تحلیل و بررسی سینمای جهان
Cwa.44- تحليل و بررسي فيلـــــــم دزدان دریائی کارائیب 2 (Dead Mans Chest)
- توضیحات
-
تاریخ ایجاد در پنج شنبه, 11 آبان 1391 16:08
-
نوشته شده توسط مدیریت سایت
-
بازدید: 6101
|
نام فیلم: دزدان دریایی کارائیب( صندوقچه مرد مرده) |
|
|
|
|
|
اطلاعات فیلم |
|
|
کارگردان:گور ویبریسکی
نویسنده:تد الیوت-تری روسو
تهیه کننده:جری بروکهایمز
موزیک:هانس زیمنس
فیلم بردار: داریوش ولفسکی
تدوین: کریگ وود |
|
|
بازیگران |
|
|
جانی دپ در نقش کاپیتان جک اسپارو
اورلاندو بلوم در نقش ویل ترنر
کیرا ناتلی در نقش الیزابت سوان
بیل نایی در نقش دیوی جونز |
|
|
اطلاعات دیگر |
|
|
ژانر: کمدی - فانتزی
تاریخ نمایش: July 7, 2006
درجه نمایش PG-13
زمان فیلم: 151 دقیقه
شرکت توزیع کننده:والت دیسنی پیکچرز
کشور: آمریکا
بودجه کل: 225 میلیون دلار
فروش کل: 1066 میلیون دلار
IMDB Rate : 7.2 از 10 از بین 245,064 رای . |
|
|
افتخاران و جوایز |
|
|
برنده جایزه اسکار بهترین جلوه های ویژه در سال 2007
همچنین برنده 29 جایزه دیگر از جشنواره های متعدد میباشد. |
|
|
تحلیل و بررسی از امیر مهدوی |
|
|
این تحلیل تحت کپی رایت سایت سینماسنتر منتشر شده است لذا هر گونه کپی از این نوشته بدون مجوز نویسنده و سایت سینماسنتر CinemaCenter.ir نقض آشکار قوانین کپی رایت محسوب میگردد. |
|
|
|
|
|
تحلیل فیلم دزدان دریایی کارائیب (صندوقچه مرد مرده) |
|
|
تحلیل فیلم: صندوقچه مردان مرده
داستان این فیلم دقیقا از جایی شروع میشود که قسمت قبلی آن به اتمام رسید. جایی که کاپیتان جک اسپارو به همراه خدمه کشتی مروارید سیاه و با کمک ویلیام ترنر و الیزابت سوان فرار كرد.
همینطور که در همه داستان ها میدانیم شخصی که از قانون فرار کند بالاخره باید روزی جزای خود را پس دهد اما اینبار این جزا مربوط به خود شخص جک اسپارو نمیشود. ویلیام ترنر جوان که در روز ازدواج خود با الیزابت سوان به وسیله مردان فرمانده بازداشت شده قرار است اعدام شود.
اما یک راه نجات برای آنها وجود دارد و فرمانده پیشنهاد میکند كه ویلیام برای خلاص شدن از این وضعیت بايد کاپیتان جک اسپارو را پیدا کند و به او تحویل دهد. در عوض او را آنها آزاد میکند و همچنین برای اینکه ويليام قبول کند به او پیشنهاد کار در ارتش را هم میدهد. اما ویلیام میداند که یک جای کار اشتباه است. چرا باید فرمانده برای جک اینقدر زحمت بکشد و بعد از پیدا کردن او جک را آزاد کند؟
ویلیام میفهمد همه چیز بخاطر آن قطب نمای عجیبی که همیشه جک همراه خود دارد، است. فرمانده دنبال آن قطب نمای عجیب جک میباشد که با تمام فطب نماهای دیگر فرق میکند. حتی درست کار نمیکند و یک جهت را نشان میدهد که شمال هم نمیباشد.
در ادامه راز قطب نمای عجیب جك مشخص خواهد شد. حال بیاید سری به دریای کاراییب بزنیم جایی که دزدان دریایی ضیافتی برپا كرده اند.
جک اسپارو بعد از چند وقت نبودن در کشتی مروارید سیاه بالاخره سر و کله اش پیدا میشود و همراه خود یک پارچه که نقش کلید بر روی آن نقش بسته است می آورد. خدمه کشتی چند وقتی میشود که از کارهای جک اسپارو بی خبر و بسیار عصبانی هستند چون ماه هاست آنها در دریا در حرکت هستند و به قول خودشان یک دزدی درست و حسابی نکرده اند. اما جک باز به قطب نمای عجیب خود اطمینان میکند و به طرف نقطه ای نامشخص که قطب نما نشان میدهد میرود. باید دید در فکر جک اسپارو چه میگذرد.
اما یک شب اتفاقی عجیب روی میدهد. اتفاقی که برای اولین بار جک را هراسان و وحشت زده میبینیم. بیل ترنر، پدر ویلیام ترنر که در قسمت قبل تا آنجایی که قهمیده بودیم مرده بود، آن شب به صورت موجودی شبیه انسان و موجودات دریایی در کشتی مرواریدسیاه ظاهر میشود و به جک میگوید که دیوی جونز منتظر اوست. جک برای اولین بار در چهره اش کمی نگرانی پدیدار میشود و بیل اشاره میکند هیولای دیوی جونز به دنبال تو است جک! و نقشی را در کف دست جک ظاهر میکند و به گفته افسانه ها هر کسی که این نقش یا همان نقطه سیاه را در کف دست داشته باشد نفرین مرگ بر او غلبه میکند. براستی چه اتفاقی بین جک و بیل ترنر رخ داده است؟ اصلا دیوی جونز چه کسی است؟ هیولا برای چه میخواهد جک اسپارو و کشتی او را نابود کند؟ بیل ترنر برای چه به چنین صورتی در آمده است؟ همه این سوالات باعث میشود که بدانیم جک اسپارو برای ادامه راه کار زیادی در پیش دارد.
و اما داستان ویلیام ترنز و بازداشت شدن او به همراه الیزابت سوان. ویلیام بعد از قبول کردن پیشنهاد فرمانده برای پیدا کردن جک و آوردن او به همراه قطب نما، به الیزابت که در زندان به سر میبرد قول میدهد زود همراه جک برمیگردد و او را از زندان آزاد میکند. ویلیام بعد از پرس و جوهای فراوان در باره جک اسپارو متوجه میشود که او در جزیره ای به سر میبرد. بعد از رسيدن به جزیره میبیند جک با ظاهری جدید، شبیه به پادشاه انسان های وحشی در آمده است که آنها جک را میپرستند. اما آن انسان ها ویلیام را در تله قرار میدهند و از همه مهمتر جک بعد از دیدن ویلیام خود را به ناشناسي می زند و میگذارد آنها ویلیام را به قفس بیندازند.
اما بعد از تلاش فراوان و یک سری اتفاقات بسیار باور نکردنی و فراری بسیار سخت بالاخره جک به همراه ویلیام و خدمه کشتی مروارید سیاه از جزیره خارج میشوند.
و ویلیام به جک میگوید که برای نجات الیزابت باید خود را به ارتش معرفی کند وگرنه الیزابت اعدام میشود. اما جک میگوید فقط به یک شرط قبول میکنم که با من معامله ای را انجام دهی. و آنهم پیدا کردن کلیدی است که در اختیار دیوی جونز میباشد و ویلیام بدون آنکه متوجه شود دچار چه معامله خطرناکی شده است قبول میکند که کلید را برای جک پیدا کند.
جک تصمیم میگیرد برای نجات از آن هیولا با نام کراکن و همچنین پاک کردن طلسمی که بر کف دستش حک شده است به پیش هراس انگیزترین زنی برود که بی گمان یک جادوگر میباشد.
برخلاف انتظار آن جادوگر پس از دیدن جک او را میشناسد و از او استقبال میکند. انگار گذشته ای بین این زن جادوگر به نام تیا دالما و جک وجود دارد. ولی هیچ کس نمیداند...
تیا پس از دیدن جک و همچنین کاری که جک از او میخواهد بسیار به وجد می آید چون میداند آن قطب نما برای جک کار نمیکند و دليلش این است که قطب نما فقط برای کسانی که عاشق واقعی هستند کار میکند و جهت درست را نشان میدهد. و برای آن ها افسانه دیوی جونز را بازگو میکند. افسانه از این قرار است که دیوی جونز، مرد دریاها و همیشه بر روی عرشه کشتی روزی عاشق زنی میشود که باعث میشود سرنوشت او تغییر کند. پس از آن زن دل او را میشکند و او تصمیم میگیرد که قلب خود را از سینه دربیاورد و در جایی که فقط خودش میداند مخفی کند. حال این کلید که بر روی این پارچه نقاشی شده است تنها کلیدی است که میتواند آن صندوقچه ای که قلب دیوی جونز در آن قرار دارد را باز کند.
ویلیام پس از شنیدن داستان دیوی جونز باز هم بخاطر الیزابت تصمیم میگیرد خود را به کشتی دیوی جونز به نام داچمن که به گفته تیا هر 10 سال یک بار ظاهر میشود برساند و آن کلید را پیدا کند. جک هم او را راهنمایی میکند که اگر زمانی دستگیرت کردند بگو "آمدی برای اینکه جک میخواهد قرضش را با تو تصفیه کند".
اما رازی مهم پنهان است. اینکه ارتباطی میان ویلیام و دیوی جونز وجود دارد که فقط جک اسپارو و تیا میدانند.
تیا با جادوگری میفهمد کشتی داچمن که دیوی جونز کاپیتان آن میباشد کجاست. کشتی داچمن پیدا میشود. ویلیام هم تنهایی وارد کشتی میشود اما با چیزی رو به رو میشود که نمیتواند آن را باور کند. افراد کشتی داچمن انسان نیستند. آن ها موجوداتی شبیه انسان میباشند که گویا با گیاهان دریایی ساخته شده اند.
دیوی جونز ویلیام را دستگیر میکند و متوجه میشود جک هم همین اطراف پنهان است. او جک را پیدا میکند و بالاخره معامله جك و بیل ترنر كه در آن شب در کشتی مروارید سیاه ظاهر شده بود، مشخص میشود.
جک از دیوی جونز خواسته است که او را کاپیتان مروارید سیاه کند، دیوی جونز هم قبول كرده اما بعد از 13 سال باید جك روح خود را در اختیار او قرار دهد. حال 13 سال تمام شده است. آیا واقعا جک روح خود را در اختیار دیوی جونز قرار میدهد؟
جک پیشنهاد میکند او چیزی كه ارزشش از روح او بیشتر است را بخواهد تا به جاي روح خود به او بدهد. دیوی جونز به جک 3 روز مهلت میدهد که 100 انسان دیگر پیدا کند و آن ها روح خود را در اختیار او بگذارند.
جک 3 روز فرصت دارد تا زندگی خود را نجات دهد. برای فرار نکردن از این معامله دیوی جونز، ویلیام ترنر را پیش خود گروگان میگیرد.
و اما در بندر رویال، الیزابت به کمک پدرش از زندان فرار میکند و موقع فرار به اتاق فرمانده میرود. از او میخواهد که فکر بدست آوردن آن قطب نما را از سرش خارج کند چون الیزابت فکر میکند آن کلید گنجی بی ارزش است اما فرمانده با اطمینان میگوید که قطب نما فقط یک قطب نما نیست و وقتی فرار کردی و به جک رسیدی بهش بگو من به دنبال تو برای همیشه خواهم آمد و همچنین تو الیزابت و آن نامزد جوانت.
الیزابت با ظاهری پسرانه وارد کشتی میشود و خود را مانند ملوانانی در میاورد و از بندر رویال خارج میشود و به دنبال ویلیام میگردد.
الیزابت در شهری توقف میکند که به شهر اوباش ها معروف میباشد. در آن شهر جک اسپارو و خدمه اش به دنبال استخدام 100 ملوان میباشند که بتوانند در 3 روز روحشان را به دیوی جونز بدهند. الیزابت پس از دیدن جک از او میخواهد که ویلیام را برای او پیدا کند. جک هم طبق معمول نقشه ای در سر دارد، اینکه با دادن قطب نما به الیزابت که یک عاشق واقعی است بتواند پس از مدتها جهت درست را از قطب نما ببیند و به دنبال کشتی داچمن برود. قطب نما کار میکند و به الیزابت میگوید که برای نجات ویلیام تنها یک راه ممکن است و آن هم پیدا کردن صندوقچه ای که قلب دیوی جونز در آن قرار دارد و از بین بردن او تا ویلیام آزاد شود.
در آن سوی دریاها ویلیام اسیر دیوی جونز میباشد. اما او به دنبال هدف خود یعنی پیدا کردن کلید است. اما چیزی جالب تر را پیدا میکند. بله... پدرش بیل ترنر... او با دیدن پدر خود بسیار تعجب میکند و بیل پس از آن که در یک بازی زندگی ویلیام را نجات ميدهد ویلیام به پدرش اعتماد میکند و او را میبخشد.
ویلیام در همان شب به دنبال کلید اسرار آمیز میرود و پس از تلاش فراوان کلید را که پیش دیوی جونز پنهان بود بدست می آورد و از آن کشتی خارج میشود.
پس از مدتی کشتی او را در دریا شناور میبیند و ویلیام را نجات میدهد. اما طولی نمیکشد که دیوی جونز ویلیام را پیدا میکند و هیولای خود یعنی کراکن را احضار میکند تا کشتی که ویلیام در آن مخفی شده است را نابود کند.
کراکن تمامی کشتی را از بین میبرد و دیوی جونز گمان میکند که ویلیام کشته شده است. دیوی به این مرگ راضی نمیشود و مرگ کسی که مسبب اصلی این گرفتاری ها شده است را میخواهد... یعنی جک اسپارو.
در آن سوی دریا جک به همراه الیزابت در کشتی مروارید سیاه به طرف جهتی که قطب نمای عجیب که بوسیله الیزابت جهت درست را نشان میدهد میروند.
جک به الیزابت واقعیت را نگفته است که خود عامل اصلی زندانی شدن ویلیام در کشتی دیوی جونز شده است.
الیزابت میفهمد که جک از چیزی میترسد و آن چیز همان طلسمی است که دیوی جونز بر روی جک قرار داده است.
اما الیزابت از این موضوع بی خبر است و گمان میکند اگر به جک اعتماد کند میتواند ویلیام را پیدا کند.
بالاخره بعد از جستجو به جزیره ای میرسند که قطب نما آخرین جهت را در آن نشان میدهد. آنها در نهایت صندوقچه ای را پیدا میکنند که قلب دیوی جونز در آن قرار دارد. جک به خواسته خود میرسد ولی در همین هنگام ویلیام از راه میرسد و واقعیت را برای الیزابت بازگو میکند که جک او را گول زده و در کشتی دیوی جونز زندانی كرده تنها بخاطر اینکه به هدفش برسد.
ویل تصمیم میگیرد صندوقچه را با کلیدی که پیدا کرده بود باز کند و قلب دیوی جونز را از بین ببرد اما جک جلوی این کار را میگیرد چون نمیخواهد هیولای کراکن به دنبال او بیاید. جک قصد دارد از قلب دیوی جونز به عنوان یک برگ برنده استفاده کند اما با نابودکردن قلب دیوی جونز هیولای کراکن همچنان زنده میماند و به دنبال جک میگردد تا او را از بین ببرد.
بعد از درگیری های بسیار بین جک و ویلیام بر سر تصاحب صندوقچه حامل قلب دیوی جونز افراد دیوی جونز به جزیره میرسند و به آنها حمله میکنند.
اما جک و ویلیام و الیزابت به مروارید سیاه پناه میبرند و از دست آن ها فرار میکنند و جک بسیار خوشحال است که قلب دیوی جونز را در اختیار دارد.
و میداند که با اختیار داشتن این قلب دیگر دیوی جونز به سراغ او نمی آید. اما او اشتباه میکند.
چون قلب را کسی دیگری زودتر برداشته است. و دیوی جونز دوباره کراکن هیولا را احضار میکند
و هيولا به سمت مروارید سیاه پیش میرود. بار دیگر جک دچار وحشت میشود چون میداند این بار دیگر خلاص شدن از دست کراکن محال میباشد. آیا این پایان راه کاپیتان جک اسپارو میباشد؟
کراکن نزدیک میشود و جک فکری به سرش میزند که خدمه کشتی را تنها بگذارد و خود مخفیانه فرار کند. آری او دوستان خود را در کشتی مروارید با کراکن هیولا تنها ميگذارد.
کراکن به کشتی حمله میکند و در حال نابود کردن تک تک اجزای کشتی میباشد.
در همین حال جک دوباره به کشتی باز میگردد. آری...جک اسپارو نمي تواند دوستان خود را تنها بگذارد و برای کمک به دوستان خود دوباره به کشتی برمیگردد و بعد از منفجر کردن قسمتی از کشتی و به عقب راندن آن هیولا برای مدتی بخاطر انفجار، آنها میتوانند فرار کنند. اما در حال فرار الیزابت به جک نارو میزند و دستان جک را به کشتی قفل میکند تا جک همراه با کشتی طعمه کراکن شوند و آنها نجات یابند. الیزابت این کار را فقط برای نجان دادن خود و ویلیام انجام مي دهد. چون میداند کراکن دنبال آنها نیست بلکه فقط جک اسپارو را ميخواهد.
و بدون آنکه ویلیام بفهمد که الیزابت چه کاری انجام داده است میبیند جک با آنها درون قایق نیست و الیزابت به دروغ میگوید جک در کشتی میخواهد تنها با آن هیولا مواجهه شود...
اینک همگی میدانند جک زنده بر نخواهد گشت. جک با دستان بسته پذیرای بزرگترین و هراس انگیزترین هیولای دریاها میباشد. کراکن، کشتی را به همراه جک نابود میکند.
و کاپیتان جک اسپارو همراه با كشتي به اعماق دریاها میرود...
خدمه کشتی و ویلیام و همچنین الیزابت به سوی تیا همان زن جادوگر میروند و داستان مرگ کاپیتان جک اسپارو رو بازگو میکنند.
اما تیا حرفی را میزند که باعث شگفتي افراد میشود. او میگوید برای بازگشت جک اسپارو حاضرید به انتهای دنیا روید و او را از دنیای دیگر بر گردانید؟
همگی جوابشان مثبت میباشد اما تیا میگوید برای رفتن به انتهای دنیا نیاز به فردی لایق و قدرتمند میباشد. و در عین ناباوری کسی را معرفی میکند و می آورد که خود به دستان کاپیتان جک اسپارو کشته شده بود.
هکتور باربوسا از مرگ باز میگردد.
اینکه هکتور چطور از مرگ برگشته را تیا میداند چون او آن را بازگردانده بود. اما اینکه آیا آنها میتوانند به وسیله هکتور باربوسا، جک را دوباره بر گردانند. جوابیست که در قسمت بعدی دزدان دریایی کاراییب خواهیم دید.
دیدگاه:
در قسمت دوم فیلم دزدان دریایی کاراییب میبینیم که داستان در ادامه داستان فیلم اول شکل گرفته است. و مثل فیلم اول باز هم عشق بین ویلیام و الیزابت میباشد که کلیت داستان را در بر میگیرد.
در این فیلم ما میبینیم جک در گذشته کار هایی را انجام داده که الان زمان پس دادن تاوان آن کارها میباشد. زندگی جک در این فیلم بیشتر از همه موضوعات مهم تر میباشد. چرا که تمامی دوندگی ها و هیجانات حاصل از درگیری ها و جنگ ها برای این است که جک نمیخواهد روح خود را به دستان دیوی جونز کاپیتان دریاها بسپارد. در این فیلم الیزابت به جک خیانت میکند و در پایان فیلم بیننده را با یک شوک بزرگ رها میکند و آن هم از بین رفتن جک اسپارو میباشد.
فروش این فیلم از فیلم اول بسیار بیشتر بوده است که نشان دهنده رضایت بیشتر تماشاگران از این فیلم نسبت به فیلم اول میباشد. ولی تنها نکته ای که باعث نمره دادن منفی این فیلم میشود درگیری های بین جک و ویلیام و خیانت الیزابت و همچنین زنده شدن هکتور می باشد که بیننده تصور میکند با فیلمی رو به رو است که فیلم نامه آن هر لحظه ممکن است دچار تغییراتی ناگهانی شود. و ثبات خاصی را دنبال نمیکند و هیچ کس در این فیلم نمیتواند به عنوان فرد با اعتماد معرفی شود. هر شخصی فقط برای منافع خودش کارها را به پیش میبرد. هر چند جک اسپارو پس از برگشتن دوباره به کشتی مروارید سیاه که منجر به مرگ او میشود نشان مي دهد دارای وجدانی هم میباشد ولی در کل داستان، ما فردی را نمیبینیم که بشود به او اعتماد کامل پیدا کرد. این قسمت به ما درباره گذشته ویلیام ترنر و همچنین گذشته جک اسپارو توضیحاتی ارائه میدهد که باعث میشود بهتر جک را بشناسیم.
اما هر چند قسمت دوم دارای فروش بیشتری از قسمت اول آن بود اما من فیلم اول را به این دلیل بيشتر میپسندم که روند داستان طوری بود که بیننده در پایان آن احساس خشنودی میکرد ولی این بار در پایان این فیلم مشخص شد جک از بین رفته است. جکی که گفته شده مروارید سیاه را از دیوی جونز گرفته است و خود تلاشی برای گرفتن آن نکرده است و همچنین خیانت الیزابت که باعث میشود به بیننده احساس بدی دست بدهد.
با همه این حرفا نباید از موفقیت چشمگیر این فیلم در امریکا و دنیا چشم پوشی کرد.
چون مجموعه دزدان دریایی کاراییب فیلمی است كه بر اساس زمان قدیم به همراه ژانر محبوب فانتزی و چاشنی طنز در اختیار مردم قرار گرفته است.
این فیلم همچنین از لحاظ افکت های سینمایی و هالیوودی در درجه بالایی قرار دارد.
و باید گفت گور وابرینسکی کارگردان این مجموعه میداند چطور بیننده ها را راضی نگاه دارد تا ادامه سومی را هم بسازد. او کار خودش را خوب بلد است.
|
|
|
با تشکر از سعید سرخی بابت گرافیک و مهناز عابدینی بابت ویراستاری |
|
|
|
|
|
|
|
|
این تحلیل تحت کپی رایت سایت سینماسنتر و با شماره Cwa.44 برای بار اول به تاریخ 10-08-2011 در انجمن سینماسنتر منتشر شده است، لذا هر گونه کپی از این نوشته بدون مجوز نویسنده و سایت سینماسنتر CinemaCenter.ir نقض آشکار قوانین کپی رایت محسوب میگردد. |
|
|
تحلیل و بررسی از امیر مهدوی |
|
ارسال نظر
ترجمه و پشتیبانی توسط:شرکت جومی