تحلیل و بررسی سینمای جهان
Cwa.57- تحليل و بررسي فيلـــــــم راه بازگشت (The Way Back)
- توضیحات
-
تاریخ ایجاد در پنج شنبه, 11 آبان 1391 20:28
-
نوشته شده توسط مدیریت سایت
-
بازدید: 4574
|
نام فیلم: راه بازگشت The Way Back |
|
|
|
|
|
اطلاعات فیلم |
|
|
تهیه کنندگان: دانکان هندرسون، جُونی لِوین، نایجل سینکلر، پیتر وییر
کارگردان: پیتر وییر
نویسنده: کیث آر.کلارک، پیتر وییر
موزیک متن: بورخارد وان دالویتز
فیلمبردار: راسل بوید
انتخاب بازیگر: جودیث بولی
کارگردان هنری: کیس بانت
طراح صحنه و لباس: وندی استایتس
تدوین: لی اسمیت |
|
|
بازیگران |
|
|
جیم استورگس : یانوش
اِد هریس : آقای اسمیت
کلین فارل : والکا
سوآرس رانیان : ایرنا |
|
|
اطلاعات دیگر |
|
|
ژانر: ماجراجویی - درام
تاریخ انتشار: 21 ژوئن 2011، در آمریکا
درجه نمایش PG-13
زمان فیلم: 133 دقیقه
شرکت تولید کننده: اکسکلوسیو فیلم
بودجه ساخت: 1.3 میلیون یورو
فروش کل: 2.6 میلیون یورو
فروش در اولین هفته: 1.327.650 فرانک، در ایالت کینگدام
نمره در IMDB : 7.3 از بین 22.600 رای |
|
|
افتخارات و جوایز |
|
|
نامزد جایزه اسکار بهترین گریم در سال 2011
برنده جایزه بهترین بازیگر مکمل نقش زن از جشنواره "فیلم و تلویزیون ایرلندی (IFTA)" برای "سوآرس رانیان" در سال 2011
نامزد جایزه بهترین بازیگر مکمل نقش مرد مرد از جشنواره "فیلم و تلویزیون ایرلندی (IFTA)" برای "کلین فارل" در سال 2011
برنده جایزه بازیگر بریتانیایی سال از جشنواره "مجمع منتقدین لندن" برای "سوآرس رانیان" در سال 2011 |
|
|
تحلیل و بررسی از امیر حسین بهرامی |
|
|
این تحلیل تحت کپی رایت سایت سینماسنتر منتشر شده است لذا هر گونه کپی از این نوشته بدون مجوز نویسنده و سایت سینماسنتر CinemaCenter.ir نقض آشکار قوانین کپی رایت محسوب میگردد. |
|
|
|
|
|
تحلیل فیلم راه بازگشت |
|
|
تاریخچه مختصری از کمونیسم
کمونیسم یک ایدئولوژی است که میکوشد بر اساس مالکیت مشترک روشها و ابزارهای تولید و در غیاب مالکیت خصوصی یک سازمان اجتماعی ضد دولتگرایی فاقد طبقههای اجتماعی را ترسیم کند. کمونیسم را شاخهای از مکتب سوسیالیسم میدانند.
اشکال اولیه سازمانهای اجتماعی انسانی در مکتب مارکسیسم به "کمون اولیه" مشهور است. با این وجود، کمونیسم یک نوع سازمان اجتماعی را ترسیم میکند. در میان کمونیستها مکتبهای جدیدی شکل گرفتهاست که میتوان به مائوئیسم، ترتئوئیسم، کمونیسم مشورتی، لوگزامبورگیسم، کمونیسم آنارشیست، کمونیسم مسیحی و در نهایت انواع جریانهای کمونیسم چپ اشاره کرد که دارای تنوع فراوانی است. با این وجود، بقایای مختلف اتحاد جماهیر شوروی (که منتقدان آن را «استالینیسم» مینامند) و تفسیر مائویی مارکسیسم- لنینیسم شاخه) مکتب) جدیدی از کمونیسم را تشکیل دادهاند که در قرن بیستم که ابزار قدرت اصلی کمونیسم در روابط بینالملل محسوب میشد شاخه ترتئوئیسم دارای چنین قدرت متمایزی نیست.
کارل مارکس معتقد است برای تبدیل یک جامعه از وضعیت تولید سرمایه داری به حالت تولید کمونیسم، میبایست دوران گذاری را طی کرد و این امر به یکباره امکان پذیر نیست، مارکس این دوران گذار را دیکتاتوری پرولتاریاي انقلاب کمونیست مینامد. جامعه کمونیستی مورد نظر مارکس که از کاپیتالیسم برمیخیزد هرگز در عمل تحقق نیافته و به صورت نظری باقی مانده است؛ و در واقع مارکس درباره خصوصیات جامعه کمونیستی صحبت زیادی نکردهاست. با این وجود، اصطلاح «کمونیسم»، مخصوصاً وقتی با کاپیتالیسم همراه شود بیشتر به رژیمهای سیاسی و اقتصادی تحت سلطه احزاب کمونیست اشاره میکند که مدعی هستند نماینده دیکتاتوری پرولتاریا (طبقه کارگر) میباشند.
در اواخر قرن ۱۹، نظریات مارکس احزاب سوسیالیست را در سراسر اروپا به طور گستردهای فعال کرد اما در نهایت سیاستهای این احزاب در مسیر کاپیتالیسم «اصلاحی» شکل گرفت و نه در جهت براندازی آن. تنها استثناء در این مورد حزب کارگر سوسیال دموکرات روسیه بود. یکی از شاخههای این حزب که به بولشویک معروف است لنین بود كه پس از سرنگون کردن دولت موقت روسیه در انقلاب ۱۹۱۷ روسیه به قدرت رسید.
در سال ۱۹۱۸، نام این حزب به حزب کمونیست اتحاد جماهیر شوروی تغییر کرد که این عمل بر اختلاف میان کمونیسم و دیگر شاخههای سوسیالیسم دامن زد.
پس از پیروزی انقلاب اکتبر در امپراتوری روسیه بسیاری از احزاب سوسیالیست در اکثر کشورهای جهان به احزاب کمونیست تبدیل شدند که درجه اطاعتپذیری آنها از حزب کمونیست اتحاد جماهیر شوروری متفاوت بود. پس از جنگ جهانی دوم، کمونیستها در اروپای شرقی به قدرت رسیدند و در سال ۱۹۴۹، حزب کمونیست چین (CPC) توسط مائو زدونگ در جمهوری خلق چین تاسیس شد، این حزب در ادامه، مسیر ایدئولوژیکی رشد کمونیستی خود را به گونهای متفاوت طی کرد. در میان کشورهای جهان سوم که دولتهای طرفدار مکتب کمونیسم تشکیل دادند میتوان به دولت کشورهای کوبا، کره شمالی، ویتنام شمالی، لائوس، آنگولا، و موزامبیک اشاره کرد.
از اوایل دهه ۱۹۷۰، اصطلاح "یوروکمونیسم" وارد عرصه سیاست شد که به آن دسته از سیاستهای احزاب کمونیست در اروپای غربی اشاره میکرد که به دنبال سنت شکنی و نقد حمایت بی قید و شرط از اتحاد جماهیر شوروی بود. این احزاب در ایتالیا و فرانسه فعالیت سیاسی زیادی داشتند و وزنههای انتخاباتی مهمی محسوب میشدند.
یک گرایش ضد کمونیسم و ضد جنگ سرد در ایالات متحده وجود دارد. با این وجود در بسیاری از مناطق آفریقای جنوبی و آمریکای مرکزی احزاب کمونیست و حرکتهای کمونیستی مختلف، قدرت زیادی دارند.
در اواخر دهه ۱۹۸۰، با زوال دول کمونیستی و اروپای شرقی و با فروپاشی اتحاد جماهیر شوروی در ۸ دسامبر ۱۹۹۱ قدرت کمونیسم در اروپا کاهش چشمگیری داشت. با این وجود هنوز حدود یک چهارم جمعیت جهان در کشورهای کمونیستی و بخصوص جمهوری خلق چین زندگی میکنند.
مقدمه ای کوتاه بر فیلم
فیلمی است به نظر بر اساس واقعیات، اما واقعا نمیتوان به این اتفاقات واقعیات گفت. بیشتر شانس و اقبال است تا واقعیات. شخصیت های فیلم را، در فیلم های دیگر بسیار زیاد دیده اید. مثلا فردی که خشن است ولی شخصیتی انعطاف پذیر و طنزگونه پیدا میکند. و با اینکه در فیلم از بازیگران سرشناسی استفاده شده، فیلم آنطوری که باید از آب در نیامده است.
فیلم در زمان کمونیست ها در جریان است. يك زندان سیاسی که در آن همه نوع آدمی پیدا میشود. از بازیگر گرفته تا خلافکارهای خیابانی. کاراکترهای فیلم از این زندان فرار میکنند تا راه خانه را در پیش گیرند اما به هر کجا که میروند کمونیست ها یک قدم از آنها جلوترند. در آخر از دست آنها رهایی میابند ولی گرفتار مشکلات دیگری میشوند. همه کاراکتر ها زنده نمی مانند، ولی آنهایی که جان سالم به در میبرند به هدف خود میرسند.
تحلیل
دوربین اعترافنامه ای را نشان میدهد. شاید این اعترافنامه آخرین چیزی باشد که یانوش خواهد خواند. اعترافنامه ای که همسر یانوش، به خاطر شکنجه هایی که به وی دادند، به یانوش خیانت کرد.
دوربین زندانی هایی را نشان میدهد، که به زندان سیاسی حزب کمونیست میروند. حتی سگها نیز میخواهند به آنها حمله ور شوند، احتمالا آنها نیز میدانند که این زندانی ها دشمن ملتند. تنها کاری که زندانی میتوانند در آن زندان انجام دهد، زنده ماندن تا صبح است. «مهربانی تو را در اینجا خواهد کشت». این دیالوگ بهترین دیالوگ در اوایل فیلم است. همین جمله در جامعه آن زمان نیز صدق میکند، گویی کل شوروی زندان است.
انسانهایی به شکل انگل! همه از آنها متنفریم. حرفهای پوچ و بلف میزنند، با کارهایی بچه گانه اعتماد انسان را جلب میکنند، ولی بعد موقعي كه کار واقعی فرا میرسد جا میزنند. چنين انسانی به پست یانوش مي خورد. کسی که دل و جرات فرار کردن ندارد و تنها میخواهد یانوش را در مخمصه گیر بياندازد. اما همه به یک قهرمان نیاز دارند. کسی که دل و جرات عمل کردن را داشته باشد.
پس زمینه ای که در اوایل فیلم وجود دارد، نشانگر وضعیت خفقان آور آن زمان است که چگونه به سادگی افراد را با دلایلی که بسیار مضحک به نظر می آید، در زندانهایی که حتی برای حیوان هم ساخته نشده، زندانی میکنند. در واقع این زندانی کردن، همان اعدام افراد است، با این تفاوت که به جای یک بار اعدام، صدها و هزاران بار آنها را اعدام میکنند تا بمیرند. جایی که هیچ کسی به فکر دیگری نیست. در واقع اندیشه های پوچ کمونیسم را، که تا حدودی دور از تصور هستند هم بازگو میکند.
زندگی انسان چقدر ارزش دارد؟ چند میلیون؟ چند هزار تومان؟ چند تومان؟ گاهی به اندازه یک تکه نان. در آن زندان جان آدمی حتی به اندازه یک هویج هم میتواند ارزش داشته باشد، یا یک ژاکت. اگر اداره امنیت و قدرت به دست نااهل بیفتد، همین اتفاق ها را باید شاهد باشیم. سازندگان فیلم، نمونه ای از کمونیست ها را در نقش "والکا" به تصویر کشیده اند. یک شخصیت منفی، که برای بدهی خود در قمار، انسان ها را از دم تیغ میگذراند.
این صحنه ها نیز بیانگر جنبه منفی کمونیسم است. در واقع این زندانی که داستان از آنجا شروع میشود نگهبانی در داخلش ندارد. کمونیست ها برقراری امنیت داخلی زندان را به دست کسانی سپرده اند که از نظر آنها، تا حدودی "خودی"، محسوب میشوند. اما همین "خودی"ها، منشا ناامنی در آن زندانند. به نظر می آید که سازندگان نمونه ای از کمونیست ها را در نقش "والکا" به تصویر کشیده اند. که با شخصیت خشن وی، خشن بودن و بیرحم بودن کمونیسم را به تصویر بکشند.
در طول فیلم دیالوگهایی گفته میشود، که دید ما را نسبت به حزب کمونیست بیش از پیش منفی تر میکنند. هنگامی که زندانی ها به جنگل، برای پناه گرفتن از سرما، میروند، نمونه ای از آن است. زندانی ها با هم آشنا میشوند و ملیت خود را به هم میگویند. یوگوسلاوی، لهستان، لیتوانی، آمریکایی. از تمام کشورها زندانی کمونیسم هستند! همین زیرساختهایی برای کوبیدن حزب کمونیست در این فیلم است.
در فیلمهایی که برای حزب نازی ساخته شده اند، میبینیم که چگونه آزار و اذیت یهودیان را 180 درجه شدیدتر میکنند و به ما نشان میدهند، تا ذهن ما را نسبت به هیتلر و حزبش تخریب کنند. در این فیلم نیز زندانهایی را برای انسانها قرار داده اند که افراد در آن مانند حیوان زندگی میکنند.
خود یانوش برای فرار هدفی ندارد. زمانی که وی را به معدن مي برند و در توهماتش خانه خود را مي بيند، تازه هدفی برای فرار پيدا ميكند! در واقع آن نگرانی هایی که یانوش در اوایل فیلم برای همسرش نشان میدهد، با اینکه برای فرار اصلا به یاد وی نيست کمی در تضاد است. تکاپوها برای فرار شروع میشود، افراد دیگری هم با یانوش همراه میشوند. حالا تنها فرصتی میخواهند تا از آنجا رهایی یابند.
انسان موجود عجیبی است. انسان میتواند در حد یک بچه لطیف و معصوم، و در حد یک گرگ ظالم و بی رحم شود. گاهی اوقات یک بهانه، مانند گرسنگی، باعث میشود که انسان عزیزترین کس خود را نیز برای یک تکه نان یا گوشت از پای درآورد. در فیلم، این خصوصیت انسان به زیبایی به تصویر کشیده شده است. شاید دلیل بی اعتمادی "والکا" به همه، همین باشد که وی میداند انسان چه کارهایی میتواند انجام دهد.
پیدا شدن آن دختر لهستانی تا حدودی تصویری را که در اوایل از فیلم در ذهن داشتیم بر هم میزند. اما وجود وی فضای فیلم را تلطیف میكند، با حرفهایش و گوش دادن به راز افراد دیگر بار غم آنها را تا حدودی کمتر میکند. اعتماد به نفس او ستودنی است. اسرار زندگی افراد را از زیر زبانشان بیرون میکشد، اما خودش زود دم به تله نمیدهد!
فیلم، داستان قضاوت هاست. گاه به جا و گاه نا به جا و بیشتر درباره والکا. اوایل با نشان دادن خشونت خود به همه ثابت ميكند که قابل اعتماد نیست و در این سفر فردی بلااستفاده است. اما زمانی که بی خبر به آن اردوگاه میرود و غذا میدزدد و برمیگردد، نظرها نسبت به وی عوض میشود. نه تنها نظر کاراکتر ها، بلکه نظر بیننده هم تغيير ميكند.
زندگی به انسان درسهایی میدهد. مخصوصا به افرادی که در چنان وضعی در تاریخ کمونیسم زندگی کرده اند. افراد گروه فراری اصلا همدیگر را نمیشناسند. مثلا یانوش که خود را برای پیدا کردن دریاچه "بایکال" به آب و آتش مي زند، هیچ چیزی از کسانی که تقریبا خود را برایشان کشته است، نمیداند. "آقای اسمیت" حرف جالبی به آن دختر لهستانی مي زند : "توی اردوگاه ها آدم یاد میگیره تا اونجا که ممکنه کمتر حرف بزنه!".
اینکه روسیه دشمن آمریکاست و آمریکا در بعضی فیلمها این کشور را بد جلوه میدهد درست است. که این فیلم نیز از این قاعده مستثنی نیست. اما به تخریب شخصیت های تاریخی نپرداخته، برعکس، حتی در یک پلان از "استالین" هم طرفداری میکند. دیالوگ ها از طرف والکا بیان میشود. او میگوید: "استالین مردی آهنین بود!" حتی عکس استالین را نیز بر روی سینه خود خالکوبی کرده است. در فیلم شخصیتی "رابین هوود" گونه به "استالین" داده اند، که از امریکا جای تعجب دارد.
باز هم به سکانس هایی برمیخوریم که در آنها سعی در سرکوب کمونیسم شده است. آنجا که معبد بودایی ها را تخریب کرده اند، و یانوش در حیاط آن معبد جمجمه های انسان را پیدا میکند. و دیالوگهایی هم که در آنجا گفته مي شود. کارگردان به زیرکی در این فیلم دیدگاه های مختلف کمونیسم را مورد حمله قرار داده است. اوایل فیلم که از دید سیاسی آن را تخريب کرد. در اینجا نیز از دید مذهبی.
اول سرما، حال گرما. پیاده روی 4000 مایلی چه احساسی میتواند داشته باشد. بیشتر اعضای گروه نمي توانند از این پیاده روی جان سالم به در برند. اما موفقیت باقی گروه در این پیاده روی طولانی نشان از اراده بالای آنها دارد. این اراده ها، با توجه به روایت نویسنده داستان، از عشق و محبت سرچشمه گرفته است که به صورتهای مختلف در هر فرد نمود پیدا کرده است – عشق به وطن، عشق به همسر، عشق به فرزند و... - .
اما واقعا انسان میتواند تا این اندازه جان سختی از خود نشان دهد؟ و از این همه حوادثِ فیل افکن (!) جان سالم به در ببرد؟ به شخصه باید بگویم که در واقعی بودن وقایع داستان شک دارم. اگر سرما را نادیده بگیریم (که امکان ندارد در آن سرمای روسیه، کسانی که به آن آب و هوای سرد عادت ندارند، بتوانند زنده بمانند)، آن گرمای شدید، که واقعا مغز آدم را برشته میکند، باید جان افراد گروه را میگرفت... . به هر حال این فیلم از روی کتابی ساخته شده است. همان بهتر، که تنها نام رمان بر آن میماند، نه یک فیلم نامه!
بهترین صحنه ای که از نظر من بسیار عالی و به دور از هرگونه اندیشه ای است، چه سیاسی و چه غیر آن، صحنه مردن ایرنا (دختر لهستانی) است. بدون موسیقی متن و با بازی زیبای همه هنرپیشه های فیلم.
باز هم کاری، که از نظر من خوب نیست، را کارگردان انجام داد. حذف کردن کاراکتر ها پشت سر هم. حوادث زیادی در طول فیلم میتوانست اتفاق افتد تا منجر به مرگ کاراکترهایی، که در آخر حذف میشوند، شود. اما نمیدانم چرا کارگردان آنها را در آخر در آن بیابان، از صحنه حذف کرد. بهتر بود که از این مرگ ها برای غافلگیر کردن بیننده، بهره میبرد.
داستان تنها یک قهرمان ندارد. تمام کاراکترهای فیلم، چه آنهایی که در بین راه مردند و چه آنهایی که موفق شدند به مقصد برسند، همگی قهرمانان فیلم محسوب میشوند. ولی قهرمان اصلی داستان که از همان ابتدا هم معلوم است، یانوش است.
لحظاتی را میبینیم که "یانوش" در حال مرگ است و دارد به سوی جهان دیگر میرود، که آن را در قالب خانه خویش میبیند، و در صدد برداشتن کلید است، اما از مرگ رهایی میابد. اینگونه صحنه ها را در فیلمهای دیگری هم دیده ایم، که نمونه بارز آن، فیلم مشهور گلادیاتور "ریدلی اسکات" است. بهتر بود که نویسنده داستان، تنها نقش یک ویراستار را ایفا نمیکرد و، کمی تغییر در داستان ایجاد میکرد که تا حدی ضعف های آن را برطرف سازد. چیزهای زیادی در فیلم هست که تکراری بودن فیلم را به بیننده نشان مي دهد. البته این هم طبیعی است زیرا، فیلم از روی یک رمان ساخته شده است.
لحظات حساسی در فیلم وجود دارند، که اگر در فیلمی دیگر بودند قطعا برای آنها موسیقی متنی طراحی میشد، مانند مرگ ایرنا، آن دختر لهستانی، ولی در این فیلم بدون موزیک متن گرفته شده اند، و احساسی را که باید منتقل کنند به راحتی منتقل میکنند. و این یکی از ویژگی های مثبت فیلم است.
در آخر کارگردان زمان دیدار یانوش با همسرش را بسيار خوب ساخته است. اینکه وقتی یانوش وارد خانه میشود، هم وی و هم همسرش همدیگر را جوان و شاداب، همچون گذشته میبینند، این مفهوم را دربر دارد که درست است زمان گذشته و هردو پیر و چروکیده شده اند، ولی برای آن دو، زمان، در همان لحظاتی که از هم جدا شدند باز ایستاده، و با رسیدنشان به هم دوباره به جریان افتاده است.
ارزیابی
فیلم، خواسته تا داستان پیاده روی ای را بازگو کند که در کنار آن فداکاری، تلاش برای بقا، انسانیت و عشق را میتوان دید. اما در این کار اصلا موفق نبوده است. بیشتر اندیشه های سیاسی را در آن میبینیم تا موضوع پیاده روی طویل گروه و یا اهدافی را که از کاراکتر ها انتظار داریم. و در پایان، و با دیدن تصاویر پایانی فیلم، این نتیجه را میتوان گرفت، که فیلم بیشتر برای کوبیدن حزب "کمونیست" ساخته شده است. بک گراندهایی که در اوایل فیلم، اواسط و اواخر فیلم، وجود دارند بازگوی این مطلبند.
بازی هنرپیشگان فیلم در حد مطلوب است اما پیکره و سوژه فیلم کلیشه ای و تکراری است، که قبلا توضیح داده شد. ولی با این کلیشه ای بودن حماسه ای را رقم زده که در نوع خود زیباست. پیتر ویر (Peter Weir) کارگردان فیلم، میشود گفت، آن را بد کارگردانی نکرده و بزرگترین مزیت این کارگردانی را هم میتوان بر قرار ندادن فضاهای رمانتیک در فیلم گذاشت. زیرا اگر این کار را میکرد ممکن بود که اصلا فیلم در انتها از مسیر خود خارج شود. مثلا تصمیم یانوش برای بازگشت نزد همسرش عوض شود، یا حتی آقای اسمیت فرزند خود را فراموش کند و... اما از نظر من، مرگ آن دختر لهستانی به جا است.
تصویر برداری نیز خوب است، هنگامی که فیلم، بر فراز ارتفاعات تبت گرفته شده، هنر فیلم بردار آن را میتوان دید.
هدفهایی که هر کاراکتر در این فیلم دنبال کرده است با شخصیت آنها جور درآمده، ولی در کل "لقب بهترین فیلم 2010" زیاد شایسته آن نيست. گرچه در جشنواره آکادمی فقط نامزد شده، ولی ارزش این فیلم را کم نمیکند، ولی باید گفت که بازی هنرپیشگان آن در کنار هم هماهنگی لازم را ندارد. به عنوان مثال کلین فارل خوب بازی کرده، ولی جیم استورگس در مقایسه با فارل بازی خوبی را ارائه نداده است. شخصیت رهبری در نگاهش و در بازی اش دیده نمیشود، و اینگونه به نظر میرسد که به وسیله تصمیمات بقیه افراد گروه، به این سو و آن سو کشانده میشود. که همین ها ممکن است باعث نبردن جایزه هایی مانند جشنواره آکادمی از سوی این فیلم شود.
"کلین فارل" بسیار زیبا در نقش خود ظاهر شده. به شخصه تا به حال این نوع بازی را از کلین فارل ندیده بودم. شخصیتی منفی، که به هیچ کسی اعتماد ندارد و حتی در صحنه ای میبینیم که چه راحت و آسوده خاطر، هم بندی خود را به خاطر ژاکت او، از پای درمی آورد. به نوعی در این فیلم سبک بازیگری خود را از نقشهای مثبت خود، مانند نقش وی در فیلم "جنگهارت"، تغییر داده و وارد نقشهای منفی شده و همین تغییر سبک وی را از یک هنرپیشه تک بعدی خارج میکند. اولین چیزی هم که از فیلم توجه بیننده را به خود جلب میکند، بازی و نقش کلین فارل است.
|
|
|
با تشکر از سعید سرخی بابت گرافیک و مهناز عابدینی بابت ویراستاری |
|
|
Way Back |
|
|
|
|
|
این تحلیل تحت کپی رایت سایت سینماسنتر و با شماره Cwa.57 برای بار اول به تاریخ 01-11-2011 در انجمن سینماسنتر منتشر شده است، لذا هر گونه کپی از این نوشته بدون مجوز نویسنده و سایت سینماسنتر CinemaCenter.ir نقض آشکار قوانین کپی رایت محسوب میگردد. |
|
|
تحلیل و بررسی از امیر حسین بهرامی |
|
ارسال نظر
ترجمه و پشتیبانی توسط:شرکت جومی