تحلیل و بررسی سینمای جهان
Cwa.74- تحليل و بررسي فيلـــــــم گلهای جنگ (Flowers Of War)
- توضیحات
-
تاریخ ایجاد در چهارشنبه, 26 مهر 1391 21:00
-
نوشته شده توسط مدیریت سایت
-
بازدید: 10094
|
نام فیلم: گلهای جنگ Flowers Of War |
|
|
|
|
|
اطلاعات فیلم |
|
|
کارگردان: ایمو ژانگ
تهیه کننده: ویپینگ ژانگ
فیلمنامه: هنگ لیو
بر اساس داستانی از: گلینگ یان
موزیک متن: کایگنگ چن
فیلم برداری: ژیاوداینگ ژائو
تدوین: پیکونگ منگ |
|
|
بازیگران |
|
|
کریستین بل: جان میلر
نی نی: یومو
ژینی ژانگ: شوی
تیانیون هاونگ: ایی
دویدو ژانگ: لینگ
تونک داووی: سرگرد لی |
|
|
اطلاعات دیگر |
|
|
ژانر: درام، تاریخی، جنگی
درجه نمایش R
IMDB Rate: 7.6
تولید شده توسط کمپانی:
تصویر دنیای جدید پکن
اکران: 16 دسامبر 2011
مدت زمان: 146 دقیقه
ساخته شده توسط: چین و هنگ کنگ
زبان: انگلیسی و چینی
بودجه: 100 میلیون دلار
فروش کل فیلم: 83 میلیون دلار |
|
|
افتخارات و جوایز |
|
|
نامزد گلدن گلوب 2011 برای بهترین فیلم خارجی
برنده بهترین بازیگر نقش اول زن از جوایز فیلم آسیا (نی نی)
نامزد 5 جایزه از جوایز فیلم آسیا
نامزد بهترین فیلم چینی زبان از جوایز فیلم هنگ کنگ
برنده جایزه تدوین گران صدا و تصویر آمریکا در سال 2011 |
|
|
تحلیل و بررسی از: فرخ فرمــان |
|
|
این تحلیل تحت کپی رایت سایت سینماسنتر منتشر شده است لذا هر گونه کپی از این نوشته بدون مجوز نویسنده و سایت سینماسنتر CinemaCenter.ir نقض آشکار قوانین کپی رایت محسوب میگردد. |
|
|
|
|
|
تحلیل فیلم گلهای جنگ |
|
|
با سلام خدمت کاربران گرامی سینماسنتر و علاقمند به تحلیل های این سایت
گل های جنگ اثری شهرت یافته در سینمای سال های اخیر چین است. اثری که با پرداختی دردناک به هجوم ژاپن به چین در جنگ جهانی دوم، تلاش دارد تا ضمن بازگوئی جنایات ژاپنی ها در این جنگ و کیفیت زندگی و دفاع مردم چین در آن دوران به طور کلی به نقد جنگ بپردازد. گل های جنگ پرهزینه ترین فیلم ساخت چین است و تلاش بسیاری صورت گرفته تا این هزینه به جا و تأثیرگذار به کار برده شود. می توان گفت که این سرمایه گذاری با این که حاصل مادی برای سرمایه گذارانش نداشته اما توانسته تمامی اهداف غیر مادی سازندگانش را برآورده سازد و از این حیث فیلمی هوشمندانه است.
از دید بنده به عنوان یک علاقمند تحقیق و تفحص در تاریخ، یک فیلم با محتوای تاریخی می تواند انگیزههای سیاسی و اجتماعی مختلفی را در پس زمینه فکری خود داشته باشد. با همین رویکرد تصمیم به تحلیل این اثر گرفتم و ابتدا این سؤال را در ذهن مطرح کردم... چرا باید 100 میلیون دلار صرف ساخت فیلمی کرد که هیچ بازده اقتصادیای برای سازندگانش ندارد و در چین و حتی جهان به شکل محدودی به نمایش در میآید، که نشانگر بیتوجهی سازندگانش به جنبه اقتصادی ساخت فیلم است؟!
برای یافتن پاسخ باید نگاه جستجوگری داشت و تحت تأثیر فضای دراماتیک فیلم قرار نگرفت. در این تحلیل تلاش بر این است، تا ضمن بررسی فیلم و ضعف و قوت های آن، بتوانم لایههای زیرین گل های جنگ را که به دلایل ساخت آن نیز مرتبط هستند مورد بررسی قرار دهم.
دشمنی یا خدمت تاریخی!
گرفتاریهای چین و ژاپن از حمله امپراتوری مغول به رهبری گوبیلای قاآن به ژاپن آغاز گردید. با این که مغول ها در واقع چینی نبودند اما در نگاه ژاپنیها تفاوتی هم با چینیها نداشتند. با این که حمله مذکور مانند اکثر حملاتی که توسط کشورهای مختلف به ژاپن انجام شده بینتیجه ماند اما تخم کینه میان دو ملت کاشته شد. در طی سال های بعد بارها پیش آمد که بر سر مسائل مختلف دو کشور در خشکی یا دریا با هم درگیر شده باشند، اما هیچ طرفی بر طرف ديگر تفوق نیافت.
با شروع قرن بیستم مخاصمات این دو کشور وارد مرحله جدیدی شد. در 25 دسامبر سال 1941 با سقوط هنککنگ حرکت های نظامی ژاپن در آسیای جنوب شرقی آغاز گشت، پیش از آن با نابود کردن بخش عمده نیروی دریائی آمریکا در پرلهاربر شرایط به گونه ای شده بود که هیچ قوای برتری برای مقابله با ژاپن در آن حدود باقی نمانده بود. همزمان گروه دیگری از نیروهای ژاپنی تایلند را تسخیر کردند و بلافاصله در عرض مدت کوتاهی تا 15 ژانویه 1942 اندونزی، مالزی و برمه به تصرف ژاپن درآمد و آخرین بازماندگان نیروهای انگلستان به سنگاپور عقب نشینی کردند. اما سنگاپور هم در 15 فوریه 1942 در میان بهت جهانی به تسخیر نیروهای امپراتوری ژاپن در آمد. در شرق جاوه نیروهای انگلیسی و آمریکائی شکست سختی از ژاپنیها خوردند و اکنون تنها فیلیپین مانده بود و دفاع معدود سربازان آمریکائی به رهبری ژنرال داگلاس مک آرتور که آن هم به زودی درهم شکست. داگلاس مک آرتور در زمان خروج سوگندی تاریخی یاد کرد... فیلیپین را پس خواهم گرفت و آنقدر از ژاپنیها خواهم کشت تا از شروع جنگ پشیمان شوند. این سوگندی بود که داگلاس مک آرتور آن را عملی کرد!
ژاپن در دو جبهه (برمه و چین) حرکت خود را برای ورود به چین آغاز کرد. عملیات ژاپن در آسیای جنوب شرقی پایانی بود بر قرن ها حکومت استعماری انگلستان، هلند، فرانسه و در نهایت آمریکا بر کشورهای منطقه جنوب شرق آسیا ولی دو کشور مهم منطقه چین و هند همچنان تسخیر نشده باقی مانده بودند. حملات به عمق خاک چین در حالی شروع شد که این کشور به دو دلیل مورد خصمانهترین حملات ژاپنیها بود. کینه تاریخی از چین اولین دلیل بود و دومین و در واقع مهمترین دلیل این بود که چین آخرین دیوار دفاعی انگلستان برای از دست ندادن هند محسوب می شد. هند به عنوان مهمترین مستعمرهای که در تاریخ جهان وجود داشته، آنقدر برای انگلستان اهمیت داشت که تمام امکانات دفاعی ممکن را در اختیار نیروهای متحد هندی و انگلیسی قرار دهد تا در مرزهای برمه از نفوذ ژاپنی ها به هند جلوگیری کنند. در این میان اگر نیروهای مدافع چینی راه ژاپنیها را در نایجینگ و بیجینگ سد نمی کردند کل نیروهای انگلیسی در برمه در میان گاز انبر ایجاد شده توسط ژاپنیها قرار می گرفت و از میان می رفت و بلافاصله با به هم پیوستن دو نیروی ژاپنی، هند در آستانه سقوط قرار می گرفت. ضمن این که با پیوستن این دو نیرو کشورهای جنوب شرقی چین (ویتنام، لائوس و کامبوج) به طور کل تحت محاصره قرار می گرفتند و این یعنی از بین رفتن امید پیروزی بر ژاپن!
نیروهای ژاپن در مدت حضور خود در چین انواع خشونت های ممکن را انجام دادند و این در حالی بود که نیروهای چینی نه تنها توسط انگلستان که توسط روس ها نیز پشتیبانی تسلیحاتی می شدند. با توجه به کثرت نیروی انسانی در چین رساندن تسلیحات به نیروهای ژنرال چیانگ کای شک ساده ترین کاری بود که می شد انجام داد و جلوی سیل نیروهای ژاپنی را گرفت.
مانند اروپا و جنگ بین شوروی و آلمان، نبرد بین نیروهای چین جدید با رهبری کای شک و ژاپنی ها به رهبری هیروهیتو، یک نبرد ایدئولوژیک هم بود. نبردی بین توتالیتر امپراتوری ژاپن و آغاز تمایلات کمونیستی در چین. نبردی که در آن در نهایت کمونیستها برنده شدند. دوستانی که فیلم آخرین امپراتور اثر برناردو برتولوچی را دیدهاند می دانند که چه اتفاقی برای امپراتوری چین افتاد و چگونه این امپراتوری قبل از شروع جنگ به جمهوری چین مبدل گشت. به محض پایان جنگ جهانی جنگ دیگری در چین شروع شد، نبرد میان کمونیست ها و ملیگرایان و در نهایت گروهی که در چین برنده شد عملا چین را تا سال ها تحت انقیاد حزب کمونیست و حکومت خلقی درآورد و بارها بدتر از بلائی که ژاپنیها بر سر چینیها آوردند، جمهوری خلق چین بر سر چینیان آورد. اما در برهه جنگ جهانی دوم ژنرال کایشک را می توان عنصر متمایل به غرب در چین دانست. عنصری که خواسته یا ناخواسته خدمات بسیاری برای انگلستان در طول جنگ انجام داد، خدماتی که به قیمت از دست دادن زندگی 20 میلیون چینی تمام شد اما در نهایت هند را برای انگلستان حفظ کرد و توانست مانعی برای پیروزی ژاپن در برابر آمریکا ایجاد کند.
طرفداران ژنرال چیانگ کایشک پس از شکست خوردن از کمونیست ها به تایوان رفتند و در آنجا تحت پشتیبانی همه جانبه انگلستان و آمریکا حکومت چین ملی را ایجاد کردند. حکومتی که همچنان نماد آمریکا در جنوب شرق آسیا محسوب می شود و با وجود این که بعد از سال 1971 تنها با 23 کشور به طور دیپلماتیک ارتباط دارد اما همچنان محکم و پابرجا در برابر جمهوری خلق چین ایستاده است. این ادای دینی از طرف آمریکا و انگلستان است در سپاس از کایشک و ناسیونالیست های چینی.
نکته مهم و تعیین کننده اینجاست که بعد از سال ها مدتی است که حکومت تایوان در اختیار ناسیونالیست های قدیمی از حزب کومینتانگ قرار گرفته است. یعنی طرفداران سابق ژنرال کایشک! اکنون شرایطی در تایوان فراهم است که می توان امیدوار بود که چین بتواند با کمی نرمش، تایوان را بدون مناقشه به خاک خود الحاق کند. البته مسلما این امر به سادگی میسر نخواهد شد.
گل های جنگ یا بارقههای بازگشت!
گل های جنگ اثریست دچار ضعفهای متعدد داستانی. متأسفانه فیلم هایی که در مورد کینه قدیمی بین ملتها ساخته می شوند گاهی آنقدر در عمق کینه خود پیش می روند که قاعدههای داستان و بعضا سینما را هم فدای این کینه می کنند. به همین روی گل های جنگ فیلمی است قوی در تکنیک اما ضعیف در داستان و همین باعث می شود این اثر نتواند بیننده را به طور کامل جذب کند. هرچند که در جلب نظر چینی ها و طرفداران عاطفی فیلمی موفق است اما در نگاهی بی طرف بیش از حد طرفدارانه و آزار دهنده به نظر خواهد رسید. فیلمنامه گل های جنگ دارای ضعف های متعددی است، اما ضعف اصلی داستان بازمی گردد به همان کینهای که میان چین و ژاپن وجود دارد، کینه ای که وقتش رسیده تا فراموش شود، اما برخی سیاستها در دولت چین اجازه نمی دهند که ریشههای این کینه میان این دو ملت خشک شود و به همین دلیل دولت چین به چنین آثاری به شکل یک اثر ملی مینگرد، اثری که تنها تاثیر آن افزایش تنش بین دو ملت است. اما واقعا چرا دولت چین به دنبال زنده نگاه داشتن این گرفتاری دیرینه است؟ آیا این جدال در حال حاضر نیز برای جمهوری خلق چین دارای کاربردیست؟
پاسخ مثبت است، دلایل مختلفی برای دامن زدن به این آتش وجود دارد.
1- ایجاد هر چه بیشتر روحیه جنگندگی مردم چین در برابر ژاپن در جهت برتری یافتن اقتصاد چین.
2- تقویت کردن احتمال نرمش سیاستمداران تایوانی در جهت تلفیق این کشور حتی به صورت خود مختار به چین. (با تقویت روحیه ملیگرائی نسبت به دورهای که هنوز جمهوری خلق چین و چین ملی متحد بودند)
3- برجسته کردن ملیگرائی چینی در عرصه بینالمللی با هزینه کردن بدون بازگشت در آثار سینمائی. (فیلم هائی نظیر قهرمان و گل های جنگ)
4- ضربه زدن به هر آنچه که می توان آنرا حرکت در مسیر صلح پایدار و غیر تهدیدآمیز چین و ژاپن دانست. (میدانیم که این روزها چین با حمایت از کره شمالی در پی همه چیزهائی است که می تواند کره و ژاپن را تهدید کند)
5- منفور نشان دادن ژاپن در عرصه جهانی به عنوان کشوری که صمیمانهترین روابط را پس از انگلستان با آمریکا دارد و در عین حال یکی از برترین اقتصادهای رقیب چین نیز هست.
6- کم کردن تنش با انگلستان و همچنین آمریکا که اینک تعیین کننده ترین کشور در اقتصاد چین است و یادآوری این مسئله که در زمانی نه چندان دور چینیها برای از دست نرفتن هند 20 میلیون کشته دادند و این ژاپن بود که دشمن انگلستان و آمریکا بود.
عجیب آنکه در چین فیلمی ساخته می شود که در حال تقدیر از حماسه آفرینی چینیان در دورهای است که رهبر آنان کسی نبوده جز ژنرال کایشک (رهبر ملیگرای چین)، کسی که تا قبل از شروع اقتصاد آزاد در چین نام بردن از وی مجازاتهای سنگینی در پی داشت. واقعا چه شده که در فیلمی ساخته جمهوری خلق چین 100 میلیون دلار هزینه بدون بازگشت انجام می گیرد تا چینیان بدانند که مردان کایشک چگونه مقاومت می کردند؟!
آیا این فیلم یک هدف چند سویه را دنبال نکرده است؟ اهدافی که در صدر آنها منفور جلوه دادن ژاپن و یادآوری یکپارچه بودن چین با تایوان، قرار گرفته است؟ آیا این اهداف تنها مصرف داخلی دارند؟
اولین نکتهای که از ژاپنیها در ذهن بیننده نقش می بندد این است که ژاپن کشوریست در تلاش برای نابود کردن همه چیز چینیها. تبدیل کردن نایجینگ به خرابهای کامل که می تواند حاصل شکست احتمالی چین از ژاپن باشد. در فیلم سربازان چینی را میبینیم که با کمترین امکانات در نبردی نابرابر در مقابل دشمنان ژاپنی، که تا بن دندان مسلح هستند، قرار گرفته اند و از جان خود می گذرند تا میهن را حفظ کنند. در صحنهای که همچنان از دید بنده بدون توجیه است شاهد کشته شدن انتحاری سربازان چینی هستیم که تلاش در نابود کردن یک زره پوش ژاپنی دارند. چه زیبا ژانگ يیمو در این صحنه نیت اصلی خود را به ما نشان داده است، "در نهایت این برتری نفری چینی است که در برابر تکنولوژی ژاپن به پیروزی خواهد رسید". کشور ما (ایران) هم درگیر جنگ بوده و افرادی مانند شهید حسین فهمیده را به خود دیده که با نارنجک و استفاده از هوش (در جهت مخفی کردن خود تا رسیدن به تانک دشمن) توانستهاند یک تانک را نابود سازند. پس احتمالا نیازی به این گونه انتحار کردن نبود. باید فکر کرد که فیلم ساز در حال القا کردن چه نوع تفکری به بیننده است. آیا با یک حرکت شعاری در زمینه نشان دادن نوع جنگ اقتصادی و سیاسی حال حاضر میان دو کشور روبرو نیستیم؟ حضور یک آمریکائی به عنوان ایفا کننده نقش اول در فیلم اشاره به چه چیز دارد؟ منجی؟ یا میانجی؟ یا چیزی فراتر از آن؟
از سوی دیگر فیلم در زمانی می گذرد که دوران اتحاد چین ملی و جمهوری خلق چین است، اتحادی که اگر امروزه شکل بگیرد بی شک چین را یکه تازتر از آنچه هم اکنون هست خواهد کرد. میدانیم که تایوان کشوری بسیار قدرتمند در زمینه اقتصاد جهانی است و همچنین میدانیم که این کشور یکی از پنج کشور سردمدار در زمینه الکترونیک دنیا و بلکه مهمترین آنهاست و می دانیم که اقتصاد حال حاضر چین وابستگی غیر قابل انکاری به شرکت های بزرگ تایوانی دارد که اجازه دادند تولیداتشان در کشور مادریشان چین ساخته شود (حداقل در زمینه الکترونیک و کامپیوتر).
آیا گل های جنگ نجواگر روزهای خوش اتحاد (درگذشته) و روزهای خوش انتقام (درآینده) در گوش ناسیونالیست های ژاپنی ستیز تایوانی نیست؟
|
|
|
این تحلیل تحت کپی رایت سایت سینماسنتر منتشر شده است لذا هر گونه کپی از این نوشته بدون مجوز نویسنده و سایت سینماسنتر CinemaCenter.ir نقض آشکار قوانین کپی رایت محسوب میگردد.
|
|
|
سکانسهای تعیین کننده ...
ژانگ ييمو در راستای رسیدن به اهداف ذهنی خود در این ماجرا گاهی دچار احساسات غلیظی می شود و در همین زمان هاست که فیلم بیش از آنکه در خدمت افکار سازنده باشد به خدمت اکشن های هنککنگی در میآید. در همان 10 دقیقه ابتدائی فیلم و در گرماگرم نبرد بین آخرین مدافعان شهر نانجینگ با ژاپنیها به دفعات شاهد ضعفهایی از این نوع هستیم. تزیین کننده مردهای که مانند تام کروز (در ماموریت غیر ممکن) به داخل دریچهای باریک شیرجه می زند، تیرهای سرگردانی که از خوش شانسی جان میلر هیچکدام به او برخورد نمی کنند، شگرد سپر انسانی غیر قابل درک در جهت دراماتیک تر کردن ماجرا! استفاده مکرر از اسلوموشن در جهت احساسیتر کردن صحنهها که تکرار آن تأثیر مطلوبی ندارد و بیننده را به یاد ببر خیزان و اژدهای پنهان و یا خانه خنجرهای پرنده میاندازد. البته نمی توان منکر علاقه وافر فیلمسازان چینی و هنگ کنگی به نمایش های اسلوموشن شد زمانی جان وو و اکنون ژانگ يیمو!
صحنههای ابتدائی جدال میان سربازان ژاپنی و چینی در داخل شهر یک کپی خوب است از سکانس های پایانی نجات سرباز رایان در شهر رومل. با این که منطق در مواقعی رعایت نمی شود اما صحنهها عموما قابل قبول هستند. یکی از مشکلات بزرگ فیلم عمیق نبودن شخصیت هاست که ناشی از فیلمنامهای پر تعجیل و بدون جزئیات است. شخصیت جان میلر که پیرو یک کلیشه نخنما از قهرمانانی است که علی رغم ضعف های انسانی متعدد در انتهای ماجرا، راه راست در پیش می گیرند، به طور کلی ناموفق است و بازی کریستین بل نیز کمکی به این شخصیت نکرده است. در میانه قتل عام کل مردم شهر و نگونبختی دختران معبد حضور سرخوشانه زنان روسپی که با آخرین مدل روز آرایش شدهاند و لباسهای قیمتی به تن دارند و همچنان در حال دلبری هستند، لبخند بر لبان بیننده مینشاند. احتمالا شاهد یک شوخی هستیم! چطور ممکن است در همهمه نبرد و بمباران افرادی چنین بی تفاوت و بی خیال پیدا شوند؟!
مشکل دیگر حضور راوی در فیلم است. راوی نه آنقدر حضور پر رنگی دارد که نتوان از کنارش گذاشت و نه فیلم آنقدر گویاست که نیازمند راوی نباشد. راوی دقیقا منتقل کننده نکاتی در فیلم است که بیننده بدون توضیح آنها را درک نمیکند. مانند صحنه سپر انسانی در برابر زره پوش. در این صحنه تنها توضیح راوی میتواند این حرکت را توضیح بدهد. بیننده تلاش دارد دلیلی منطقی برای این کار بیابد و از آنجا که فیلم در اینجا به خودی خود گویا نیست نیاز به حضور راوی احساس می شود. گاهی راوی فراموش میشود و ارتباط بیننده با او قطع میگردد، اینها همان سکانسهائی هستند که ژانگ يیمو بدون راوی هم توانسته منظور خود را به بیننده منتقل کند. شاید اگر دلیل مشخصتری برای تغییر ناگهانی شخصیت جان میلر وجود داشت بهترین گزینه برای راوی خود او بود چون اشراف بیشتری بر رویدادها داشت، اما نکاتی وجود داشته که جان میلر هم نمی توانسته آنها را توضیح بدهد. مثل دلیل ناگهانی تغییر خودش!
جان میلر با دیدن آن همه کشته و انواع جنایت جنگی به هیچ عنوان متأثر نمیشود و همچنان در پی گرفتن پول از خادم کلیساست، اما در سکانسی که ژاپنیها به داخل کلیسای وینچستر میآیند با خوردن ضربه قندان اسلحه بر سرش، یکباره 180 درجه تغییر روحیه و مدل میدهد و از مردی بلهوس و شرابخوار به پدر جان میلر فداکار و متعهد بدل می گردد! این چرخش بسیار عجیب است و به دلیل خالی بودن از منطق و عمق کافی، درک نمیشود و فاقد کاربرد است. شخصیت جان میلر فاقد شخصیت پردازی صحیح است و نمیتوان در عمق این شخصیت تهی آنچه داستان لازم دارد را یافت و به همین ترتیب اعمال او که نشات گرفته از همین تهی بودن شخصیتش هستند، بدون عمق، سطحی و بی تأثیرند.
یکی از بدترین سکانسهای فیلم، سکانس دفاع یک نفره افسر چینی در برابر گروه مهاجمان ژاپنی است. سکانسی که قرار است اوج دلاوری سرگرد چینی را به تصویر بکشد اما متأسفانه به دلیل همان دید احساسی و کینه توزانه، بسیار کم تأثیر از کار درآمده است. از آن جائی که نبرد یک نفر در برابر چندین نفر کار سادهای نیست، فیلمساز برای درآوردن این سکانس به سراغ یکسری حرکات غیر قابل باور میرود. زدن بمب در هوا با تیر، شاسیگذاری در بالای ساختمان در عین مجروح بودن و وقت کم، تیراندازی دقیق و بدون اشتباه به نارنجکها و سربازان.... که سرانجام منجر به نابودی کامل گروهان ژاپنیها میشود! تصور کنید که اگر 10 نفر دیگر چون این افسر چینی در نانجینگ بود کار کل نیروی نظامی ژاپن ساخته بود و به قول یکی از سیاستمداران سابق کشورمان (در اشاره به ساخت چنین فیلمهائی)، جنگ 8 روزه تمام میشد، چرا 8 سال طول کشید؟! در برخی از صحنههای این سکانس میتوان سرگرد لی را در جایگاه "کوین" و ژاپنیها را در جایگاه "دزدان" در فیلم "تنها در خانه" قرار داد. ژاپنیها آنقدر پخمه تصویر شدهاند که در یک به یک تلههای ایجاد شده توسط سرگرد لی قرار میگیرند و در نهایت هم همه تلف میشوند! (یاد فیلم گشتیها افتادم، اثری که در آن 4 سرباز وطنی یک لشگر عراقی را به کل نابود کرد) گاهی باید سازنده برای شعور دشمن هم احترامی قائل باشد یا حداقل به شعور بیننده احترام بگذارد.
داستان گل های جنگ با چند دستکاری ساده و همچنین کنار گذاشتن دید یکطرفه، میتوانست بدل به اثری استثنائی شود. اما سازنده در پی این بی طرفی نبوده است و حتی تنها بارقه امید برای برون رفت از این بن بست خود ساخته، (افسر هاسه گاوا) را نیز از دست میدهد. اگر به خاطر داشته باشید حضور افسر آلمانی با روحیات ضد جنگ و زیبا در فیلم پیانیست سبب زیبائی دو چندان فیلم شد، ضمن این که کمک کرد تا فیلم نگاهی کاملا یکسویه نداشته باشد یا حداقل از یکسویگی آن بکاهد.
از دیگر نقاط ضعف بزرگ فیلم نحوه خروج دو روسپی از کلیساست و البته دلیل خروج آنها. در اینجا دومین شوخی بزرگ داستان شکل میگیرد. در اوج گرفتاری و محاصره و کشته شدن آدمها در داخل و بیرون کلیسا و در حالی که خطر مانند رگبار بر سر این گروه در حال باریدن است، دو تن از زنان روسپی برای آوردن تارهای ساز و گوشواره به شکل محیرالعقول و عجیبی از محاصره ژاپنیها بیرون میروند. تقریبا در همین جا بود که حس کردم ماجرا از جدیت و منطق کافی برخوردار نیست و بیشتر اسیر همان اهداف مشخص شده و کینه توزی محض است. کشته شدن دو زن به بدترین شکل ممکن، گرچه بسیار ناراحت کننده بود اما وقتی وسیعتر به مسئله نگاه کنید؛ خواهید دید که این اتفاق تنها وسیلهای بوده در جهت بروز دادن هر چه بیشتر همین کینه کور که بعد از 70 سال هنوز هم بر روابط ژاپن و چین سایه افکنده است. نکته مهمتر نحوه خروج این دو روسپی از کلیسا است و باید بابت آن انگشت حیرت به دهان گرفت! سوال اینجاست که اگر خروج از دست نیروهای ژاپنی تا این حد ساده بود، چرا "مو" اصرار داشت جان میلر با هر ترفندی که شده آنها را از آن وضعیت خارج کند؟ اینگونه به نظر می رسد که زنان روسپی راه های مطمئنتری برای خروج سراغ داشتهاند!!
نظیر ماجرای خروج روسپیها بار دیگر در زمان سرود خوانی دختران در حظور هاسهگاوا و به خاطر فرار یک گربه تکرار میشود تا این بار نیز بیخود و بی جهت زندگی پسرک خادم کلیسا به خطر بیفتد و مجبور شود خود را در انتها فدای باکرهها کند.
یکی دیگر از چیزهائی که در فیلم قابل درک نیست تبدیل حس شهوانی جان میلر به حس عاشقانه است. این دگردیسی نیز دارای عمق نیست و در نهایت هم عشق چند روزه میلر طی فرایندی شهوانی خاتمه پیدا می کند. درک این نوع عشق اندکی سخت است. میلر یک چینی نیست که بخواهد وطنش را نجات دهد و در صورتی که عاشقی واقعی بود میبایست که برای نجات مو از هیچ اقدامی فروگذار نمیکرد. اما شاهد کوچکترین تلاشی در این بار نیستیم. وعدهای تو خالی مبنی بر تمام شدن جنگ و جستجوی میلر، انتهای حس عاشقانه اوست. حسی که "مو" در همان لحظه آن را به انتهایش میرساند و تصمیم میگیرد در انتظار آن روز کذائی نماند و لحظه را دریابد!
پایانبندی داستان دارای تاثیر کافی برای چنین اثری است. تبدیل کردن روسپیان به راهبهها قبل از آنکه یک حرکت بزرگ برای نجات دادن عفت و زندگی راهبهها باشد، نشانگر تغییر ذات روسپیان است. روسپیانی که با یک حرکت قابل ستایش تصمیم به فدا کردن زندگی خود در برابر حفظ زندگی ارزشمند دخترکانی میگیرند که برخی از آنان آینه کودکی افرادی چون مو هستند. با این که تغییر قیافه آنان و کم کردن سنشان کاریست مشکل تر از آنکه جان میلر بتواند از پسش برآید اما میتوان آن را پذیرفت. در زمان دعوت از گروه کر کلیسا می شد در نظر گرفت که جان میلر هم به مراسم دعوت شده است. اما داستان به نرمی از کنار این دعوت میگذرد. کروه کر به مراسم دعوت می شود در حالی که مسئول کلیسا و رهبر گروه، همراه آنها نمیرود. البته در این قسمت کار دیگری نمیشد کرد. اگر جان میلر گروه کر را همراهی میکرد، بحث فرار خود به خود منتفی بود. صحنه واپسین فیلم در جائی که سربازان ژاپنی با برداشتن صندوقهای نوشیدنی از کاوش بیشتر در کامیون خودداری میکنند نیز به گونه ای دیگر اشاره به ذات فاسد ژاپنیها دارد. جان میلر تقریبا بدون دردسر از ایست بازرسی عبور میکند که میتوان در محقق شدن آن تردید داشت. البته ما قبلا با ژاپنیها آشنا شدهایم، آنها همین قدر ساده هستند و به راحتی فریب میخورند، بنابر این تعجب نمیکنیم.
با وجود مواردی که عنوان شد فیلم با نزدیک شدن به انتها شرایط منطقیتری پیدا میکند و ضعفها کم رنگتر میشوند تا در نهایت شاهد پایانی معقولتر و فداکارانه باشیم. گلهای جنگ پایانی تاثیر گذار دارد، دلیل تاثیرگذاری انتهای فیلم این است که سازنده به نشان دادن آنچه در نهایت بر روسپیان خواهد گذشت نمیپردازد. در چنین آثاری نشان دادن همه وقایع توفیق سازنده را در پی ندارد، برعکس گاهی نشان ندادن ماوقع و واگذار کردن پایان به بیننده تاثیر گذارتر است. این نوع پایان سبب میشود که مقداری از حس یکطرفه داستان نیز کم شود. در سکانسهای نهائی با توجه به کندتر شدن ریتم داستان ضعفها هم کمتر شدهاند و شاهد فیلمنامهای فکر شدهتر و اجرائی پختهتر هستیم. به همین دلیل پایانی بدون عجله، قابل قبول و بدون صحنههای اضافی رقم زده شده است.
برآیند...
فرم گل های جنگ کاملا نشان دهنده یک اثر جنگی است. البته با توجه به این که در آوردن یک فرم در ژانر جنگ از ژانرهای دیگر نسبتا سادهتر است. کافی است که صحنه ها به خوبی پرداخت شده باشند تا فرم اثر شکل بگیرد به همین دلیل اهمیت صحنه پردازی و میزانسن در این فیلم بیشتر برجستهتر است و به شکل کاملا مستقیمی بر کیفیت هر چه مثبت تر فرم کار تأثیر داشته است. این فرم آنقدر گویاست که گل های جنگ را بدون صدا هم میتوانید ببینید و تا بیش از پنجاه درصد ماجرای آن را درک کنید. اما این کیفیت در تمام طول اثر یکنواخت نیست و فیلم در برخی مواقع دچار سطحینگری از نوع هنککنگی میشود که در نتیجه نهائی کار تاثیر منفی دارد. یکی از نکات برجسته فیلم موسیقی آن است. موسیقیای که در سرتاسر فیلم همچون آب جاری است و به جرأت می توان گفت که خیلی بالاتر از سطح فیلم است. بخش مهمی از زیبائی فیلم وابسته به همین موسیقی است.
در مجموع باید گفت که فیلم گل های جنگ اثر خوبی نیست، اما دارای نکات مثبت و حرفهای از نظر تکنیکی است. اگر حساب فیلم نامه را از ساخت اثر جدا کنیم باید گفت که قطعا ژانگ يیمو کارگردانی بسیار دقیقی بر ساخت اثر داشته، فیلمبرداری در تمام لحظات عالی است، استفاده به جا از رنگ و نورپردازی پرغبار کاملا در خدمت فرم است ولی نمایش های اسلوموشن به فیلم کمکی نکردهاند. موسیقی بسیار عالی است و فیلم دارای تدوینی حساب شده می باشد، ضمن این که مشخصا برای طراحی صحنهها و جلوههای ویژه زحمت بی اندازهای کشیده شده است. آنچه نقطه ضعف گل های جنگ محسوب می شود، فیلم نامهای عجولانه و کینهتوزانه است، فیلم نامه ای که میتواند پیام آور صلح باشد تا شعله افکن خشم و جنگ. این عجله سبب ایجاد ضعفهای مختلفی در شخصیت پردازی و عمق دادن به داستان شده است. داستانِ پوستهای و شخصیتهای تو خالی که اغلب موارد در حد ژست و تیپ باقی میمانند؛ از ضعفهای غیر قابل انکار این اثر هستند. شخصیتهای اصلی فیلم (میلر و مویو) کپیهای خوبی هستند از دیگر آثار، مخصوصا جان میلر که در واقع فردیست پوچ و بدون هویت که حتی دگردیسی او هم کاملا غیر واقعی و تهی از کار درآمده است. شخصیت مو نیز در همین حد پوچ است و با این که بازی نینی در نقش مو قابل قبول است اما کمکی به تعمیق شخصیت مو نکرده است. با وجود همه ضعفها باید گفت که گل های جنگ اثری برجسته از سینمای چین است، سینمائی که جهش تکنیکی خوبی دارد اما در محتوا همچنان دارای مشکلات عدیده است.
دلیل ضعف محتوا در گلهای جنگ ارتباطی به ضعف فیلم نامه نویسی ندارد. بلکه باید دلایل آنرا در پرداخت احساسی منبع داستانی جستجو کرد. این پرداخت احساسی که به طور کلی در خدمت اهداف خاصی قرار دارد سبب شده تا فیلم دچار ضعفهائی نظیر کیفیت پرداخت شخصیتها و رویدادها باشد که صد در صد ایرادیست وابسته به داستان اصلی. فیلم نامه نیز آگاهانه از داستان پیروی کرده و در حقیقت فیلم ساز کاملا به این نوع پرداخت اشرف داشته و در صدد تغییر آن برنیامده است. به عنوان مثال یکی از ضعفهای بزرگ فیلم، استفاده بیش از حد از زبان انگلیسی است. با این که در آن دوران میسیونرهای مذهبی فراوانی در چین حضور داشتهاند اما باز هم نمیتوان تسلط به زبان انگلیسی در این سطح را در گل های جنگ منطقی دانست. این مسئله در مورد ژاپنیها و حتی پدر یکی از دختران باکره نیز صادق است و اتفاقا این ضعفی هدفمند در فیلم است. چون فیلم با این میزان صحبت به زبان انگلیسی میتوانست به عنوان یک فیلم انگلیسی زبان مطرح باشد و مخاطب بیشتری را به خود جلب کند و حتی شانس بیشتری در فستیوالهای سینمائی داشته باشد. از سوئی دیگر شخصیت اول فیلم یک آمریکائی است، بحث ناجی آمریکائی کمتر مطرح شده است، اما به هر حال در آن زمان تعداد متعددی آمریکائی و انگلیسی در چین فعالیت میکردند و این حقیقتی تاریخی است که رفتار ژاپنیها با آمریکائیها بهتر بود. با این حال انتخاب داستانی که در آن جان میلر آمریکائی نقش منجی را بر عهده دارد، انسان را وادار به تفکر می کند.
فیلمسازی در کشورهای مختلف جهان وابستگی عمیقی به سیاست دولت ها پیدا کرده است. در سینمای چین نیز این وابستگی وجود دارد و نمیتوان آنرا نفی کرد. با این که چین وارد دنیای اقتصاد آزاد شده اما نباید فراموش کرد که سردمداران این کشور با تحکمی دیکتاتور گونه بر این کشور حکومت میکنند. خیلی از سیاستها در قالب یک فیلم سینمائی بسیار سریعتر و کاملتر به اذهان مردم منتقل میشود تا با هزینههای سنگین جنگ و یا درگیری کلامی و تشنج بین دولتها. گل های جنگ در پایان دارای چند پیام است. تنفر از ژاپنیها، ادای احترام به چین ملی، برجسته کردنِ تفوق و برتری روحیه ملی چین و تضمین ارتباط حسنه با آمریکا و از همه مهمتر یادآوری دشمنی ژاپن با آمریکا و انگلستان در زمان جنگ.
این پیامها به خوبی منتقل شده و کارا هم بوده است و شکی نیست که به شکل یک فیلم سینمائی هم بیننده بیشتری هم خواهد داشت و هم تأثیر بیشتری. دولتها به خوبی میدانند که میانشان چه گذشته مهم این است که این حس باید به مردم منتقل شود. مردمی که ممکن است بعد از هفتاد سال تصمیم به کنار گذاشتن این خاطرات گرفته باشند، اما قطعا این نفرت همچنان کاربرد دارد بنابر این باید مرتبا بازسازی و یادآوری شود. شاید برای دست اندرکاران گل های جنگ بهتر بود که بار دیگر ژنرال داگلاس مک آرتور سر از خاک بر میآورد و سوگند خود را تا نابودی کلیه ژاپنیهای کره زمین ادامه میداد.
امیدوارم که این تحلیل مورد توجه دوستان و علاقمندان قرار گرفته باشد.
ششم مرداد ماه یکهزار و سیصد نود و یک
فرخ فرمان
|
|
|
طراحی گرافیک و ویراستاری FFKIA |
|
|
|
|
|
|
|
|
این تحلیل تحت کپی رایت سایت سینماسنتر و با شماره Cwa.74 برای بار اول به تاریخ 28-07-2012 در انجمن سینماسنتر منتشر شده است، لذا هر گونه کپی از این نوشته بدون مجوز نویسنده و سایت سینماسنتر CinemaCenter.ir نقض آشکار قوانین کپی رایت محسوب میگردد. |
|
|
تحلیل و بررسی از: فرخ فرمــان |
|
ارسال نظر
ترجمه و پشتیبانی توسط:شرکت جومی