را میگیرد. حضور این افراد در داستانی که سر تا پای آن را خشونت محض فرا گرفته کورسوی امیدی است که شاید افراد گروه پایک را هم تحت تاثیر قرار دهد.
با این پیش زمینه به سراغ بخشهای انتهایی داستان میرویم. جائی که پس از آنکه سهم سلاح مکزیکی ها تحویلشان میشود افراد پایک آماده میشوند تا به سراغ ماپاچی بروند. پایک که کاملا مطمئن است با افراد ماپاچی روزگار راحتی را نخواهد داشت خود و بقیه را آماده این مواجهه میکند و طبق چیزی که فکر میکرد در یک دره افراد بیشمار ماپاچی گروه پایک را در محاصره میگیرند. دیک تورنتون نیز در همان حوالی مشغول رصد کردن این ماجراست اما باهوش تر از این است که با گروه پنج نفره و بی لیاقتی که به همراه دارد وارد معرکه ای شود که در آن مسلما او و گروهش قربانیانی بیش نخواهند بود. حرکت دلاورانه پایک و افرادش باعث عقب نشینی نیروهای ماپاچی میشود و همه چیز به تحویل در محل اسلحه ها می انجامد.
تاوان اشتباهات...
به فصل انتهایی داستان میرسیم که خود شامل سه بخش است. اما در این جا به این موضوع می اندیشیم که این گروه خشن تا این جا برای ما چه تعریف کرد؟ آیا این فیلم یک فیلم کاملا وسترن بود؟ آیا یک فیلم ترسناک بود؟ آیا یک فیلم معنی گرا بود؟
قطعا این گروه خشن در عین این که هیچ یک از گزینه های گفته شده نیست دارای مفاهیم خاصی است. در بخش اول فصل نهایی فیلم شاهد برنامه ریزی پایک برای تحویل اسلحه ها هستیم. این برنامه دقیقا طوری طراحی شده که پایک مطمئن باشد که همه پول را از افراد ماپاچی خواهد ستاند. تقسیم کردن اسلحه ها به چهار قسمت و تحویل دادن مسلسل به ماپاچی به عنوان هدیه پایک, امنیت کل معامله را تضمین میکند. از طرفی برای فردی مانند ماپاچی این کار آنقدر ارزش دارد که خود را بدقول نکند.
اما با وجود همه برنامه ریزی های پایک کار با خوشی به پایان نمیرسد و آنجل بابت کینه ای که ماپاچی به او دارد و همچنین بابت تحویل اسلحه ها به هموطنانش توسط افراد ماپاچی دستگیر میشود.
داچ در حالی که خیلی با خود میجنگد که در صحنه دستگیری آنجل کاری برای او بکند, اما مشخص است که کاری از دست او بر نمی آید و چاره ای ندارد جز این که جان خود را بردارد و بازگردد. اما اتفاقی که برای آنجل میافتد همان ضربه ایست که میبایست یک روز به افراد گروه پایک وارد شود. در این جاست که میتوان به این نتیجه رسید که شاید از ابتدا بینندگان در جائی از ذهن خود به دنبال آن میگشتند. واقعا این همه جنگ و جدال و کشت و کشتار برای چیست. سام پکین پا از طراحی این همه خشونت چه منظوری دارد؟
از ابتدای داستان خیلی سعی کردم که به تعریف داستان نپردازم. علی رغم این که این کار را در یک تحلیل صرف اصلا لازم نمیدانم اما این گروه خشن فیلمیست که ممکن است هر بیننده ای به تماشای آن ننشیند و یا در میانه راه دست از آن بکشد. فیلمهایی نظیر این گروه خشن با محتوای متفاوت تا کنون زیاد بوده اند. ممکن است که یک کارگردان و یا یک نویسنده داستانی را با یک افتتاحیه مفهومی شروع کند و به تدریج با عمق بخشیدن به این مفهوم بتواند یک نتیجه مفهومی تر از ماجرا بگیرد. اما سام پکین پا این کار نمیکند. کاری که پکین پا در این گروه خشن کرده آغاز داستان از یک نقطه ابتدایی نیست. ما از جائی وارد ماجرا میشویم که داستان قبل از آن شکل گرفته و به همین دلیل است که در ادامه راه کارگردان ما را با گذشته این افراد بیشتر آشنا میکند. البته این گذشته هم فقط به دیک تورنتون و پایک منحصر میشود و در بخشهایی هم به زندگی آنجل میپردازد. با این حال کارگردان نیازی به تعریف بیشتری از قهرمانانش نمیبیند و فقط به خصلتهایی بخصوص از آنها میپردازد که بناست در ادامه داستان درباره آنها بیشتر بدانیم.
آنچه که در این فیلم اهمیت دارد این است که داستان دارای مقدمه و یک موخره نیست. پکین پا از میان یک قائله ماجرایی را شروع میکند و در نهایت در جائی آنرا تمام میکند که دیگر قهرمانان داستان به شکل اولیه آن حضور ندارند. اما هدف از این حرکت به سمت پایان چیست.
پکین پا برنامه ای برای معرفی یکسری آدم تعریف میکند که در ابتدا بیننده بتواند بفهمد با چه افرادی در این فیلم سر و کار دارد و زمانی که فهمید که این افراد از چه نوعی هستند آن وقت به طراحی روابط میان آنها میپردازد و در نهایت به چند گروه مختلف در داستان میرسد, گروههایی که هر کدام با قابلیتهایی شبیه به هم از جهتی و متفاوت از هم در جهت دیگر تعریف شده اند. به این ترتیب پیچیدگی های داستان این گروه خشن تعریف میشود, پیچیدگی هایی که با این که ممکن است در ابتدا جذابیتی نداشته باشد اما پس از این که آنجل همسرش را میکشد, شکلی جذابتر میابد یا بعد از سرقت از قطار به اوج میرسد. در این داستان شاهد ماجراهای مختلفی بین افراد این گروه خشن هستیم. به طور کل اختلافات و گرفتاری های دیگر گروهها اهمیتی ندارد. اما زمانی که به عمق اختلافات در صحنه تقسیم غنائم (واشرها) میرسیم, این اختلافات دارای عمق زیادی هستند. اگر در این صحنه دقت کنید متوجه خواهد شد که برادران گروچ نه تنها حاضر نیستند جان خود را برای فردی مانند آنجل به خطر بیندازند که قصد دارند در اولین فرصت کلک او را بکنند. این رابطه در ادامه مشکلات دیگری را هم در پی دارد. در صحنه ای دیگر میبینیم که تکتور قصد دارند که از شر سایکس خلاص شود. اما میتوان گفت که این آخرین برخورد میان افراد گروه است و پس از این که سرقت از قطار با موفقیت انجام میشود اعضای گروه را یکسره در حال حمایت از هم می بینیم و این حمایت تا جائی پیش میرود که در سکانسی که افراد گروه بطری نوشیدنی را به هم پاس میدهند دیگر به هیچ وجه شاهد رفتار خصمانه نیستیم. دوستی و حمایت در اینجا جای خصومتها را گرفته است.
سرانجام در زمانی که محموله تحویل ماپاچی میشود همه منتظر این هستند که با گرفتن سهم کامل خود به دنبال کار خود بروند. اما اتفاقی که برای آنجل افتاد در هیچ یک از پیش بینی های پایک نبود و همه اعضای گروه را دچار شوک کرد و از همه مهمتر این که آنجل قبلا سهم خود را به صورت اسلحه به هموطنانش واگذار کرده بود و دلیل رفتنش به اردوی ماپاچی تنها همراهی با گروه تا آخر کار بود.
برعکس تمام زمانهای فیلم این بار درگیری جدیدی میان اعضای گروه درمیگیرد, درگیری ای که دیگر بر سر رها کردن یک فرد و نابود کردن او نیست. این بار چیزی که همه اعضای گروه را تحریک میکند و به طغیان وامیدارد چشمان غمبار و اشکبار آنجل است که تنها فرد فداکار گروه در اغلب اوقات بود, فردی که نه برای خود که برای کمک به هموطنانش با گروه همراه بود.
درگیری گروه زمانی بالا میگیرد که فردی سایکس نیز توسط افراد تورنتون زخمی و متواری میشود. این بار دیگر داچ که خونسردترین فرد گروه بود نیز به فریاد درمی آید. او قول دادن تورنتون را زیر سوال میبرد. اما سوال اصلی اینجاست که در این وضعیت چه باید کرد. پایک افراد را به حرکت به سمت شهر تشویق میکند, با این که بهانه او برای این کار فرار از دست تورنتون است, ولی به نظر میرسد که دلایل مهمتری هم در پس این دلیل اولیه پنهان شده است.
این دلیل مهمتر چیزی نیست جز خستگی پایک و دیگر اعضای گروه از این نوع زندگی بی هدف و پوچ. تا این جای داستان شاهد گروه بی هدفی بودیم که برای امرار معاش خود دست به هر جنایتی میزد. از کشتار مردم بیگناه یک شهر گرفته تا منفجر کردن پل در زیر پای افراد تورنتون. پایک حس میکند که برای ایجاد یک هدف تنها یک فرصت بیشتر نمانده است. شاید باز پس گرفتن آنجل آنقدر مهم نباشد که به عنوان یک هدف بزرگ محسوب گردد اما برای پایک همین کار میتواند یک شروع و یک پایان باشد, آنهم در زمانی که یار دیرینه اش فردی سایکس هم مجروح و متواری شده است.
این تفکر شاید تا قبل از رسیدن گروه پایک به شهر زیاد ملموس نباشد, اما با دیدن کارنوالی که ماپاچی در شهر به راه انداخته و موضوع این کارنوال که کسی جز آنجل نیست, کلیت داستان رنگ و بوی جدیدی به خود میگیرد. نفرت و انزجار را میتوان با تعریف جدیدی در چشمان پایک دید. دیدن روزگار آنجل آنقدر برای اعضای گروه ناراحت کننده است که تصمیم جدیدی برای زندگی خود بگیرند و این تصمیمی نیست که برای ادامه باشد, تصمیمی برای پایان است...
در این جا باید یادی کنم از تحلیل زیبای آقای مدیری بر فیلم زیبای گوست داگ و مقایسه آن با سلطان (مسعود کیمیایی). شاید این تلقی از این فیلم به داستانهای زیادی سرایت کرده باشد. اما وقتی این گروه خشن را میبینید و وقتی به پایان ماجرا میرسید, بیدرنگ به این فکر میکنید که باید زندگی کرد و باید درست و حسابی زندگی کرد, اما بخش مهمتر این خوب زندگی کردن این است که چگونه باید در پایان راه درست و حسابی کلک آدم کنده شود!
افراد گروه پایک برای آخرین بار به خوش گذرانی میپردازند. شاید این کار هم دیگر برای آنها حلاوت گذشته را نداشته باشد. پایک با آدم گذشته تفاوت زیادی کرده است, او اکنون به جزئیات همه چیزهای اطرافش دقت میکند و از فضای شرم آور اطرافش احساس خوش آیندی ندارد. از سوی دیگر در همین کار نیز داچ همراه گروه نیست. او تنها منتظر رسیدن لحظه نهایست. لحظه ای که شاید برای او و هر کسی یکبار پیش بیاید.
سرانجام لحظه نهایی فرا میرسد و پایک به همراه تکتور و لایل از خانه بیرون می آیند. در دنیای وسترن کمتر پیش آمده که حرکت 4 نفره یک گروه از محلی به محلی دیگر اینقدر تاریخ ساز شده باشد.آغاز حرکت این چهار نفر به همراه موزیک مارش مانند مبدل به یکی از سکانسهای به یاد ماندنی تاریخ سینما شد. صلابت ویلیام هولدن, شیطنت ارنست بورگناین, شوخ طبعی وارن اوتس و جدیت بن جانسون و حرکت توامان دوربین با قهرمانان داستان سبب میشود تا همه عناصر برای یک پایان رویائی آماده گردد. رویارویی که قبل از هر چیز تاوانیست بر اشتباهاتی که خود این افراد مرتکب شدند.
پایان این گروه خشن ...
تنها یک اشتباه کافی بود که خون ژنرال ماپاچی بر زمین ریخته شود پس این اشتباه او را در کشتن آنجل به هیچ روی نمیتوان بخشید. در آخرین صحنه ای که با گروه خشن هستیم حداکثر خشونت فیلم تا به آخر به نمایش گذاشته میشود. قتل عام افراد ژنرال ماپاچی توسط چهار آمریکائی که از ابتدا میدانستیم خشن ترین افراد روزگار خود هستند چندان عجیب نیست. آنچه عجیب است این است که این بار این افراد بی هدف نیستند. هدف گروه خشن این بار جبران تمام اشتباهاتیست که تا کنون مرتکب شده بود. این بار با نابود کردن فردی قصی القلب که حتی نسبت به هم وطنانش مهربان نبود, سعی در جبران اشتباهات بزرگی میکنند که تاکنون از ایشان سر زده بود. گروه نظامی ماپاچی با این ضربه هولناک کاملا مضمحل میشود و دیک تورنتون از فاصله ای دور با دوربین شاهد این قتل عام هولناک است.
مفهوم درست و حسابی مردن را در این صحنه میتوان به خوبی درک کرد. افراد گروه یک به یک به دست آخرین بازماندگان مکزیکی به قتل میرسند و پایک و داچ نیز سرانجام از نفس میافتند و به دست مکزیکی ها کشته میشوند.
شاید با مردن این گروه هیچ گاه اشتباهات آنان جبران نشود, اما با مرگ ماپاچی و افرادش قطعا زندگی های زیادی از این پس از بین نخواهد رفت.
ماجرا در همین جا به پایان نمیرسد, لحظاتی بعد کرکسهای تورنتون به محل میرسند و کرکس وار به جمع کردن غنائم و در صدر آنها اجساد گروه پایک میپردازند. تورنتون نیز سرانجام به نزدیکترین فاصله به پایک میرسد ولی پایک زنده نیست. اسلحه کمری پایک میتواند به عنوان یادگاری از پایک همراه دیک تورنتون باشد. در ذهن دیک تورنتون پایک خلافکاری بود که هیچ گاه به دام نیفتاد و تا دم مرگ میله های زندان را ندید. شاید از این جهت آقای هریگن برای همیشه در حسرت زندانی کردن پایک مانده باشد, ولی زمانی که کرکسهای تورنتون به دست افراد مکزیکی و دوستان قدیمی آنجل که اکنون با سایکس همکاری میکنند کشته میشوند متوجه میشویم که حتی اجساد گروه پایک هم به دست هریگن نخواهد رسید.
تورنتون که اکنون دیگر دینی به کسی ندارد بیرون دروازه شهر بر زمین مینشیند. او نه تنها دینی ندارد که دیگر هدفی هم ندارد. بلاتکلیفی از سرتاپای او میبارد. موزیک غمبار فیلم در این لحظات بیش از پیش خلاء گروه پایک را یادآوری میکند. برای بیننده ای که تمام فیلم را شاهد روزگار این گروه بوده, بسیار سخت است که باور کند دیگر پایک, داچ, تکتور, لایل و آنجل در داستان حضور ندارند.
بازگشت سایکس به داستان برای تورنتون ارمغان هدفی جدید است, در تمام زمان فیلم دیک تورنتون را مردی یافتیم که بر مدار عقل و مردانگی حرکت میکرد. دیک تورنتون به عنوان تنها کسی که هدف والای آزادی را برای خود در نظر گرفته بود, اکنون میتواند به فردی سایکس برای حمایت از گروه مکزیکی ها کمک کند. کاری که دیگر مثل اعمال گذشته اش زشت و تبه کارانه نباشد.
خنده های سایکس پیر تائید کننده تصمیم دیک تورنتون است و پایان کلاسیک فیلم با خنده های به یادماندنی گروه پایک, یادآور روزگار خوش این گروه به یادماندنی تاریخ سینماست.
برآیند...
این گروه خشن فرایند تصمیم گیری یک گروه از مردان خشن روزگار است. فرایندی که در نهایت به تصمیم گیری آنها برای نابودی خود و یک ژنرال دیوانه مکزیکی می انجامد. شاید خشونت این فیلم مطلوب خیلی از بینندگان نباشد, شاید افرادی باشند که این گروه را دوست نداشته باشند. اما برای علاقمندان به سینمای وسترن و بخصوص پکین پا, این فیلم یک نقطه عطف به شمار می آید. آغاز فیلم همان طور که گفته شد نشان دهنده اتفاقات فیلم تا پایان است. بازی کودکانه بچه های شهر از جنگ بین گروهی با گروه دیگر خبر میدهد, شاید بتوان در این بازی عقربها را به گروه پایک و مورچگان را به افراد ماپاچی تشبیه کرد و آنچه در نهایت اتفاق می افتد سوختن همه آنهاست و نابودی محض برای هر دو سوی ماجرا. خنده های شیطنت آمیز کودکان را در نهایت میتوان به وجدان خاموش آنها و افرادی مانند هریگن تشبیه کرد.
این گروه خشن داستان هفت تیر کشان با سرعت دست بالا نیست. این داستان به دنیای کابوی ها و جایزه بگیرها نمی پردازد, سام پکین پا از همان ابتدا سعی میکند که فضای جدیدی را در فیلمش ترسیم کند, فضایی که در آن خشونت ذاتی افراد حرف اول و آخر را میزند. پایک, داچ, تکتور, لایل, آنجل و سایکس نمایندگان این نوع تفکر هستند و در سوی دیگر دیک تورنتون به عنوان تنها فردی که هدفش به دست آوردن آزادی است نماینده تفکری که قصد به دام انداختن قانون شکنان را دارد.
افراد گروه پایک که در زندگی های شخصی خود به انتهای راه رسیده اند و همه تقریبا شکست خورده محسوب میشوند, در زندگی حرفه ای خود نیز به شرایطی میرسند که بر آن نامی جز بن بست نمیتوان گذاشت. فرایند فهم این شرایط بن بست برای گروه پایک, فیلمیست به نام این گروه خشن و از نظر این نگارنده سام پکین پا به بهترین و به یادماندنی ترین شکل ممکن آنرا به تصویر کشیده است.
موزیک انتهایی زیبای جری فیلدینگ فضای غریبانه ای را ترسیم میکند که در پایان هیچ فیلم وسترنی شاهدش نیستیم. آمیختن این موزیک زیبا با کشته های درگیری نهایی و سرگشتگان مکزیکی توانسته به خوبی فضای غمبار آخر داستان را ترسیم کند و از سوی دیگر بلاتکلیفی دیک تورنتون را که همچنان به این گروه خشن فکر میکند.
بازی های انجام شده در نوع خود زیبا و خاص هستند, بازی رابرت رایان و ارنست بروگناین در این فیلم بارها توسط کارشناسان فن تقدیر شده است. بازی زیبای ویلیام هولدن در نقش پایک این شخصیت را برای همیشه به یکی از خاطره انگیزترین شخصیتهای وسترن بدل کرد. اما اگر بخواهم بگویم که بهترین بازیگر فیلم که بود باید بدون شک گفت که وارن اوتس در نقش لایل گروچ... بازی اوتس را در معدود فیلمهایی که از او دیده ام دوست داشته ام, اما بازی او در این گروه خشن نام او را وارد تالار افتخارات فیلمهای وسترن کرد. ادموند اوبراین که پیش از این در سریالهای تلویزیونی درخشیده بود هم با تنها فیلم بزرگ زندگی اش خوش درخشید و نقشی خاطره انگیز از خود به یادگار گذشت.
این گروه خشن به عنوان بهترین اثر سام پکین پا از او نام نیکی بر تارک سینما به یادگار گذاشت.
امیدوارم که از این تحلیل استفاده کافی برده باشید.
جمعه بیست و چهارم دی ماه یکهزار و سیصد وهشتاد ونه
ارادتمند....فرخ
|
|
ترجمه و پشتیبانی توسط:شرکت جومی