تحلیل و بررسی سینمای جهان
Cwa.39- تحليل و بررسي فيلـــــــم سرگذشت شگفت انگیز آملی پولان (Le fabuleux destin d'Amélie Poulain)
- توضیحات
-
تاریخ ایجاد در پنج شنبه, 11 آبان 1391 09:10
-
نوشته شده توسط مدیریت سایت
-
بازدید: 8528
|
نام فیلم: سرگذشت شگفت انگیز آملی پولان |
|
|
|
|
|
اطلاعات فیلم |
|
|
تهیه کننده pierre-Jacques Bénichou
کارگردان : Jean-Pierre Jeunet
نویسنده : Guillaume Laurant
موزیک متن : Yann Tiersen
تدوین : Hervé Schneid
فیلم بردار: برونو دلبونل
گوینده: اندره دسولیر |
|
|
بازیگران |
|
|
Audrey Tautou: امیلی
Mathieu Kassovitz: نینو
Lorella Cravotta: اماندینا پولان |
|
|
اطلاعات دیگر |
|
|
ژانر: کمدی - فانتزی – رمنس - درام
تاریخ نمایش: 25 April 2001 در بلژیک
درجه نمایش: R
زمان فیلم: 106 دقیقه
کشور: فرانسه
بودجه : 10 میلیون دلار
فروش : 173 میلیون دلار
IMDB Rate : 8.6 از 10 از بین 209,404 رای .
دربین 250 فیلم IMDB رده ی 46 |
|
|
افتخاران و جوایز |
|
|
نامزد 5 جایزه اسکار
برنده 51 جایزه مختلف از جشنواره های مختلف
نامزدی در بیش از 41 جایزه! |
|
|
تحلیل و بررسی از سروش ممدوحی |
|
|
این تحلیل تحت کپی رایت سایت سینماسنتر منتشر شده است لذا هر گونه کپی از این نوشته بدون مجوز نویسنده و سایت سینماسنتر CinemaCenter.ir نقض آشکار قوانین کپی رایت محسوب میگردد. |
|
|
|
|
|
تحلیل فیلم سرگذشت شگفت انگیز آملی پولن |
|
|
تحلیل فیلم
میخواهیم اینبار از عشق بگويیم، از کمک به دیگران و حس زیبایی که در کمک به دیگران به انسان دست میدهد. حسی که در فیلم سرنوشت شگفت انگیز املی پولان نمایان میشود. زندگی زیبا سرشار از عشق و محبت. کاری که املی در زندگی انجام داد. نه تنها این حس را در خود به وجود آورد که چقدر زندگی با کمک به دیگران ميتواند شیرین باشد بلکه این حس را در وجود تماشاگران این فیلم نیز به بار نشاند. سرنوشت شگفت انگیز املی پولان فیلمی است به کارگردانی جان پیر جانت و بازی به یاد ماندنی آدری تاتو که هم این نقش را ماندگار کرد و هم با بازی در این فیلم خود را به سینمای جهان اثبات کرد. آدری تاتو در نقش املی پولان طوری نقش خود را باورپذیر کرده است که بیننده خود را کاملا به جای املی میگذارد و با او همذات پنداری میکند. املی فیلمی است متفاوت. با چه؟ با اغلب قالبهایی که می شناسیم. جان پیر جانت در سرنوشت شگفت انگیز املی پولان روایت جالبی از کشف زندگی به دست می دهد. املی پولان دختری است که تنها فرزند پدر و مادرش است. مادر املی در کودکی وی از دنیا می رود و حالا املی است و پدرش و دنیایی که باید کشف کند. املی به دنبال عدالت است و حقیقت و خیلی چیزهای دیگر که در نهایت راهش از عشق هم عبور می کند. زیباترین چیزی که در فیلم جلب توجه می کند حرکت مستقل املی است به سوی هدفش و حقیقت که شاید کمی ایده آلیستی باشد اما احساس خوبی به آدم می دهد. املی در مسیر زندگی رایحه خوش عبورش را به جای می گذارد، اجرای عدالت. حوادث فیلم گاهی غیرمترقبه و حتی خنده دار به نظر می رسند ولی حتی اگر وادارتان کند که بخندید، مطمئنا خنده تان به کلیت فیلم نخواهد بود.
داستان فیلم
فیلم با گذری بر متولد شدن املی تا بزرگ شدن او آغاز میشود. از سال 1973 با نمایش پروسه تشکیل لقاح و تبدیل شدن به جنین تا به دنیا آمدن او. پدر املی پزشکی در ارتش بوده که این روزها در کارخانه ای در حال کار است و مادر املی یک معلم است. امیلی در کودکی خود در تنهایی بزرگ میشود و حتی از در آغوش کشیده شدن توسط پدر و مادر خود نیز محروم است و او در آرزوی این است که پدر مادر او را مورد محبت قرار دهند. در این اتفاق با لمس دستان پدر وقتی که او را معاینه میکند موجب میشود که قلب املی به تندی بتپد و این موجب آن میشود که پدر مادر او به این فکر بیفتند که املی در کودکی دچار حملات قلبی است اما امیلی فقط محبت میخواهد. املی مادر خود را در کودکی از دست میدهد بعد از این اتفاق املی تنهاتر از گذشته و پدر او دچار افسردگی میشود. امیلی پس از رسیدن به سن بلوغ تصمیم میگیرد برای امرار معاش در کافه ای مشغول به کار شود و روزگار خود را بگذارند. داستان از اینجا شکل جدیدی پیدا میکند. داستان کاملا بر زندگی زیبای املی تمرکز میکند. زندگی که او در يك خانه معمولی و کار در یک کافه شروع میکند.
او زندگی آرام و کسالت بار خود را دوست دارد و در تنهایی زندگی میکند و همیشه با سوالات احمقانه خود را سرگرم میکند!! او دوست پسری ندارد ولی از چیزهای کوچکی خوشش می آید كه او را سرگرم میکنند، دست کردن در گونی حبوبات، شکستن روی دسر با قاشق، پرتاب سنگ بر روی رودخانه...
تا اینکه اتفاقی رخ می دهد که زندگی امیلی را دچار دگرگونی می کند، مرگ بانو دی. او به طور غیر مستقیم و پس از افتادن سر شیشه ادکلن خود و برخورد به دیوار یک جعبه پیدا میکند که متعلق به فردی است که سالهای پیش در آن خانه ساکن بوده است. بعد از باز کردن در جعبه او متوجه میشود که این جعبه میتواند یادگاری از دوران کودکی و جوانی آن فرد باشد و تصمیم میگیرد فرد موردنظر را پیدا کرده و آن جعبه را به او پس بدهد و با این عمل خود صاحب این جعبه را خوشحال کند و او را به جوانی سوق دهد! او با پرس و جو از همسایه ها و دیگر جاها سعی در پیدا کردن فرد موردنظر دارد. او پاریس را زیر و رو میکند تا او را پیدا کند! پس از پرس و جوهای فراوان میفهمد اسم فرد مورد نظر بردوتو هست، او را پیدا میکند و به صورت ناشناس جعبه را به او میرساند آن هم در یک باجه تلفن. برتودو بعد از دیدن جعبه و باز کردن آن تمام خاطرات بچگی و جوانی برایش زنده میشود و خوشحال وارد کافه میشود. آنجا با امیلی برخورد میکند و برای او این اتفاق را تعریف میکند. امیلی با دیدن خوشحالی و اشک شوق برتودو خوشحال میشود و حس زیبای کمک به دیگران در وجودش مشتعل ميشود. او تصمیم میگیرد که از این به بعد به هم نوع های خود کمک کند و آن ها را خوشحال کند. او با پیرمرد کوری شروع میکند و او را از خیابان میگذراند و زیبایی های محله را به او توضیح میدهد و او را خوشحال و خندان رها میکند.
حال دیگر امیلی زندگی اش را صرف کمک به دیگران میکند. کمک به پدر سالمند خود که پس از از دست دادن همسر خود غمگین و افسرده شده است، کمک به همسایه و دوستان و آشنایان خود. حتی او به اذیت کردن دیگران نیز میپردازد چون کسانی را که مورد اذیت قرار میدهد کسانی هستند كه ديگران را مورد ظلم خود قرار میدهند مانند میوه فروش محله!! حالا امیلی به طوری خود را زورو میپندارد.
امیلی به طور اتفاقی عشق را تجربه میکند و قلبش برای پسری میزند که او نیز در زندگیش شگفت انگیز نیست و زندگی معمولی دارد. پسری که تکه های پاره شده عکس ها را جمع میکند و آنها را مانند پازل هایی در کنار یکدیگر قرار میدهد و برای خود یک آلبوم از این عکس ها ساخته است. امیلی به دنبال او میرود اما او سوار موتورسيكلت خود شده و از آنجا میرود اما اتفاقی آلبوم از پشت موتور به زمین می افتد. امیلی با نگاه کردن به آلبوم به زندگی جالب این پسر پی میبرد در آلبوم پر از عکس های مرد ها وزنهایی که عکس هایشان پاره و مثل پازل در کنار هم چیده شده اند. امیلی میخواهد آلبوم را به وی پس بدهد و او را خوشحال کند. امیلی عاشق او شده است عشق را در او پیدا کرده است .
او در ادامه مجسمه ای از حیاط پدر خود میدزدد و آن را به دوستش واگذار میکند تا این مجسمه را با عکس هایي مزین کند که به مثال مجسمه در حال سفر است و این عکس ها را به پدر خود میرساند تا پدرش با دیدن این عکس ها خوشحال شود!
او به همکار زن خود کمک میکند تا با مردی که هر روز در آن کافه در حال خوشگذرانی و خوردن قهوه است آشنا شود و عشق خود را به آن مرد بدهد و آن مرد که هر روز مزاحم همکار دیگر او میشود او را رها سازد. او با این کار خود همکار و مرد را خوشحال میسازد و اینبار این دو با هم هستند!
امیلی در ادامه سعی بر این میکند که آلبوم را به آن جوان پس بدهد اما باز نیز مخفیانه. امیلی با نگاه کردن به آلبوم عکس ها متوحه موضوعی میشود که بعضی از عکس ها به طور مدام تکرار شده است و به این فکر می افتد که این فرد کیست و چرا صاحب آلبوم این عکس ها را تکرار کرده و است و تکه های پاره آن عکس ها را به هم چسبانده و در آلبوم نگه داشته است؟! امیلی میخواهد آن مرد را پیدا کند و آلبوم را برگرداند! امیلی با یک بازی جالب و با کمان هایی که بر روی زمین کشیده شده است و آن کمان ها پسر را به جایی هدایت میکند با او بازی میکند و پسر را به سوی یک دوربین میکشاند و او از طریق دوربین امیلی که خود را به طوری ناشناس کرده است میبیند که امیلی آلبوم را درون موتور او میگذارد امیلی به او زنگ میزند و از او میخواهد صفحه 51 را ببیند! امیلی به صورت زیبایی چند عکس را در کنار هم قرار داده است و از او پرسیده است که آیا میخواهد او را ببیند؟؟
پسر به دنبال فرد ناشناس میگردد! او نيز کم و بیش عاشق شده است و میخواهد سریعا املي را پیدا کند اما نمیداند دنبال چه کسی بگردد. او با ایده ای شروع میکند، با چاپ عکسی که امیلی در آلبوم او قرار داده است، آنها را بر در و دیوار شهر میزند و از مردم درباره این که آیا صاحب عکس را میشناسند يا نه سوال میکند تا امیلی را پیدا کند. امیلی با دیدن این عکس ها سعی میکند آنها را از دیوارها جمع کند. امیلی به فکر فرو میرود که چطور دوباره پسر را به طرف خود جذب کند، به یاد می آورد که پسر عاشق جمع کردن تکه عکس هاست، به سمت عکاسی میرود و با لباس های زوروگونه از خود عکس میگیرد و آنها را پاره کرده و به زیر کیوسک عکاسی می اندازد تا پسر آنها را پیدا کرده و جمع کند در همین حال که امیلی از خود عکس می اندازد فردی وارد آنجا میشود و امیلی با دیدن او تعجب ميكند و خوشحال میشود. او کسی نیست جز فردی که پسر به طور دائم عکس های او را جمع کرده، همان مرد مرموزی که در آلبوم بوده است. بله امیلی فرد مرموز را پیدا میکند و خوشحال از اینکه میتواند به پسر کمک کند تا او فرد مرموز را ببیند تا خوسحالی او را نیز ببیند.
امیلی در ادامه شروع به آزار میوه فروش محله میکند که پسری که در آنجا کار میکند را مورد آزار و اذیت خود قرار میدهد. به طور مخفیانه وارد خانه میوه فروش میشود و وسایل او را جابجا میکند، خمیر دندان او را با کرم تعویض میکند، داخل نوشیدنی او نمک میریزد، دستگیره در را تعویض میکند، سیم چراغ خواب را میبرد، بند كفشهای او را کوچک میکند، دمپایی راحتی او را با دمپایی کوچک دیگری تعویض میکند و در آخر شماره تلفن مادر میوه فروش را با شماره یک روان پزشک تعویض میکند.
امیلی همچنان به کارهای خوب خود ادامه میدهد و از خوشحال کردن دیگران لذت میبرد امیلی این بار به همسایه خود که شوهر خود را چندین سال قبل از دست داده است كمك ميكند. او به صورت مخفیانه نامه ای مینوسد و آن را به صورت جالبی کهنه و چروک خورده میکند و نامه را به پستچی محله میدهد تا آن نامه را به زن همسایه برساند. او پس از دیدن نامه و خواندن نامه خوشحال میشود و زندگی جدید را آغاز میکند و از این خوشحال میشود که او نامه ای از شوهرش دریافت کرده است که در آن آمده است که چقدر او را دوست دارد و غمگین از اینکه اورا ترک کرده بود!
اینبار نوبت خود امیلی است، امیلی که به همه کمک میکند و همه را خوشحال میکند اینبار باید به خود کمک کند تا عشقی که یافته است را به دست آورد. عکس های مرموزی او از خود انداخته بود و به زیر کیوسک فرستاده بود توسط پسر پیدا میشود. در يكي از عكسهاکاغذی دست املي است. امیلی در كاغذ نوشته است که پسر خود را به "خیابان میند، مایلز کافه، ساعت4 " برساند اگر دوست دارد امیلی را ببیند! امیلی در کافه محل کار خود منتظر پسر میشود... و پسر خود را به کافه میرساند. پسر متوجه رفتار عجیب امیلی میشود و عکس را به امیلی نشان میدهد و از او میپرسد که آیا این عکس اوست يا نه؟ امیلی منكر ميشود. او نمیتواند خود را به پسر معرفی کند! امیلی که حال عاشق شده است در عذاب این که چگونه خود را به او بشناساند به سر میبرد. او از همکار خود میخواهد که نوشته ای را درون جیب او بياندازد . همکار او این کار را میکند! پسر که نااميد شده است از کافه می رود. امیلی از ناراحتی و خجالت آب میشود!
امیلی به همان باجه عکاسی همیشگی میرود ولی اینبار به قصد خراب کردن آن، او باجه عکاسی را خراب میکند و به مرد مرموزی که پسر عکس های او را جمع کرده بود زنگ میزند و از او میخواهد که برای درست کردن باجه به آنجا برود.
حال زمان آن است که امیلی پسر را نیز به آنجا بکشاند! در کاغذ یادداشتی که امیلی به همکار خود داد تا در جیب او بگذارد امده است "باجه عکاسی – سه شنبه ساعت 5" بله امیلی فرد مرموز را به پسر نشان میدهد و پسر پس از دیدن آن مرد خوشحال میشود و از خدا و دختر مرموز تشکر میکند.
امیلی دیگر خوشحال نیست چون نمیتواند به عشق خود برسد و از این بابت ناراحت است و در فکر خود تمام کارهای خوبی که کرده است را مرور میکند اما همه این کارها در کنار کار خود که باید برای خودش انجام دهد تا عشقش را پیدا کند هیچ است! پسر با همکار زن امیلی صحبت میکند تا بتواند دختر مرموز را پیدا کند همکار امیلی توضیحاتی درباره امیلی میدهد. حال همکار امیلی نقش یک ناجی خوشحال کننده را بازی میکند. این بار برای خوشحالی امیلی.
پسر آدرس خانه امیلی را به دست می آورد و به طرف خانه او میرود. اما امیلی در را باز نمیکند و اینگونه وانمود ميكند که در خانه حضور ندارد! اما امیلی دیگر طاقت دوری او را ندارد و با شتاب میخواهد به سوی او برود با باز کردن در خانه خود متوجه حضور پسر پشت در میشود و اینگونه امیلی به عشقش میرسد. حال همه خوشحال هستند از پدر امیلی که دیگر از غم و اندوه رها شده است تا زن همسایه که نامه زیبایی که امیلی از طرف همسر او نوشته است را به دست آورده است.
امیلی به همه کمک کرده است تا خوشحال باشند. خود او نیز خوشحال است چون به عشقش رسیده است و با وجود او آرامش دارد.
فیلم با جمله زیبایی که بر روی دیوار حک شده است به پایان میرسد "بدون تو احساسات امروز مانند برف دیروز ناپدید میشود!"
نتیجه گیری و کلیت داستان :
همه ما بعد از دیدن یک رویای شیرین احساس خوبی داریم.
امیلی یک رویاست، امیلی یک نقاشی فرانسوی زیباست که پاریس را بوم خود کرده و نقاش آن توتو است. ما با امیلی می خندیم، با امیلی ناراحت میشویم و حتی او را تایید می کنیم.
امیلی از همان ابتدا روایت ساختارشکنانه ای دارد و به نوعی به هالیوود دهن کجی می کند. به راحتی می توان با فیلم ارتباط بر قرار کرد و به دنیای درونی امیلی راه یافت. موسیقی فیلم در این راه همراه بسیار خوبی است که در طول فیلم ما را تنها نمی گذارد و ما را تا پایان همراهی
میکند. ویژگی دیگر فیلم به نورپردازی و ترکیب رنگ بسیار زیباي آن بر می گردد که باعث شده فضای شهر پاریس فانتزی نمایان شود.
تصور اینکه فیلم را هر کسی غیر از آدری توتو بازی کند غیرممکن است و او بازی فوق العاده ای ارائه داده است.
امیلی در سال ۲۰۰۱ ساخته شد و در همان سال نامزد ۵ اسکار شد:
بهترین فیلمنامه، بهترین کارگردان هنری، بهترین فیلم خارجی، بهترین صدا برداری، بهترین فیلم برداری و شاید حقش بود نامزد بهترین موسیقی متن نیز بشود ولی در نهایت اسکاری نصیبش نشد.
بودجه فیلم هم ۱۰ میلیون دلار بود و ۱۵۳ میلیون دلار فروش کرد.
در تفسیر فیلم (نسخهٔ اصلی dvd)، ژانپیر ژونه شرح میدهد که قصد داشت در ابتدا از بازیگر بریتانیایی، امیلی واتسن برای نقش آمیلی استفاده کند .در پیشنویس ابتدائی فیلم، پدر آمیلی مردی انگلیسی است که در لندن زندگی میکند. اما فرانسوی واتسون خوب نبود و هنگامی که او درگیر فیلبرداری فیلم پارک گوسفارد شد، ژونه تصمیم گرفت تا فیلنامهای برای یک بازیگر فرانسوی بنویسد. آدری تاتو اولین بازیگری بود که او پذیرفت.
دیدن این فیلم را به همه توصیه میکنم فیلمی خوش ساخت از سینمای فرانسه
|
|
|
با تشکر از سعید سرخی بابت گرافیک و مهناز عابدینی بابت ویراستاری |
|
|
|
|
|
|
|
|
این تحلیل تحت کپی رایت سایت سینماسنتر و با شماره Cwa.39 برای بار اول به تاریخ 13-06-2011 در انجمن سینماسنتر منتشر شده است، لذا هر گونه کپی از این نوشته بدون مجوز نویسنده و سایت سینماسنتر CinemaCenter.ir نقض آشکار قوانین کپی رایت محسوب میگردد. |
|
|
تحلیل و بررسی از سروش ممدوحی |
|
ارسال نظر
ترجمه و پشتیبانی توسط:شرکت جومی