با سلام خدمت همه کاربران گرامی سینماسنتر
بعد از چند ماه تعلیق در ارائه تحلیل و بررسی فیلمها بار دیگر فرصتی دست داد تا با تحلیل و بررسی فیلم تاثیرگذار ارباب جنگ در خدمت شما باشم. تقریبا از روزهای اولیه راه اندازی سایت سینماسنتر یکی از برنامه های تحلیل خود من این فیلم بوده و متاسفانه هر بار به دلیلی این تحلیل به تاخیر افتاد.
فیلم ارباب جنگ (Lord Of War) یکی از معدود فیلمهائیست که نگاه سازنده و نویسندگان فیلم به مقوله زندگی یک قاچاقچی اسلحه, بسیار فلسفی و دارای عمقی خاص است. با این که فیلمهای زیادی در باب مسئله قاچاق اسلحه ساخته شده اما از بین همه این فیلمها, ارباب جنگ دارای جذابیتهای بیشتری برای یک تحلیل سینمائیست.
ماجرای قاچاق اسلحه ماجرائی نا آشنا برای مردم نیست و میدانیم که هم اکنون در سرتاسر جهان چنین تجارتی در حال انجام است به همین ترتیب حجم پولی که در این تجارت در گردش است سر به میلیارها دلار میگذارد. با این حال تا کنون پرداخت صریح و مشخصی را به مقوله تجارت اسلحه در حد ارباب جنگ ندیده ام و امیدوارم که تحلیل این فیلم از سینمای هالیوود, به درک بهتر خوانندگان از این تجارت خونین و پردرآمد کمک کند.
مقدمه ای بر اربابان جنگها ...
در جهان بالغ بر 550 میلیون اسلحه گرم وجود دارد، بعبارتی برای هر 12 نفر یک اسلحه گرم. سوال اصلی اینجاست، چگونه باید آن 11 نفر دیگر را مسلح کرد؟!
یوری اورلوف – ارباب جنگ
ارباب جنگ فیلمیست تکان دهنده و البته با داستانی ساده. این فیلم هیچ گاه بیننده را گیج نمیکند، دلیلی هم برای این کار نیست، ارباب جنگ قرار است که آمار و ارقام صحیح و اتفاقات واقعی را در قالب یک ماجرای دراماتیک برای بیننده به تصویر بکشد. در پایان فیلم در ذهن بیننده اینگونه نقش میبندد که ارباب جنگ تا حد زیادی در این مسیر موفق بوده است.
برای درک صحیح تر بهتر است کمی درباره تجارت اسلحه بدانیم و قبل از هر چیز با گفته یوری اورلوف در ابتدای فیلم شروع میکنیم.
در جهان بالغ بر 550 میلیون اسلحه گرم وجود دارد، بعبارتی برای هر 12 نفر یک اسلحه گرم. سوال اصلی اینجاست، چگونه باید آن 11 نفر دیگر را مسلح کرد؟!
این جمله در واقع اشاره به کلیت داستانی میکند که از این پس در فیلم ارباب جنگ با آن روبرو خواهیم بود. ارباب جنگ نمیگوید که این کاسبی در کل خوب است یا بد، چرا که بیننده باید این را از متن فیلم درک کند، آنچه در فیلم سعی میشود بر روی آن بزرگ نمائی شود این است که تجارت اسلحه به شکل عمیقی با سرنوشت ملتها و دولتها در همه سطوح گره خورده است و گاهی برای این که مردمان پی به نیت واقعی سیاستمدارانشان نبرند، تصمیم گیرندگان اصلی این بازار ناچار از این هستند که از سوداگران مرگ برای رسیدن به اهدافشان استفاده کنند.
قبل از آنکه به تحلیل آنچه در فیلم میگذرد بپردازیم باید نگاهی بیندازیم به آنچه در این بازار مرگ آور میگذرد.
بازار فروش اسلحه گرم دقیقا از زمان شروع ساخت اسلحه های گرم در جهان آغاز شده است. وقتی نگاهی به سرگذشت سلاحهای گرم در جهان می اندازیم، میبینیم که سرنوشت کلیه جنگهای 500 سال گذشته بشر وابسته به سلاحهای گرم بوده است و شکی نیست که با اختراع سلاح گرم خیلی سریع قدرتهای دنیا متوجه شدند که یا باید توان ساخت و تکثیر این نوع سلاح را داشته باشند و یا این که برای همیشه با صف اول دول نظامی جهانی خداحافظی کنند.
کشورهای اسپانیا، انگلستان، آلمان، روسیه، عثمانی، پرتغال خیلی سریع در ردیف کشورهای اول ساخت سلاح گرم درآمدند و تلاش کردند این ساخت و تجارت این محصول را تحت انحصار خود در آورند. البته تا اوائل قرن نوزدهم هم در این راه موفق بودند، اما از ابتدای قرن نوزدهم کشورهای دیگری نظیر ایالات متحده نیز به این عرصه وارد شدند و ساخت سلاح گرم از انحصار اروپائیان خارج شد.
وضعیت این تجارت وارد فاز جدیدی شده بود، اکنون کشورهای رده اول دنیا میبایست برای تجهیز مستعمرات و کشورهای تحت نظر خود نیز تلاش میکردند تا این کشورها در مواقع لزوم بتوانند در برابر دشمنان آنها مقاومت نشان دهند و این مسئله زمینه ساز تجارت بیشتر این نوع سلاح شد. با قدم گذاشتن انسان به قرن بیستم، مسئله سلاح گرم به دغدغه اصلی جوامع مورد هجوم و همسایگان آنان بدل شد. به همین ترتیب نیز تجهیز جوامع رده دوم و سوم نیز در ارجعیت قرار گرفت. کشورهای ردیف اول قدرت اکنون به سلاحهای دست چندم خود به چشم ابزاری برای کسب درآمد مینگریستند. از طرفی دیگر تجهیز کشورهای متحد اما ضعیف نیز در دستور کار بود.
تا پایان جنگ جهانی دوم هنوز ارزش کشورهای کوچک و تامین کننده منافع، شناخته نشده بود. بعد از این جنگ بود که ابرقدرتها فهمیدند گاهی یک گروه مسلح چند هزار نفره میتوانند در بخشهائی از جهان به اندازه یک ارتش چند صدهزار نفری کار مفید انجام دهد.
بلافاصله بعد از جنگ جهانی دوم ابرقدرتهای جدید جهان، آمریکا و شوروی دست به کار شدند و سیل سلاحهای ریز و درشت آنها به کشورهای مورد حمایتشان آغاز شد، اما موضوع مورد بررسی ما همه جریان فروش اسلحه در جهان نیست. فقط آن بخشی از این ارسالات ویژه مورد بررسی ماست که به داستان فیلم کمک میکند. بنابر این از کنار تمام مبادلات تسلیحاتی سنگین و سبک جهان میگذریم و مستقیم به سراغ همان بخشهائی میرویم که به موضوع ارباب جنگ مرتبط است.
در 30 سال پایانی قرن بیستم برای دو ابرقدرت آمریکا و شوروی شرایطی پیش آمد که باید ضمن حمایت از متحدین ریز و درشتشان، طوری وانمود میکردند که انگار هیچ کمکی به این ممالک و گروهها نمیکنند. در این جا بحث بر سر این بود که چطور میتوان بخشی از جهان را به تسلیحات آمریکائی یا روسی مجهز کرد و این درحالی باشد که اثر انگشت این ابرقدرتها را نتوان بر روی این تسلیحات کشف کرد. این درست جائی است که داستان ارباب جنگ آغاز میشود.
اودسای کوچک
"قدیمی ترین استوانهای پیدا شده از انسان، هم دارای آثار سوراخ شدن توسط نیزه هستند"
یوری اورلوف – ارباب جنگ
اسلحه AK47 یا همان کلاشینکف، یکی از مشهورترین و البته تاثیر گذارترین سلاحهای مورد استفاده بشر در طول قرن بیستم بوده است. فیلم با حضوری نمادین از یوری اورلوف به عنوان سمبلی از قاچاق اسلحه، تعداد بیشماری پوکه که بر زمین افتاده اند به عنوان نمادی از تعداد افرادی که در طول این حضور مرگبار به قتل رسیده اند، اسلحه کلاشینکف به عنوان وسیله ای برای قتل های صورت گرفته و در واقع کالای کشنده قاچاق و مرد شلیک کننده به عنوان نمادی از مصرف کننده های این اسلحه در سراسر جهان آغاز میگردد.
یوری اورلوف خیلی واضح و صریح هدف از این گردش را مشخص میکند، هدفی بسیار ساده و در عین حال غم انگیز. چگونه باید 11 نفر دیگر را مسلح کرد؟
فرآیند مسلح کردن 11 نفر دیگر بازگشتی است به زندگی پر فراز و نشیب اما جهت دار یوری اورلوف. او در اوکراین به دنیا آمده، در شهر اودسا که بلافاصله بعد از ایجاد اتحاد شوروی به یکی از شهرهای آن بدل شد و خود اوکراین نیز مبدل به یکی از 15 کشور تشکیل دهنده اتحاد جماهیر شوروی گردید. مردم بسیاری از کشورهای قرار گرفته در شوروی بعد از ایجاد آن به خارج از مملکت رفتند ، خانواده اورلوف هم به بیرون از آن کشور پا گذاشته و مانند هجرت بسیاری از مهاجران به آمریکا، آنها هم داستانی دارند از جلای وطن.
داستان یوری داستانی درباره چگونگی جلای وطن و چگونگی زندگی از کودکی تا بزرگ سالی نیست. داستان یوری درباره چگونگی استفاده از یک استعداد است، استعدادی که سبب میشود مسیر زندگی یوری بلافاصله تغییر کند. به عقیده یوری او دارای استعداد شگرفی در زمینه قاچاق کالاهای مختلف است که میتوان آنرا به نوعی نبوغ شرورانه نیز تعبیر کرد. این استعداد در زمانی شکل میگیرد که او در اودسای کوچک و در سن بزرگ سالی به سر میبرد. هنر یوری اورلوف استفاده از امکانات مختلف در جهت رسیدن به مطلوبهای ذهنی اش است. او در این مسیر حتی از یهودی نمائی پدرش نیز در جهت آشنا شدن با برخی افراد پشت صحنه تجارت اسلحه استفاده میکند و همین افراد نیز اولین سلاح را برای فروش در اختیار یوری میگذارند. یک یوزی ساخت اسرائیل!
دنیای اورلوف قرار نیست محدود به فروش یوزی های اسرائیلی بماند. او بلافاصله تلاش میکند تا خود را وارد جریانات جدی تری کند. در این مسیر یوری یک فرد بی تجربه و تنهاست و اینجاست که تصمیم میگیرد مشکل تنها بودن خود را با وارد کردن برادرش ویتالی حل کند.
اما در مسیر کسب تجربه او موفق نیست. اقدام یوری برای همکاری و یا شراکت با یک تاجر اسم و رسم دارد اسلحه به نام «سایمون وایز» (یان هولم) به نتیجه ای نمیرسد، مسئله مهم در همین عدم نتیجه گیری است. دلالان اسلحه آنطور که ارباب جنگ میخواهد به ما بگوید، در آن زمان آنقدر گرفتاری مالی نداشتند که برای پول هر کاری بکنند، به همین سبب است که میبینیم «سایمون وایز» از همان ابتدا آب پاکی را به روی دست یوری اورلوف میریزد، او اعلام میکند که تنها یک دلال اسلحه نیست. دقیقا از همین صحبتهای «سایمون وایز» است که میتوان سیاست غرب را در قبال جنگ ایران و عراق بهتر درک کرد. «سایمون وایز» به طور مشخصی اعلام میکند که طرفدار ضعیف شدن هر دو طرف بوده است و مشخص است که این سیاست به پیروی از دولتمردان غربی در نظر گرفته شده است.
دوران تجارت موفق اسلحه برای فرد با تجربه ای مانند سایمون وایز نیز همیشه بر یک پاشنه نخواهد چرخید.
برادران اسلحه !!
وقتی روزنامه ها اخبار افرادی را که به هم شلیک میکنند را مینویسند، من به اسلحه های آنها نگاه میکنم!
یوری اورلوف – ارباب جنگ
داستان ارباب جنگ داستانی درباره چگونگی شکل گیری جنگها نیست، این داستان درباره نوع خشونتها هم نیست، این داستان حتی در مورد یوری اورلوف هم نیست. هر چند که به جزئیات موارد گفته نیز شده پرداخته میشود. آنچه در واقع تشکیل دهنده جوهره واقعی داستان است، تاریخچه ایست از خرید و فروش اسلحه و تمرکز دلالان و روشهای کار آنان و از همه مهمتر سیاستهای پنهان و پشت پرده تولید کنندگان و مصرف کنندگان اسلحه در جهان. در واقع داستان ارباب جنگ با این که نشان دهنده زندگی شخصی یوری اورلوف است، اما تلاش دارد تا نشان دهد که از ابتدای دهه هشتاد تا ابتدای قرن بیست و یکم، دلالان اسلحه به چه طریق امرار معاش میکردند و هنجارها و ناهنجاری های جامعه آنها شامل چه مواردی میشده است. همچنین این داستان به بیننده نشان میدهد که مراکز تولید اسلحه در دنیا کجاست و این اسلحه ها در نهایت در کجا و با چه شکلی به مصرف میرسند. در این مسیر یوری اورلوف، ویتالی، سایمون وایز، جک والنتاین، اوا فانتین و... همه و همه ابزارهائی برای فهمیدن یک معنی در کلیت فیلم هستند. این معنی شامل هدایت کنترل شده تجارت اسلحه از مبدا تا مقصد در جهت کسب منافعی کوتاه مدت در بخشهای مشخصی از جهان میشود.
یوری اورلوف در بخشهای مختلفی از جهان در جهت فروش اسلحه فعالیت میکند، از آسیای میانه گرفته تا بالکان، کشورها و جنبشهای مختلف آفریقائی، افغانستان و آمریکای جنوبی و این گستره وسیع فرصتی را در اختیار بیننده قرار میدهد تا با زوایای مختلف این تجارت بیشتر آشنا شود.
ارباب جنگ آنقدر عریان به پشت پرده سیاست فروش اسلحه میپردازد که بیننده در ابتدا تصور میکند که با یک شوخی طرف است. وقتی در فیلم با تپه های اسلحه های سبک به جای مانده از لشگر کشی های ارتش آمریکا روبرو میشویم مبهوت به آنها مینگریم و با خود میگویئم که قطعا سازنده تلاش دارد در این بار بیننده را گمراه کند. اما با جستجو در شبکه اینترنت میتوان دریافت که هیچ کدام از این مسائل دروغ و ساخته و پرداخته ذهن سازنده نیست.
شاید اگر این فیلم بدون راوی ساخته شده بود بیننده چیز زیادی از آن سر در نمی آورد. اما در تمامی مراحل فیلم یوری اورلوف به عنوان راوی در حال روایت کردن تمامی نقاط مبهم فیلم است. این مسئله هم میتواند ضعف فیلم باشد و هم قوت آن. ضعف از این جهت که فیلم بدون راوی دارای رسانائی نیست و قوت از این جهت که راوی اطلاعات بسیار مفیدی از حواشی این شغل خاص به بیننده میدهد، خصوصا که راوی مانند یک شخص بیطرف در داستان حضور دارد.
با این حال یوری را نمیتوان فقط یک راوی ساده به حساب آورد. یوری اورلوف در این فیلم گاهی در حد یک فیلسوف عمل میکند، جملاتی که او در فیلم به کار میبرد هم به ماجرای اصلی اشاره دارند و هم ماهیت اصلی انسانهای درگیر این کاسبی را به نحو دقیق تر و عمیق تری به بیننده نشان می دهند. جملات یوری اورلوف حتی گاهی پا از چهارچوب فلسفه نیز بیرون میگذارند و وارد قلمرو ارتباط پایه انسان با محیط خشن اطرافش میشوند و باید اعتراف کرد که این عمل خیلی خوب انجام میگیرد و ترکیب صدای آرام و گاها خش دار نیکلاس کیج با جملات عمیق و فیلسوفانه، سبب ایجاد تفکری عمیق در بیننده میشود و او را بیشتر با معنای نهفته شده در داستان درگیر میکند. معنایی که در راستای فلسفه جنگ بین انسانها!
این درگیری تنها مختص بیننده نیست، حتی عوامل داستان هم با این معنای تلخ درگیر هستند، نمونه واضح آن ویتالی است. ویتالی که تلاش دارد در رستوران پدرش کار کند و از آن طریق امرار معاش نماید، توسط یوری وارد جریان کاری ای میشود که برای روحیاتش زیاد مناسب نیست. اما درآمد خوبی دارد. هرچقدر که یوری در این باره منطقی و خونسرد است، ویتالی هیجان زده و غیر قابل مهار است و هرچقدر برای یوری این دنیا از حیث کسب درآمد بی انتهاست، برای ویتالی کاملا محدود است. ویتالی همان طور که در ابتدا هم میگوید، از آنچه در درونش نهفته است هراس دارد. او این حس درونی را به شکل سگی میبیند که هر لحظه در پی دریدن دیگران است، ولی بیننده میتواند از این حس درونی برداشت یک وجدان آگاه و در عین حال آسیب پذیر را داشته باشد. ویتالی به هم ریخته تر آن است که بتواند ادامه دهد و در همین زمان است که نهیب های سازنده هم در فیلم آغاز میشود. اولین مورد از این نهیب ها قتل عام نوجوانان فلسطینی به دست سربازان اسرائیلی است. ویتالی نمیتواند به این صحنه ها بی تفاوت باشد، اما یوری این موضوع را با این جمله تمام میکند: "این جنگ ما نیست"
استعداد یوری خیلی سریع باعث پیشرفت او در مقوله فروش تسلیحات سبک میشود، حال آنکه برادرش ویتالی گرفتار و فریفته این شرایط میگردد، ابتدا وارد گردونه درگیری با چرائی این تجارت میشود و چون نه خودش میتواند برای آن جوابی پیدا کند و نه یوری در این زمینه کمکی به او میکند، در اثر فشارهای ناشی از این درگیری ها به دام درگیری های ذهنی و در ادامه اعتیاد به مواد مخدر می افتد و راهی مرکز ترک اعتیاد میشود.
"این جنگ ما نیست" توجیهی است که برای یوری کاملا منطقی اما برای ذهن ویتالی کاملا ویرانگر است، او با این جمله وارد مسیری میشود که در نهایت برای او سرنوشت تیره ای را رقم میزند!!
دنیای متناقض سوداگران اسلحه!
در اواسط دهه شصت از از 10 نقطه جنگی جهان در 8 نقطه سلاحهای من حاضر بود.!
یوری اورلوف – ارباب جنگ
من یوزی های ساخت اسرائیل را به مسلمانها فروختم، گلوله های ساخت کمونیستها را به فاشیستها فروختم، من حتی یک کشتی جنس به افغانستان فرستادم و این زمانی بود که افغانها با همنوعان روس من مشغول جنگ بودند!
جملات بالا به خوبی نشانگر تناقضی است که بر بازار دلالان اسلحه حاکم است، با این حال در ارباب جنگ تنها شاهد گرفتاری یوری اورلوف با ذات خودش نیستیم، ارباب جنگ در بخشهای میانی به فضائی آکنده از دروغ و ریا میپردازد، فضائی که در آن حتی مامورین اینترپول و دیگر نهادهای بین المللی مبارزه با قاچاق آلت دست این سوداگران میشوند. جالب است که این سیستم در زندگی شخصی یوری اورلوف نیز متجلی است. او برای آشنائی و نزدیکی با دختر رویاهایش، «اوا فانتین» دست به یکسری اقدامات فریبنده میزند و این صحنه سازی و فریب از همان ذات ریاکاری که بر شغل او حاکم است سرچشمه میگیرد و در نهایت همین شیوه ریاکارانه سبب ازدواج او با اوا فانتین میشود. اکنون دیگر تنها ویتالی نیست که باید با توجیهات عجیب یوری سردرگم شود، اوا مشکل بزرگتری نسبت به ویتالی به نظر میرسد و مشکل اصلی این است که زندگی یوری با او بر پایه های دروغین استوار گشته است.
در سوی دیگر داستان نیز «جک والنتاین» به عنوان تنها پلیسی که همچنان از وجدان بیداری برخوردار است وارد صحنه میشود. جک والنتاین که شاید بتوان او را تنها نمونه از پلیس پاک در دوران سیاه کاری های پلیس دانست، ماموری از اینترپول است که مشخصا پرونده اورلوف را بدست گرفته است. گرفتاری های یوری اورلوف با جک والنتاین از میان دریای آزاد آغاز میشود و تا عمق خاک اوکراین و حتی صحاری آفریقا ادامه پیدا میکند.
یوری در صحبتهایش به عنوان راوی، توضیح میدهد که چطور باید با این نوع ماموران نیز مبارزه کرد. متاسفانه از آنجا که مامورینی مانند جک والنتاین انگشت شمار هستند، میتوان توقع فروخته شدن اطلاعات توسط دیگر همکاران پلیس را داشت و به همین دلیل است که در پروسه ای طولانی یوری بدست پلیس گرفتار نشده و البته در ابتدا اینطور به نظر میرسد که مسئله فقط پلیسان فاسد هستند که گه گاه سبب فرار یوری از دست قانون میشوند. اما هر چه داستان به سمت انتها پیش تر میرود در میابیم که نکات مختلفی در این قانون گریزی دخیل است، از جمله سیاستهای پشت پرده!
این تحلیل تحت کپی رایت سایت سینماسنتر منتشر شده است لذا هر گونه کپی از این نوشته بدون مجوز نویسنده و سایت سینماسنتر CinemaCenter.ir نقض آشکار قوانین کپی رایت محسوب میگردد.
پایان جنگ سرد!
ایراد جنگ بین دلالان اسلحه این است که هیچ گاه به کمبود مهمات بر نمیخورند!
سایمون وایز – دلال اسلحه
در میانه داستان اتفاقی مهم سبب تغییر رویه کاری یوری اورلوف در تهیه اسلحه و محل فروش آن میشود. فروپاشی شوروی سابق بیش از آنکه پایانی بر جنگ سرد باشد آغازی است بر جنگ گرم تر میان گروههای سیاسی و نظامی و همچنین دلیلی برای کسب درآمد دلالان اسلحه. به همین دلیل است که یوری از این اتفاق شادمان است. او آنقدر تحت تاثیر این واقعه است که در جشن سال نو، خانواده اش را فراموش میکند. حضور عموی او در فرماندهی بخشی از ارتش اوکراین دلیل دیگری است بر شادمانی وی.
اتفاقاتی که پس از این می افتد یکی از تلخ ترین و تاریک ترین بخشهای تاریخ قرن بیستم است. بازشدن زرادخانه های کشورهای جدا شده از شوروی سابق و سرازیر شدن اسلحه های سبک و سنگین ساخت شوروی به کشورهائ جهان سومی که به معنای بالاتر رفتن هر چه بیشتر میزان خشونت در این کشورها بوده است.
رقابت بر سر غارت سلاحهای باقی مانده از شوروی سابق یکی از هیجان انگیزترین دوره های تاریخ اسلحه فروشان را رقم زده است. همین باعث میشود که تجار مجرب قدیمی مانند سایمون وایز هم به سمت این منبع جدید کشیده شوند. اما اکنون دیگر سایمون و یوری در شرایطی برابر مسابقه نمیدهند. یوری دارای یک ارتباط خونی با فرمانده اوکراینی (عمویش) است که خود به خود او را در این نبرد از پیش برنده کرده است.
گفتگوی یوری و سایمون حاوی نکات بسیار مهمی است، سایمون فردی است با اعتماد به نفسی که حاصل سالها کار او در این تجارت است و یوری نیز دارای نوعی دیگر از اعتماد به نفس است که ناشی از اوکراینی بودنش میشود. یوری در این سکانس به خوبی نشان میدهد که صاحب همه چیز در این کشور (اوکراین) است. از فرمانده اوکراینی گرفته تا دختران رستوران و زبان مادری ای که خود به خود به او برتری میدهد. در این کشور سایمون جایگاهی نخواهد یافت. یوری و سایمون در خلال این گفتگوی دو نفره رازهای دیگری از پشت پرده دنیای اسلحه را بر ملا میکنند، از اسلحه فروشی سایمون برای سیا در طول جنگ سرد گرفته تا ترس محافظه کاران از وجود شرایط آشوب در بازار اسلحه!
حمایت کامل فرمانده اوکراینی ها از یوری برای تجار اسلحه تنها یک پیام دارد، تا زمانی که این فرمانده و یوری بر سرکار هستند آنها سهمی از تجارت از اوکراین نخواهند داشت. به همین دلیل است که برنامه کشتن او به اجرا در می آید، اما از بخت بد سایمون وایز، در سوقصد به یوری عمویش کشته میشود تا راه سرقت بیش از پیش سلاحهای کشورهای تازه استقلال یافته برای همه گروه ها باز شود. سازنده سعی دارد تا آشوبی که بر شرایط اوکراین و تجارت اسلحه حاکم است را با نمایش درگیری های خیابانی به بیننده منتقل کند.
شرایط بعد از کشته شدن عموی یوری توسط سایمون وایز بسیار لجام گسیخته تر شده است. بنا به آماری که یوری اورلوف میدهد، پس از فروپاشی شوروی تنها در اوکراین نزدیک به 32 میلیارد دلار اسلحه ناپدید شده است و این در حالی است که در روسیه این ارقام سر به چند صد میلیارد میگذارد، با این که اوکراین بعد از جنگ سلاحهای هسته ای خود را تحویل روسیه داد و پیمان منع گسترش سلاح های هسته را امضا کرد اما در زمینه سلاحهای سبک و نیمه سنگین همچنان دارای زرادخانه های وسیعی بود.
در ارباب جنگ یک برنامه زمانبندی مشخص برای بازار تولید و مصرف اسلحه وجود دارد. به همین دلیل بیننده میتواند متوجه شود که در هر استپ زمانی چه اتفاقاتی در دنیای تجارت اسلحه های سبک و نیمه سنگین دنیا در حال رخ دادن بوده است. در بازه زمانی بعد از سال 1995 مصرف کننده اصلی اسلحه های مورد قاچاق از اروپای شرقی و کشورهای تازه استقلال یافته آفریقاست، جائی که 11 درگیری مهم بین 32 کشور آفریقائی در کمتر از 10 سال روی میدهد. البته راوی توضیح میدهد که برای کشورهای غربی مرگ های آفریقائی کوچکترین ارزشی نداشته، چون در همان مقطع آنها مشغول گرفتاری یوگوسلاوی و تجزیه آن بودند.
مجرم تر از اصل جرم!
تلفات سالیانه سیگار از اسلحه بیشتر است و این در حالی است که چیزی که من میفروشم یک ضامن هم دارد!
یوری اورلوف – ارباب جنگ
آشنا شدن یوری با یکی از خونخوارترین رهبران کشورهای آفریقائی یکی دیگر از اتفاقات تعیین کننده داستان است. این کشور سمبل بسیار از جنبشهای به اصطلاح آزادی بخش و گروههای متخاصمی است که تا هم اکنون نیز در آفریقا مشغول جدالی بی انتها و سر در گم هستند.
کسانی که با وضعیت کشورهای آفریقائی درگیر در جنگهای داخلی و خارجی آشنا هستند میدانند که این افراد بعد از سالهای سال که از نظام برده داری گذشته است همچنان برده وار در جهت و یا ضد مقاصد ابرقدرتهای جهانی در آفریقا با یکدیگر در جدال هستند و در این مسیر از هیچ گونه قصاوت و بیرحمی دریغ ندارند. دیکتاتور مونرویا (بخشی از لیبریا) نیز دقیقا از همین الگو برای کشور داری خود استفاده میکند. آندره باپتیست دیکتاتوری با خشونت بی انتها و وحشیانه است که حتی در نوع کشتن افراد و نوع بیان جملات نیز متعصبانه و همراه با خشونت عمل میکند. بحث او با یوری بر سر بیان کلمه ارباب جنگ یا جنگ سالار نشان از همین تعصب کور کورانه دارد.
یوری آنچنان در این تجارت غرق شده است که هیچ راهی برای نجات وی وجود ندارد. او به مرز تنهائی در این ماجرا رسیده و به عمق لنجنزاری کشیده شده که دیگر حتی اگر خود هم بخواهد دیگران دست از سر او برنخواهند داشت.
در پایان دهه نود یوری را میبینیم که به شدت در پول غرق است اما همچنان توانسته خانواده اش را دور از حقایق جاری زندگی نگاه دارد. او همچنین تخصص بسیاری در گمراه کردن ماموران قانون دارد. یوری در سه مرحله مختلف سبب به سنگ خوردن تیرهای جک والنتاین میشود. یکبار در کشتی و در میانه دریا و بار دوم در اوکراین در حضور عمویش و آخرین بار در صحرای آفریقا ...
سکانس مربوط به سیرالئون یکی از سکانسهای برتر ارباب جنگ است. سکانسی که در آن اوج فقر زندگی آفریقائی به کمک یوری اورلوف می آید تا در عرض 10 دقیقه یک هواپیمای پر از اسلحه سبک توسط گروهی سیرالئونی های فقیر و گرسنه ناپدید شود و در نهایت جک والنتاین و همکارانش دستشان از مدارک جرم کوتاه بماند، جملات گنجانده شده در این بخش از گفتگوها نیز همچنان غنی و پر از طعنه و کنایه برای سیاستمداران امروزی هستند.
جک والنتاین به یوری اورلوف میگوید: تو به مردم این کره خاکی ابزار کشتن همدیگر را میفروشی تا خودت ثروتمند تر بشوی! من میتوانم ماموریتهای با پرستیژ تری را به عهده بگیرم. مثل نظارت بر زرادخانه های اتمی، اما حقیقت این است که از هر 10 نفر در دنیا 9 نفرشان توسط اسلحه هائی به قتل میرسند که تو به آنها میفروشی. این در حالی است که کلاهکهای هسته سر جای خود و در سیلوهایشان در امنیت هستند!
حقیقت آن است که در بیشتر مواقع پلیس بین المللی و گروههای حافظ صلح در جائی دنبال مجرمان میگردند که هیچ خطری صلح را تهدید نمیکند. اما آنچه در فیلمهائی نظیر Lord Of War، Blood Diamond و Constant Gardener دیده میشود بیش از هر سلاح کشتار جمعی شناخته شده ای سبب مرگ مردمان کره زمین و بل اخص آفریقایی ها میگردد. تجارت اسلحه، الماس و دارو سالانه موجبات مرگ تعداد وسیعی از مردم را فراهم می آورد و این حقیقت در بین هیاهوهای بین المللی بر سر مسائل کم ارزش تر، گم میشود.
کوکائین، باروت، الماس، تقلب!
جنین انسان در چهار و نیم ماهگی دارای دمی مانند دم خزندگان است، یک اثر بازمانده از تکامل تدریجی، این چیزی است که به راحتی نمیشود از آن فرار کرد. شما میتوانید با دشمنان زیادی بجنگید و زنده بمانید. اما اگر بخواهید با طبیعت خود بجنگید همیشه بازنده هستید.
یوری اورلوف – ارباب جنگ
مرگ سایمون وایز برای یوری ناخوش آیند نیست. اما این که خودش او را بکشد نیز برایش به راحتی قابل هضم نیست. آندره باپتیست به خوبی حس یوری را درک میکند و با کشتن سایمون هم یوری را از شر یک رقیب راحت میکند و هم انتقام خون عموی او را می ستاند. هر چند که یوری خود در کشتن سایمون همراه آندره است، ولی در هر حال این آندره است که او را وادار به این حرکت میکند.
راهپیمائی شبانه یوری او را بیش از پیش با وجدان خود درگیر میکند و مصرف قهوه ای قهوه ای (ترکیب کوکائین و باروت) نیز سبب میشود تا یوری گرفتار توهم ناشی از مصرف مواد مخدر و اتفاقات پشت سر گذاشته شده شود. مرگ سایمون، کودکانی که اعضای بدن خود را از دست داده اند، افراد مسلحی که برای کشتن یوری اسلحه شان کار نمیکند و شغالهائی که به یوری حمله نمیکنند این شائبه را برای او پیش می آورد که فردیست نفرین شده و شکست ناپذیر. اما ضربه قرار است از محلی دیگر به او وارد گردد. اقدام جک والنتاین در صحبت با اوا سرانجام موثر واقع میگردد و یوری از تنها نقطه آسیب پذیر خود مورد حمله قرار میگیرد و برای مدتی کوتاه هم که شده دست از قاچاق بر میدارد.
یکی از داستانهای همیشگی درباره قاچاق این است که فرد قاچاقچی سر انجام در برابر وسوسه پولی و یا تهدید مجبور به کار مجدد میشود. قطعه الماس بزرگ آندره باپتیست نیز آنقدر وسوسه کننده هست که یوری را وادار به شروع کاری جدید کند. نکته جالب و در واقع جالب ترین نکته در این قسمت این است که آندره باپتیست برای مذاکرات صلح به نیویورک آمده اما در همان حال مشغل تدارک جنگ است!!! نشانی دیگر از دروغگوئی های سیاسی رایج.
فعالیتهای یوری توسط اوا کشف میشوند و این در حالیست که اوا خود مورد تعقیب پلیس است. اکنون باید تا بازگشت یوری از مونرویا صبر کرد، منتها این بازگشت دیگر یک بازگشت معمولی نیست. یوری به خوبی میداند که در وضع کنونی لیبریا باید از همراهش اطمینان کافی داشته باشد. نا امن بودن فضای لیبریا سبب میشود که او ویتالی را به عنوان نیروی پشتیبان به همراه خود ببرد و این در حالی است که ویتالی مدتی است که از مواد مخدر پاک شده و در حال شروع زندگی جدیدی است.
یکی از نکات بسیار طعنه آمیز فیلم زمانی است که سرانجام یوری و ویتالی محموله مورد نظر آندره را به او میرسانند. یوری با هواپیمای سازمان ملل در زیر کلیه نظارتهای بین المللی برای آندره باپتیست اسلحه برده است!!
آندره در زمان دیدار به آنها می گوید: به دموکراسی خوش آمدید!
یوری آندره را بابت این جمله مست میخواند. اما جواب آندره آب سردیست بر سر تمامی طرفداران دمکراسی آمریکائی ... او روزنامه ای را به یوری نشان میدهد که خبری مبنی بر پیروز شدن جرج بوش در انتخابات آن هم با رای دیوان عالی دارد!!
سپس میگوید: آنها مرا متهم به تقلب در انتخابات میکردند. با این پیروزی بوش، دیگر آمریکا باید برای همیشه خفه شود!!
ارباب جنگ!
اغلب اوقات بدترین نوع کشتار و وحشی گری ها زمانی اتفاق می افتد که هر دو گروه متخاصم خود را مبارزان آزادی مینامند، به نظر میرسد که آنها نمیتوانند اسم واقعی تری برای خود انتخاب کنند، مثل فدراسیون بدترین ستمگران نسب به ظالمان قبلی!
یوری اورلوف – ارباب جنگ
پایان زندگی ویتالی پایانیست غمگینانه، او با این که تمام عمرش را صرف کارهائی بیهوده کرده، در لحظات پایانی دست به اقدامی میزند که جان خود را بر سر آن میگذارد، اما نتیجه کارش از بین بردن یک کامیون پر از اسلحه است و مرگ پسر روانی و جلاد آندره باپتیست. ویتالی نمیتواند با منطق یوری که میگوید "این جنگ ما نیست" کنار بیاید، او در پایان راهش به مفهوم انسان بودن میرسد. اوا به یوری گفته بود که او هم مایل نیست در نبرد برای انسان بودن شکست بخورد. اوا واکنش خود را به ماجرا دارد و ویتالی هم واکنش خود را. برای یوری واکنش ویتالی مرگ برادر را در پی دارد و واکنش اوا مرگ خانواده را ...
اما این پایان ماجرا نیست. با مرگ ویتالی اتفاقات به همان شکلی که او پیش بینی کرده بود به پیش میرود. تعداد زیادی قتل عام در طی دو هفته در سیرالئون و لیبریا ... اما حداقل به اندازه یک کامیون کمتر! کامیونی که ویتالی جانش را بر سر نابودی آن گذاشت.
بازگشت یوری به آمریکا برایش نتایج ناخوش آیندی را بدنبال دارد. دستگیری در فرودگاه به دلیل وجود گلوله از قلم افتاده در جسد ویتالی، ترد شدن توسط پدر و مادرش بابت مرگ ویتالی و رفتن اوا از زندگی... یوری اکنون در تنهاترین شرایط زندگی اش قرار میگیرد. او در ذهن همه مرده است.
یوری در جمله ای زیبا میگوید: دو تراژدی در زندگی وجود دارد ... اول این که به خواسته هایت در زندگی نرسی و دوم این که به آنها برسی! به گفته یوری اکنون این جک والنتاین است که به خواسته خود رسیده، اما آیا این رسیدن برای جک خوش آیند خواهد بود؟
پاسخ این سوال در گفتگوی دو نفره ای است که میان جک و یوری شکل میگیرد. در ابتدا جک با نشان دادن روزنامه ها و بر شمردن جرمهای یوری سعی میکند که او را متوجه وضعیتش کند. اما یوری خیلی زودتر از این متوجه شده که اوضاع از چه قرار است. او در پاسخ جک چیزهائی بیشتر از جنبه مادی ماجرا مورد بررسی قرار میدهد و تلاش میکند که به جک با نوعی کنایه این مسئله را یاد آورد شود که او تنها بخشی کوچک از کلیت فروش اسلحه در جهان است. اما جک هنوز آماده پذیرش نیست. از دید جک، یوری به خاطر اقداماتش باید چند بار به حبس ابد محکوم شود.
اکنون نوبت یوری است تا صحبتهای فینال ماجرا را انجام دهد. او دست به افشای مسائلی میزند که هم برای جک و هم جامعه دردناک است اما به هر حال وجود دارد. یوری میگوید که او قرار نیست در هیچ دادگاهی حاضر شود. از دید یوری او به سرعت آزاد خواهد شد و دلیل آزادی او همان چیزی است که جک فکر میکند باید دلیل دستگیری اش باشد. از دید او رهبران جوامعی که او به آنها اسلحه میفروشد پست ترین آدمها هستند. اما گاهی این رهبران دشمنِ دشمنان ایالات متحده هستند. یوری رئیس جمهور آمریکا را بزرگترین فروشنده اسلحه جهان میداند ولی عنوان میکند که گاهی اوقات نباید اثر انگشت این دولتها بر روی اسلحه ها باشد و اینجاست که فردی مانند یوری به کار می آید.
از دید یوری او خبیثی مورد نیاز است و به همین دلیل در زندان نخواهد ماند و به سرعت توسط مسئولان رده بالا از زندان بدون محاکمه آزاد خواهد شد.
ضربه هائی که به در زندان میخورد به سرعت جک را از خواب خوشش بیرون می آورد. حقایق همان گونه که یوری پیش بینی میکند پیش میرود. سرنوشت جک از این پس معلوم است. این فرایند او را هم از عرصه پلیس بودن و پلیس خوب بودن خارج خواهد کرد. زیرا پلیس با وجدان بودن دیگر در هیچ جای جهان فایده ای ندارد. یوری معتقد است که امروز روزی بوده که همه به او احتیاج داشته اند و روز دیگر ممکن است از بابت عدم نیاز به راحتی نابودش کنند. روزگار یوری هم پس از این خبیثانه تر به پیش میرود زیرا دیگر هیچ مانعی برای توقف او وجود ندارد! نه خانواده نه همسر و نه فرزند و برادر!
جمله پایانی یوری اورلوف جمع بندی کل داستان است. نتیجه ای که شاید لازم است از فیلم بگیریم.
"میدانید جهان را چه کسانی به ارث خواهند برد؟
دلالان اسلحه ... زیرا بقیه به شدت سرگرم کشتن همدیگر هستند. راز بقا همین است، هیچ گاه وارد جنگ نشوید، مخصوصا جنگ با خود!
سپس نوشته ای بر تصویر حک میشود که معنی خاصی به کل داستان میبخشد. "این فیلم بر اساس اتفاقات واقعی ساخته شده است"
برآیند ...
"میگویند وقتی آدمهای خوب در کاری شکست میخورند, این شر است که پیروز میشود, احتمالا منظورشان این بوده که شر در هر حال پیروز است"
یوری اورلوف – ارباب جنگ
ارباب جنگ یک شاهکار نیست، دلیلی که این فیلم را برجسته میکند لحن روائی و حرفهایی است که در لایه های زیرین آن پنهان شده است. این فیلم به خوبی شروع میشود و به خوبی ذهنیات سازنده را به بیننده منتقل میکند، صریح است و از مسیر خود خارج نمیشود. برای گفتن حرفهایش به جلوه های ویژه پناه نمیبرد و نیازی هم به هزینه های نجومی ندارد.
ارباب جنگ یک فیلم آموزنده درباره تجارت اسلحه است، هر چند که قهرمان فیلم در آن متنبه نمیشود و در واقع قرار هم نیست بشود. ارباب جنگ به خوبی خط قرمزهای نیکی و بدی را تعریف میکند اما بیننده را درگیر مباحث بهشتی و جهنمی نمیکند مگر در زمانی که شر بنا به شعار فیلم پیروز میشود. با این که فیلم دارای راوی است و راوی هم به نوبه خود قهرمان داستان، اما هیچ گاه سمت عدالت رها نمیشود. راوی مانند وجدان آگاه یوری عمل میکند و گاهی او را به مبارزه ای سخت دعوت میکند و گاهی هم از او بابت فعالیتهایش تقدیر میکند یا در میان دشمنانش رهایش میکند. در مقابله با جک والنتاین و اوا فانتتین بیننده آنها را محق میابد و در برابر آندره باپتیست، ویتالی را.
از دیدگاه فنی همچنان ارباب جنگ یک اثر متوسط و رو به خوب است. فیلم برداری نرمالی دارد و در فیلم برداری آن شاهکاری اتفاق نمی افتد، همچنان که در دیگر امور فنی آن شاهد چیزی بیش از آنچه لازم بوده نیستیم. در نهایت شاهد فیلمی هستیم که با رعایت پارامترهای در حد استاندارد و البته داستانی منظم و با جزئیات و همچنین بدون پیچیدگی، توانسته به فرم مناسبی دست یابد.
اندرو نیکولز کارگردان خوش ذوق و صاحب سبکی نیست، اما از حداکثر داشته هایش در ساخت آثارش استفاده میکند. با دیدن آثار قبلی او و همچنین ارباب جنگ و in Time میتوان درک کرد که با فیلمی روبرو هستیم که نه پر خرج است و نه پول اضافه ای برای دور ریختن داشته و به همین دلیل همه توان خود به نحو احسنت بکار برده است. یکی از همین داشته ها بازیگریست به نام نیکلاس کیج که در این فیلم کاملا در نقش کاراکتر یوری اورلوف جا افتاده و بی شک یکی از بهترین بازی های خود را در این فیلم ارائه میکند. یوری اورلوف در جایگاه شر در قرار دارد و البته این یک شر نسبی است و قطعی نیست. دلیل آنرا در پایان فیلم میتواند دریافت جائی که او خود را یک خبیث کار آمد میخواند، شروری که حیاتش وابستگی به دیگر شروران دارد.
نیکلاس کیج در این فیلم دو نقش کاملا متفاوت و مجزا از هم را اجرا کرده است، نقش یوری اورلوف به عنوان قهرمان داستان و نقش راوی به عنوان کسی که شبیه ضمیر ناخودآگاه یوری عمل میکند و مشخصا این دو از هم کاملا جدا هستند. از دید من بازی صدای نیکلاس کیج در این فیلم حتی برجسته تر از بازی بصری اش است. بازی بریجیت موناهان دلچسب نیست و کلا او در این فیلم حرف زیادی برای گفتن ندارد اما یارد لیتو در نقش ویتالی بازی تاثیرگذاری انجام میدهد، هرچند که این بازی خوب هیچ گاه ادامه پیدا نکرد. ضمن این که باید تقدیر کرد از بازی خوب و یکدست ایمون واکر در نقش آندره باپتیست.
در نهایت باید گفت که ارباب جنگ داستان شکست انسان است در برابر ذات خود و شرارتی که نوع بشر را احاطه کرده و از آن گریزی ندارد. ممکن است در سرتاسر زندگی تلاش کند و از این شر برکنار بماند و خود را به عنوان انسانی نیک مطرح کند، اما گروه زیادی از انسانها گرفتار آن خواهند ماند و در نتیجه ... شر پیروز خواهد شد.
در جدال میان خوب و بد این انسانهای خوب نیستند که برنده هستند، در جمله کلیدی فیلم یوری اورلوف به این موضوع اشاره ای تعیین کننده دارد، اشاره ای که به شکل طعنه آمیزی شکست انسان را در برابر هوای نفس خودش متذکر میشود.
وقتی آدمهای خوب در کاری شکست میخورند, این شر است که پیروز میشود, احتمالا منظورشان این بوده که شر در هر حال پیروز است.
امیدوارم که این تحلیل رضایت خاطر خوانندگان گرامی را بدست آورده باشد.
|
ترجمه و پشتیبانی توسط:شرکت جومی