"بزرگترین حیله شیطان این بود که همه را متقاعد کرد که وجود ندارد"
مظنونین همیشگی فیلمی است به کارگردانی برایان سینگر و بازی زیبای کوین اسپیسی که در سال 1995 اكران شد و توانست به خاطر این فیلم بهترین بازیگر مرد مراسم اسکار لقب بگیرد. فیلم یکی از بهترین فیلم های معمایی و جنایی سالیان اخیر است و شاید گزاف نگفته باشیم که یکی از بهترین آنها نیز لقب بگیرد. فیلم در مورد گروهی از تبهکاران است که يك کشتی را منفجر میکنند اما این آغاز کار است، جایی که شروع به دستگیری این افراد میکنند. کارگردان این فیلم یعنی برایان سینگر طوری بر روی این موضوع فوکوس کرده است که در اوایل فیلم بیننده تمام و کمال به معماگونه بودن این فیلم پی میبرد.
فیلم از آنجایی که یک فیلم جنایی است در اوایل فیلم و حتی در 20 الي 30 دقیقه اول فیلم گنگ گونه است به طوری که بیننده اصلا از روند داستان راضی نیست اما به یکباره كارگردان تمام این اتفاقات بی معنی را در کنار هم قرار می دهد و اينجاست که بیننده بیش از اندازه از فیلم لذت می برد به طوری که مثل اکثر فیلم های معمایی منتظر یک شوک اساسی در آخر فیلم است. نویسنده های فیلم به زیبایی این شوک را نيز وارد میکنند. در این فیلم اصلا نباید به راحتی از بازی بی نظیر کوین اسپیسی گذشت. بازی زیبای او در نقش وربل و یک چلاق، تماشاگران را مبهوت كرد.
داستان فیلم :
داستان مظنونین همیشگی داستان تازه ای نیست اما روایت آن روایت جالبی است، روایتی بر مظنونینی که توسط پلیس تحت تعقیبند. این افراد کاری را مرتکب شده اند که اگر دستگیر بشوند مجازاتشان مرگ است! مظنونین ما مک مانوس (استفان بالدوین) فردی که تمام نقشه های اولیه داستان را میکشد و فردی عصبانی و روانی است، تاد هاکنی (کوین پولاکس) متخصص سخت افزار و اسلحه و بمب و... است که میشود گفت اولین نفری است که با مک مانوس همراه میشود، فرد فنستر (بونیکو دلتوره) شریک مک مانوس و دوست او و دومین کسی که با مک مانوس همراه میشود، دین کیتون (گابریل بیرن) که فردی مجرب در تبهکاری است و قبل از این بارها توسط پلیس دستگیر شده است اما به راحتی از دست آنها فرار کرده است و چند باری نیز خود را کشته است تا براي پلیس ها این باور را به وجود آورد که مرده است و وربل (کوین اسپیسی) بازیگر اصلی داستان بعد از دین کیتون که بار اصلی داستان را به دوش میکشد فردی چلاق که خیلی دوست دارد در گروهی خود را تحمیل کند که به نوعی از دست پلیس فرار کرده اند و مشغول کاری شده اند تا بتوانند از این راه پولی کلان به دست بياورند اما آنها از اصل ماجرا خبر ندارند که همه آنها بازیچه فردی هستند که در ادامه داستان با آن روبرو میشویم و به این پی میبریم که اصل داستان بر شخصیت او پایه ریزی شده است و کسی است که همه این افراد را در کنار یکدیگر گذاشته است تا با یکدیگر نقشه هایي که او برنامه ریزی کرده است را انجام دهند! این سوالی است که وقتی فیلم به اواسطش میرسد در ذهن بیننده شکل میگیرد و بارها و بارها این سوال را از خود میپرسد که این فرد کیست؟
مجازات مظنونین
فیلم از بندرگاهی آغاز میشود که یک کشتی بزرگ و باری در آنجا لنگر انداخته است، شب از نیمه گذشته است. صحنه ای میبینیم و با فردی مواجه میشویم که در حال روشن کردن سیگار خود است او کسی نیست جز دین کیتون یکی از مظنونین و میشود گفت اصلی ترین مظنون داستان، اما او به صورتی غم بار آنجا نشسته است و ترس تمام وجود او را پر کرده است. گويي به ته خط رسیده است و منتظر مرگ خود است.
صحنه عوض میشود و فردی با یک اسلحه که ما صورت و سر او را نمیبینیم به دین کیتون نزدیک میشود و تیر خلاص را به کیتون وارد میکند و بعد از آن صحنه کشتی باری مذکور منفجر میشود و به جز یک نفر که کاملا سوخته است فرد دیگری از این کشتی جان سالم به در نمیبرد. در اینجا برای بینندگان سوال پیش می آید که چرا؟ چرا همین اول فیلم اینگونه شد و کسی که میتوانست بار اصلی داستان را به دوش بکشد کشته شد و اصلا آیا واقعا کشته شده است یا خیر؟ اما بیننده سریع به جواب خود میرسد. بعد از پایان این پلان و صحنه متوجه ميشويم كه این صحنه میتواند آخر داستان را تشکیل بدهد و فلش فورواردی است به آخر داستان. مظنونین ما توسط پلیس دستگیر شده اند و همه در سلولی در زندان دور هم جمع شده اند. یکی از آنها از کاری صحبت میکند که پول کلانی در آن وجود دارد. او کسی نیست جز مک مانوس که همان طور که در اول تحلیل اعلام شد با کار او بود که این افراد به همدیگر پیوند خوردند و به یکدیگر زنجیر شدند اما وربل چلاق كه به سختی میتواند راه برود هم دوست دارد در گروه باشد. آنها نیز به شرطی وربل را قبول میکنند که بتواند کیتون را راضی کند تا به گروه بپیوند. بعد از آزادی به قید ضمانت از زندان، این افراد هر یک به طرفی میروند و وربل برای راضی کردن کیتون وارد عمل میشود و او را به نوعی راضی میکند و اولین کار این افراد با نقشه وربل انجام میشود بدون حتی یک خون ریزی!
همه این اتفاقات چگونه بیان میشود؟
این اتفاقات و سلسه مراتب داستان همه از زبان وربل که بار دیگر به دست پلیس افتاده است بیان میشود و او برای پلیسی کارکشته به نام دیو کوژان تعریف میکند و اعتراف میکند که چگونه آنها در کنار یکدیگر جمع شدند و شروع به فعالیت کردند و از این و آن دزدی کردند! دیو کوژان سوال های فراوانی از وربل دارد و میخواهد بفهمد که این اتهام چگونه به وربل زده شده است و این عملیات هایی که آنها انجام داده اند توسط چه کسی برنامه ریزی میشده است و وربل که خود چلاقی بیش نیست چگونه وارد این ماجرا شده است و بر سر دین کیتون چه بلایی آمده است و آیا او زنده است یا خیر!؟ تمام این سلسله مراتب را وربل برای کوژان تعریف میکند و همه ماجرا را برای او بیان میکند.
بیننده تا اواسط فیلم همچنان سردرگم است چون با پلان ها و صحنه های بیخود و بی معنی مواجه میشود و بارها و بارها این پلان ها تکرار میشود و برای بیننده هر دفعه یک سوال به وجود می آورد اما این سوالات و این پلان های بیخود رفته رفته با ورود فردی به نام کوبایاشی به داستان معنی پیدا میکند و به سوالات جواب می دهد.
کوبایاشی کیست؟ و ورود کایزر شوزه
کوبایاشی مشاور و یا به واقع وکیل فردی است به نام کایزر شوزه که بار اصلی داستان بر روی این اسم میگردد و این شخص است که تمام این مظنونین را در کنار یکدیگر قرار داده است و حتی اوست که آنها را به زندان انداخته تا بار دیگر در کنار یکدیگر جمع شوند و با این حربه آنها را یکی كرده است!
کوبایاشی برای این گروه کاری آورده است که میشود آن را به نوعی دستور نیز قلمداد کرد و اگر این کار توسط این گروه انجام شود میتوانند به پول کلانی در حدود 91 میلیون دلار دست یابند و این پول را بین خود تقسیم کنند. اما کوبایاشی با مخالفت دین کیتون مواجه میشود که نمیخواهد چنین کاری را انجام دهد کوبایاشی بسته ای به آنها میدهد که در آن تمامی پرونده آنها وجود دارد. این بسته به نوعی زیبا دسته بندی شده است که پی میبریم با دیدن این بسته آنها چاره ای جز قبول این عملیات ندارند.
عملیات و شروع و پایانش
عملیات و یا به واقع دستور کایزر شوزه همان اتفاقات اول داستان است و حمله به کشتی باری و خالی کردن آن که حامل 91 میلیون دلار پول است که قرار است برای مبادله با کوکائین انجام شود اما چرا کایزر شوزه نمیخواهد از پول چیزی عایدش شود! این سوالی است که بعد از شنيدن دستور از کوبایاشی در ذهن بیننده شکل میگیرد. بله کایزر شوزه میخواهد با حمله به کشتی تنها کسی که تا امروز غير از کوبایاشی او را میشناسد را از بین ببرد و اين شخص خود را درون این کشتی در اتاقی زندانی کرده است تا از دید کایزر شوزه پنهان بماند. بعد از شروع عملیات و کشته شدن افراد مختلف در داخل کشتی، ترس تمام وجودش را دربرمیگرد که انگار شیطانی در حال آمدن است و البته کایزر شوزه این فرد را پیدا کرده و به قتل میرساند. حال نوبت افراد دیگر داخل کشتی است که توسط دین کیتون و باقی مظنونین داستان کشته شوند و آنها با پول فرار کنند تا به دست پلیس نیفتند اما کایزر شوزه این را نمیخواهد. او تک تک افراد و مظنونین را به قتل میرساند و آنها را سلاخی میکند سلاخی کردن آنها نیز جالب است و همان طور که در چند سطر بالا اشاره شد در آن بسته که به کیتون و مظنونین داده شد كه اطلاعات و زندگی نامه آنها بود، به نوعی با قتل آنها نیز عجین بود چون از بالا به پایین بسته آنها کشته میشوند و از بین میروند و دو نفر زنده مي مانند. 1. دین کیتون 2. وربل. دین کیتون نیز همان طور که در اول فیلم دیدیم توسط شوزه کشته میشود و تنها کسی که از دست شوزه جان سالم به در میبرد و نظاره گر همه این اتفاقات است وربل است که او نیز بعد از این ماجرا توسط پلیس دستگیر شده است و باید همه این اتفاقات را برای آنها بیان کند.
وربل ترس عجیبی از کایزر شوزه دارد و او را طوری تعریف میکند که گويي با یک شیطان روبرو هستند. پلیس که قبل از این از شوزه هیچ نشانی نداشته است با تعاریف و ترسی که در وجود وربل نقش بسته است به این موضوع پی میبرد که تمام این اتفاقات توسط شوزه انجام شده و وربل نیز بازیچه دست شوزه و کوبایاشی است. دیو کوژان با توضیحات وربل به این موضوع پی میبرد و برای خود تجسم میکند که همه کاره همان کیتون بوده است و او نمرده است و بار دیگر همه را بازیچه خود قرار داده است و کیتون همان شوزه است اما وربل که هنوز ترس در تمام وجودش هست چیز دیگری میگوید. بعد از تمام شدن سوالات، وربل که قرار است به قيد ضمانت آزاد شود از اداره پلیس بیرون میرود.
اصل داستان مشخص میشود.
پایان بندی داستان در این جا به وجود می آید که کوژان بعد از رفتن وربل به راحتی و با این خيال که این پروژه را حل کرده است بر روی میز نشسته و قهوه خود را میخورد و با دیدن تمام سلسه مراتب داستان بر روی دیوار به موضوع جالبی پی میبرد که برای همه شوک آور است و بیننده در شوک فرو میرود. همه این اتفاقات ساخته و پرداخته ذهن وربل است و سرنخهاي ساخت همه داستان در همان اتاق وجود دارد و تمام اسم ها و اشاره هاي وربل به دیوار آن اتاق چسبيده است.
وربل به زیبایی آنها را بازیچه قرار داده است. بعد از این که وربل اداره پلیس را ترک میکند به بیننده دوباره وارد شوک میشود. وربل بعد از طی مسافتی به راحتی راه میرود و این بدان معنی است که اصلا چلاق نبوده است و از همان اول فیلم همه را بازیچه قرار داده است و موضوع جالبتر میشود كه کسی که او را سوار ماشین میکند همان کوبایاشی مشاوری ایست که در داستان وربل آمده است. بله کایزر شوزه کسی که همه این اتفاقات را برنامه ریزی کرده است، یکی از همان مظنونین و او کسی نیست جز وربل. کسی که از همان ابتدا همه را بازیچه خود قرار داده بود.
جمله ای در سکانس پایانی فیلم بیان میشود که این جمله را یک بار در طول فیلم شنیده ایم جمله ای که وربل یا همان "کايزر شوزه" به زبان می آورد:
"بزرگترین حیله شیطان این بود که همه را متقاعد کرد که وجود ندارد."
فیلم به شما می گوید هر کسی که کایزر شوزه را دیده باشد، مرده ای بیش نیست.
اگر نگاهی اجمالی به کل داستان بیاندازیم متوجه می شویم که فیلم در ابتدا، به غیر از موسیقی جذابش، حاوی صحنه هایی تکراری و بدون ارتباط است. ولی با ادامه فیلم همه قسمتهای پازل يكي يكي جلوی شما قرار داده می شود تا تصویر مورد نظر کارگردان را درست کنید. بعد از نگاه کردن به این تصویر و متقاعد شدن شما که همه چیز فیلم برایتان رو شده است، تازه برگ آخر کارگردان رو می شود. بهت زده می شوید. نمیدانید چه بگویید. در مستی این حالت هستید که با دیالوگی به یادماندنی آخرین ضربه را تحمل میکنید: “بزرگترین حیله شیطان این بود که همه را متقاعد کرد که وجود ندارد”.
پایان بندی فیلم به قدری زیبا است که همه را در شوک فرو می برد. خیلی از کارگردانان و نویسندگان خواسته اند این نوع پایان بندی را در فیلم های خود بیاورند و این طور فیلمی را بسازند اما با شکست رو به رو شده اند و تک فیلم هایی وجود دارد که توانسته اند اندکی از موفقیت پایان بندی و زیبایی این فیلم را به نمایش بگذارند. از این نوع فیلم ها میتوان به پایان بندی فیلم هایی چون بازی و فایت کلاب و هفت، اثرهای دیدنی دیوید فینچر، فیلم حس ششم اثر ایم نایت شیامالان و دیگران و دیگر فیلم هایی که از همچین اثری تقلید کرده اند اما بجز چند فیلم انگشت شمار نتوانسته اند موفقیت این فیلم را تکرار کنند. از دیگر زیبایی های فیلم نیز میتوان به بازی بازیگرهای فیلم اشاره کرد که به قدری زیبا و پخته در آمده است که از همان لحظه اول و با دیدن بازیگرها با آنها ارتباط برقرار میکنيد و بهترین بازی ها را نیز میتوان به به کوین اسپیسی و گابریل بارن نسبت داد که با بازی زیبایشان فیلم را زیباتر کرده اند که در این بین کوین اسپیسی که با بازی در نقش (وربل/کایزر شوزه) موفق به دریافت بهترین بازیگر نقش مکمل مرد از جوایز اکادمی (اسکار) شد.
سکانسی که هر مجرم می آید و جمله "اون کلید ها رو بده من" را می خواند برای بیننده درون هر کدام از شخصیت ها را رو می کند: یکی دیوانه، یکی با فحش های خیلی رکیک، کیتون خیلی عادی و وربل که خیلی مودبانه جمله را ادا می کند که شاید به این خاطر است که شیطان همواره تظاهر به خوبی کرده است. فیلم همچنین سکانس های خیلی زیبا و با دقت به جزییاتی دارد که به چند مورد اشاره می کنیم :
وقتی کوبایاشی کیف حامل پرونده ها را برای 5 نفر می آورد، پرونده ها به ترتیب مرگ آنها روی هم چیده شده اند. نشان نظم، دقت و سرنوشت از پیش تعیین شده انسان است.
قبل از منفجر شدن بمب در کشتی McManus دارد آهنگ "مک دونالد پیر یک مزرعه داشت" را می خواند که این آهنگ سنتی که چیزی مثل یه توپ دارم ما است با "بوم بوم بوم" تمام می شود که همان صدای بمب است.
مرد مجاری وقتی اسم کایزر شوزه را می آورد دچار افزایش ضربان قلب می شود که همان ترس از شیطان را تداعی می کند.
این فیلم را خیلی از منتقدین مورد ستایش قرار داده اند و اکثرا به آن از 5 ستاره حداقل 4.5 ستاره داده اند و زیبایی این فیلم را ستوده اند اما هستند افرادی که این فیلم را زیاد قبول ندارند و در بین این افراد میشود به راجر ایبرت اشاره کرد که به این فیلم 1.5 ستاره داده است و این فیلم را کوبیده است.
اما به شخصه از تک تک صحنه های این فیلم لذت بردم و از دیدن این فیلم اصلا سیر نشدم.
اگر بخواهم پیشنهادی بدهم این است که:
“وقت زیاد است. نیازی نیست مجدداً فیلم را همین حالا نگاه کنید تا صحنه های ابتدایی را بازبینی کنید. فقط بشینید و کمی فکر کنید.”
|
نظرات
فید آر اس اس مربوط به نظرات این مطلب