بیوگرافی آلفرد هیچکاک | ||||
BW.26- Alfred Hitchcock Biography
|
||||
Cinema Center Biography Group |
"مقدمه ای بر زندگی کارگردان بزرگ سینمای وحشت:
زمانی که بازیگران بزرگ سینمای دنیا یکه تاز شهرت و محبوبیت در میان مردم بودند و بیشتر از دیگر هنرمندان جذابیت داشتند ،یک نفر در میان همه ی انها شهرت و محبوبت بیشتری داشت. به جرات میتوان گفت که وی تنها کارگردانی بود که شهرت و اعتبارش نسبت به همه هنرمندان آن زمان بیشتر بود..
آلفرد جوزف هیچکاک لقب "سر" به معنای "قربان" یا "آقا" را پشت اسم خود به بدک میکشید.
او متولد سال 1899 در لندن واقع در انگلستان بود.. اولین بار او در انگلستان و به عنوان یک نقاش و طراح صحنه معمولی شروع به کار کرد.
کارگردان انگلیسی تباری که در عصر بازیگر سالاری ؛ نه تنها به هیچ ستارهای باج نداد که حتی آنان را در یک اظهار نظر تاریخی و جاودان یک مشت گاو میخواند. با این همه هیچ بازیگر و ستاره سینمایی را قدرت آن نبود که با او هم کلام شود. طرفه اینکه هیچ ستارهای نیز یافت نمیشد که آرزومند بازیگری در فیلمهای این مرد بداخلاق چاق اما کاربلد نباشد.
آلفرد هیچکاک به احتمال فراوان اولین کارگردانی است که به معنای واقعی کلمه تعلیق و سوسپانس را به سینما تزریق کرد. کار او جدای بهره گیری از هنر و تکنیک تدوین بود. سوسپانس هیچکاک اصیل و کار آمد جلوه گری کرد و مدام و به جا در آثار متعددش از این تکنیک بهره ها برد. برای مثال شاید داستان فیلم روانی (محصول 1960) ابتدا به ساکن شما را درگیر نکند اما وقتی فیلم را ببینید بعید است از ترس سکته نکنید. فیلم پرندگان (محصول 1963) او نیز مثال خوبی در این رابطه است . جایی که دسته های بزرگ پرندگان مهاجر دمار از روزگار ساکنین محل در می آورند. فیلم های اکشن و معمایی او نظیر شمال از شمال غربی ( محصول 1959) نیز دارای سوسپانس های خاص خود هستند . تعلیقی که باعث می شود بیننده از همان ابتدای داستان به روند شکل گیری فیلم علاقه مند شود و تا آخر آن را دنبال کند. بی جهت نیست که منتقدان قدیمی در باره او می گفتند : حتی اگر داستان یک فیلم هیچکاک به دل تماشاگر ننشیند، معلوم نیست چرا هیچ کس از سالن سینما بیرون نمی آید؟ شاید بدین دلیل که تماشاگر منتظر است حتی در ثانیه آخر یک جسد و یا یک چاقوی خون آلود از آسمان به زمین بیفتد!
در کارنامه حرفهای او 67 فیلم در مقام کارگردان (اولین فیلمش محصول 1922 به نام عدد 13 که اتفاقا ناتمام ماند و آخرین کار او توطئه خانوادگی محصول 1976 است)، 29 فیلم در مقام تهیه کننده، 22 فیلم در مقام سناریست و نویسنده و هم چنین 33 فیلم در مقام بازیگر به ثبت رسیده که در جای خود یک رکورد به حساب میآید.
با این همه آلفرد هیچکاک علیرغم 5 بار نامزدی جایزه اسکارهرگز موفق به کسب این جایزه نشد، اگرچه در یکسال مانده به فوتش یک اسکار افتخاری دریافت کرد. هیچکاک (با نام و لقب کامل: سر آلفرد جوزف هیچکاک) در 13 اگوست 1899 در لندن بدنیا آمد و در 29 آوریل 1980 در لس آنجلس بدرود حیات گفت.
در هرحال هیچکاک یکی از مهمترین فیلم سازان کلاسیک است که آثارش همیشه به عنوان نمونه و الگو برای فیلم سازان پس از او بوده. کم نیستند فیلم سازان بزرگی که از هیچکاک به عنوان استادی غائب که فیلم هایش بهترین تدریس سینمایی برایشان بوده نام می برند و هیچکاک و فیلم هیچکاکی نیز چیزی نیست که به آسانی بتوان آن را از سینما جدا کرد.
" چگونه آلفرد هیچکاک را دوست بداریم؟
آلفرد هیچکاک در کنار روایت داستان های تیره و تار دربارۀ قاتلین و وسواس های روان پریشانه، انسان شاد خوبی بود. هیچکاک از نظر ماجراجویی سینمایی و استعداد بی همتا در داستان گویی بصری، کهن الگوی افرادی مثل استیون اسپیلبرگ و جیمز کامرون است، هر سه از این استعداد ساده اما شگفت انگیز برخوردارند که همراه با تماشاگران در ردیف اول سالن سینما بنشینند و فیلم را تماشا کنند. در این مجموعه مطالب به جنبه های کمتر بحث شده سینمای آلفرد هیچکاک نگاهی می اندازیم.
"سال های بریتانیایی"
آلفرد هیچکاک در نیمه اول دهه سی سرگرم جستجویی آشفته برای کسب مجدد شهرت و اعتباری بود که در دوران سینمای صامت بدست آورده بود. هیچکاک با ساخت حق السکوت نوآوری های بسیاری در زمینه های صدا و تصویر ایجاد کرد. یکی از این نوآوری ها این بود که دیالوگ ها را با حالت نجوایی در پس زمینه قرار می داد و فقط کلمۀ «چاقو» به طور کامل قابل شنیدن بود. جون این کلمه وضعیت روحی شخصیت زن فیلم را در صبح بعد از چاقو زدن به مرد متجاوزی به تماشاگر منتقل می کرد. هیچکاک در روزگاری دست به این کار زد که مسئولان ضبط صدا اگر تماشاگر متوجه تک تک کلمات نمی شد، وحشت زده می شدند و بازیگران هم طوریکلمات را تلفظ می کردند که انگار مشغول تست سخنوری هستند با ساخت «حق السکوت» نام هیچکاک برای همیشه با جنایت مترادف شد. هیچکاک با ساخت فیلم جنایت! و کمدی- تریلر شمارۀ هفده این مسیر را ادامه داد. در طی همین مسیر بود که هیچکاک شیفتۀ حضور قهرمان های زن بلوند در معرض خطر، مردان عادی که متهم به جرمی هستند که مرتکب نشده اند و تعقیب و گریز های نفس گیر در چشم اندازهای آشنا شد.
با وجود این او هنوز کارهای «وزین» را قبول می کرد و بدون شک در آن زمان بسیار مهم قلمداد می شدند اما این روزها آثار عطیقۀ عجیب و غریبی هستند: اقتباس هایی از نمایشنامه های مشهور نوشتۀ جان گالزورتی (بازی پوست) و شان او کیسی (جونو و پیکاک)، طرح هایی برای برنامۀ کمدی (ندای الستری)، یک کمدی روی کشتی (غنی و غریب) و حتی یک موزیکال (والس های وین). جای تعجب نیست که این فیلم ها موفقیت چندانی بدست نیاوردند.
هیچکاک با شروع همکاری مجدد با مایکل بالکان تهیه کننده در سال 1934 دوباره به کارهای سینمایی اش سرو سامانی داد. او شروع ساخت مجموعه ای از تریلرهای جاسوسی / تعلیقی / تعقیب و گریزی کرد که نسخۀ انگلیسی مردی که زیاد می دانست و اقتباس کلاسیک او از رمان 39 پله جان باکن دو نمونه از آنها هستند. مضامین مورد علاقۀ دیگر هیچکاک در این روند هویدا شد: شخصیت های منفی جذاب و منطقی؛ سرنخ های افشا کننده (راهبه ای با کفش های پاشنه بلند)؛ هنرپیشگان مکمل نا متعارف بریتانیایی؛ قاتلیت گرو تسک اما تودل برو (اغلب پیتر لوره)؛ موضوعات خط قرمز خشن یا جنسی (رابرت دونات و مادلین کارول با دستبند).
الهام گرفتن هیچکاک از دنیای ادبیات همینطور ادامه پیدا کرد و موج دوم تریلرهای (شاید درخشان) خودش را از منابع ادبی درخشانی ساخت یکی رمان مامور مخفی جوزف کنراد بود که تحت عنوان خرابکاری ساخته شد و دیگری اقتباسی از اشندن نوشته سامرست موام بود که هیچکاک نام اقتباس سینمایی آن را مامور مخفی گذاشت . با وجود این ، سبک کاری هیچکاک در فیلم های سرگرم کننده تری شکل گرفت : در فیلم هایی مثل جوان و بی گناه ( مثلا به نمایی که دوربین در طول کلوب حرکت میکند و به چهره ی قاتل میرسد ، دقت کنید ) و بانو ناپدید میشود ( خلاصه ای از تمام درس هایی بود که هیچکاک در طول " سال های بریتانیایی " فرا گرفته بود ).
با شروع دهه ی چهل ، وسوسه ی حضور در هالیوود قوی تر شد ، هر چند که بین دو فیلم مهمانخانه ی جامائیکا و ربکا فاصله ی چندانی احساس رمانی از دافنه دوموریه ، نویسنده ی انگلیسی ، در کورنورال ساخت و ربکا را باز هم بر اساس رمانی از دوموریه ساخت که داستان آن در انگلستان میگذشت اما فیلم در کالیفرنیا فیلمبرداری شد .
هر چند که جنون ( 1971) را بازگشت هیچکاک به انگلستان میدانند ، اما او در طول سالهای سینمایی اش در هالیوود چند فیلم را به طور کامل در انگلستان فیلمبرداری کرد . که از میان انها میشود به در برج جدی ( 1949) و وحشت صحنه (1950) اشاره کرد که در دومی مارلن دیتریش بازی میکرد و جویس گرن فل و الیستر سیم هم حضور افتخاری درخشانی در آن داشتند . در ضمن ، هیچکاک بخشی از بازسازی آمریکایی اش از مردی که زیاد می دانست (1955) را در لندن فیلمبرداری کرد ، از جمله سکانس پایانی فیلم را که در آلبرت هال گرفته شده است .
"جاسوسی های هیچکاک"
مثل روز روشن است که آلفرد هیچکاک از مجریان قانون هراس به دل داشت . طبق اعتراف شخصی اش ، ترس او از پلیس از حکایتی ریشه گرفته که پدرش برای او تعریف کرده است ؛ گویا یکبار پلیس محلی لیتونستون پدر آلفرد هیچکاک هیچ گاه نتوانست بر این ترس فائق آید و وقتی که شروع به بررسی هزارتوی دنیای جاسوسان کرد ، پارانویای او شدیدتر هم شد . از منظر سینمایی ، فیلم های جاسوسی او با استقبال بین المللی روبه رو شدند و فرصت پرسه زدن در زوایای تاریک مجموعه ای از دامهای در انتظار افراد بی گناه را برای کارگردان فراهم آوردند . هیچکاک از شیفتگان رمان نویس های جاسوسی بود و از آنجایی که در آن دوران دوران فاشیسم روز به روز در برلین بیشتر رشد میکرد ، تریلرهای اولیه ی هیچکاک مملو از دار و دسته های جاسوسان آلمانی هتاک بود .
هیچکاک از همان ابتدا از هیتلر متنفر شد و خبرنگار خارجی (1940) ، قرائتی بسیار سیاسی از 39 پله ، در پایان خواستار مقابله با وجود هیتلر میشود . خرابکار ، اولین فیلم او که داستانش در آمریکا میگذرد ، در زمان ساختش (1942) به طرز شگفت انگیزی به پدیده ی تروریسم میپردازد و انفجار کارخانه ی هواپیمایی به دست فاشیست ها را نشان میدهد .
بدنام (1946) یکی از برترین فیلم های هیچکاک است ، که در آن کری گرانت ، ضد قهرمان فیلم ، از دلدارش اینگرید برگمن سواستفاده میکند تا با ازدواج با کلود رینس نازی ، به اطلاعات ارزشمندی دست پیدا میکند . بدنام ، این فیلم تلخ اخلاقی ، پیش درآمدی برای سرگیجه است و شمال از شمالل غربی (1959) الگوی اولیه فیلم های جیمز باند .
فیلم های دوره ی پایانی کار آلفرد هیچکاک ، برخلاف محل وقوع داستان های به روزشان – برلین و کوبا – کمتر نشانی از ابزار جاسوسی دارند . اما در هر کدام از آنها لحظه ای است که اوج استادی هیچکاک در به تصویر کشیدن قتل و مرگ را به نمایش میگذارد . در پرده ی پاره (1966) ، پل نیومن " به طرز واقع گرایانه ای " ولفگانگ کیلینگ خبیث را طی سکانسی بلند و بریده بریده خفه میکند . در عین حال ، در توپاز (1969) مرگ کارین دور مامور از بالا گرفته شده است ؛ همانطور که بر روی زمین می افتد ، لباسش مثل خون کف سالن پخش میشود .
"اقتباس های هیچکاک از دافنه دوموریه"
دافنه دوموریه در سال 1907 در خانواده ای از عالم بازیگری به دنیای آمد . او در میانه ی دهه ی سی به یکی از محبوب ترین نویسندگان بریتانیایی بدل شده بود و تعلق خاطر او به پیرنگ های داستانی پر هیجان که لایه های عمیق تر و پیچیده تری را در خود جای میدانند ، دقیقا با سلیقه هنری آلفرد هیچکاک جور بود . هیچکاک با پدر دوموریه ، که در کار بازیگری – مدیریت بود ، آشنا بود و به همین خاطر با خانواده دوموریه رفت و آمد داشت . به همین خاطر همین آشنایی بود که در سال 1938 به دیوید اوسلزنیک پیشنهاد کرد تا حقوق رمان منتشر نشده ربکا را خریداری کند . در آن سال رمان هنوز منتشر نشده بود اما هیچکاک و دست بر قضا جامعه بازیگری لندن آن را خوانده بودند و شیفته اش شده بودند . اما دافنه دوموریه خیلی بیشتر از آن رقمی که سنزیک مایل بود بپردازد ، پول طلب کرد و به همین ترتیب اولین اقتباس هیچکاک از دوموریه مهمانخانه ی جامائیکا (1939) شد .
در سال 1940 ، سلزنیک سر کیسه را شل کرد و هیچکاک ربکا (1941) را ساخت ؛ ملودرامی حزن انگیز که حال و هوای بلندی های بادگیر را داشت و هیچکاک به خوبی متوجه آن شد و روی پرده به آن جان بخشید . این فیلم هنوز هم محبوب ترین فیلم هیچکاک نزد تماشاگران مونث است . اما به یاد ماندنی ترین اقتباس هیچکاک از دوموریه به برشت سینمایی او از پرندگان بر میگردد . داستان دوموریه در سال 1952 منتشر شد و قصه ی یک کارگر مزرعه و خانواده ی اوست که پرندگان محلی به طرز عجیبی و بدون هیچ دلیل مشخصی به محل زندگی آنها حمله ور میشوند . این داستان آن قدر هیچکاک را تحت تاثیر قرار داد ، که با وجود اینکه گفته بود تنها یکبار آن را خوانده اما میتوانست بخش های بلندی از آن را نقل کند . با وجود اینکه منطقه ی کورن وال با محلی در آمریکا جایگزین شد و زن بلوند سردی به جای دختر کشاورز وارد فیلم شد ، باز هم هیچکاک جزئیات بسیاری از داستان را حفظ کرد . تصویر جسد مثله شده ، که هیچکاک آن را در دو برش شوکه کننده به تماشاگر نشان داستان است و تاثیر گذارترین فاکتور داستان ، که عدم توضیح دلیل حمله ی پرندگان است ، هم در فیلم هیچکاک حفظ شده است .
بازیگران زن سینمای هیچکاک:
"اینگرید برگمن "
قبل از اینگرید برگمن هم شخصیت زن بلوند در فیلم های آلفرد هیچکاک حضور داشت اما برگمن اولین شخصیت زن بلوندی بود که هیچکاک به طور کامل با او راحت بود . این رابطه آن قدر صمیمی بود که حتی بعضی از زندگی نامه نویس ها از امکان وجود علاقه ی عاطفی بین این دو حرف می زنند . شاید یکی از مواردی که این دو را به هم مرتبط می ساخت این بود که هر دو خود را در آمریکا جدا افتاده و بیگانه به حساب می آورند ؛ هیچکاک که مهاجری لجوج از انگلستان و برگمن هم که مهاجری کناره گیر از سوئد بود . هیچکاک در سه فیلم از آلفرد هیچکاک نقش شخصیت زن بلوند را بازی کرد : دکتر کنستانس پیترسون ، روانکار و سختکوش فیلم طلسم شده ، آلیسیا هوبرمن مضطرب بدنام ، تبعیدی آلمانی که مرد محبوب اش او را مجبور میکند وارد زندگی دوستانش شود و جاسوسی کند ( فیلم در مایه های کازابلانکای وارونه است ) ، و آریستوکرات دائم والخمر فیلم در برج جدی . وقتی اینگرید برگمن به واسطه ی ازدواج با روبرتو روسلینی ، کارگردان سرشناس سینمای ایتالیا ، هالیوود را ترک کرد ، رابطه ی کارگردان – بازیگری آنها هم از هم فروپاشید اما ارتباط آنها با یکدیگر حفظ شد. سالها بعد از فیلم هایی که با هم ساختند ، برگمن درباره ی هیچکاک چنینن نظر داد: " او به تمام ایرادهایی که میگرفتم ، گوش میداد ، مثلا میگفتم که این حالت یا این جمله اینجا کاربرد ندارد یا نتیجه ی خوبی ندارد . و درست در لحظه ای که فکر میکردم که دارم پیروز میشوم و نظرم را به او تحمیل کرده ام ، بر میگشت و با شیرینی تمام میگفت " ادای آن در بیار . " و این بهترین نصیحتی بود که برگمن در طول دوران بازیگری اش از کارگردانی شنید .
"گریس کلی "
در این موضوع جای هیچ مشکلی نیست که گریس کلی بازیگر محبوب آلفرد هیچکاک بود . او ظاهری فرشته وار داشت و مدتی را هم در صومعه تعلیم دیده بود . که ترکیب حاصل از این دو همان چیزی بود که هیچکاک برای فیلم هایش احتیاج داشت . گریس کلی شخصیت زن بلوند تمام عیار سینمای آلفرد هیچکاک بود .
آلفرد هیچکاک برای اولین بار کلی را در فیلم موگامبوی جان فورد دید و از بازیگری او خوش اش آمد . هیچکاک برای اولین همکاری اش با او در فیلم حرف ام را به نشانه ی مرگ بگیر (1954) . که در آن کلی باید با آدم کش اجیر شده ی شوهرش طرف بشود ، لباس های او را خودش طراحی کرد . آنها ساعت ها درباره ی مدل و شکل لباس ها با هم صحبت کردند . بعد از این همکاری بود که حضور او در پنجره ی عقبی کاملا قطعی شد . کلی در یکی از بهترین فیلم های هیچکاک نقش نامزد جیمز استوارت را بازی میکند . دستگیری دزد در مقایسه با پنجره ی عقبی فیلم کم اهمیت تری است اما گریس کلی به خوبی جلوی کری گرانت در می آید و فیلم را از آن خود میکند . این بار هم هیچکاک لباس های کلی را خودش طراحی کرد . برای سکانس جشن پایانی فیلم ، او لباسی طلایی رنگ برای او در نظر گرفت که به نوعی پیش بینی ازدواج سلطنتی آینده ی کلی بود ، که همان موضوع هم باعث شد هیچکاک دیگر نتواند از او در فیلم هایش استفاده کند . وقتی کلی بازیگری را به خاطر ازدواج با شاهزاده موناکو رها کرد ، هیچکاک شانس در اختیار داشتن او برای بازی در فیلم مارنی را از دست داد و همیشه بابت این موضوع تاسف می خورد .
"کیم نواک"
کیم نواک برای ایفای نقش در سرگیجه کاملا مناسب بود و ظاهر بی نهایت چشمگیری داشت اما بعد کاشف به عمل آمد که به نبوغ هیچکاک توجهی ندارد . وقتی هیچکاک سرگرم تدارک ساخت سرگیجه بود ، چون کلی در دسترس نبود ، فیلم های تست نواک را دید و از ویژگی اثیری او خوشش آمد : نواک برای بازی در نقش دوگانه ، مادلین ، همان شخصیتی که بیشتر از تمامی شخصیت های بلوند سینمای هیچکاک عذاب می کشد ، ایده آل بود . اما قبل از آنکه آنها حتی یک فریم هم برداشت داشته باشند ، نواک شروع به بهانه گیری کرد .
اول نواک به پوشیدن لباس هایی با رنگ خاکستری آن طور که در کتاب و فیلمنامه آمده بود ، اعتراض کرد . در آن زمان هیچ کسی جرات نداشت درباره ی رنگ های فیلم هیچکاک اظهار نظر کند . اما هیچکاک با غر و لند به ادیت هد ، طراح لباس فیلم ، گفت : " یک کاریش بکن ، ادیت " . بعد نواک درباره ی مدل مو ، زمان بندی فیلمبرداری و فیلمنامه گله گذاری های بی پایان کرد . بعدها هیچکاک در گفتگوی مفصل و مشهورش با فرانسواتروفو درباره ی آن روزها گفت :" تا حرفی می زد بهش میگفتم که گوش کن . هر کاری دلت میخواهد میتوانی بکنی . همیشه اتاق تدوین در اختیار کارگردان هست و کف آن هم به اندازه ی کافی جا دارد ."
هیچکاک هم به سهم خود از خجالت او در می آمد و گاهی اوقات گفتگوهای روزمره را هم به مسائلی می کشاند که ا و اطلاعاتی درباره ی آنها نداشت تا او را " کمی سردرگم" و رام کند . رابطه ی کارگردان – بازیگری آنها بی شباهت به رابطه ی مادلین و اسکاتی در بخش دوم فیلم نیست . هر چقدر که نواک بیشتر تلاش می کرد نقش را برای خودش کند ، هیچکاک بیشتر به او تذکر می داد : " حالت روی صورت ات خیلی زیادی است . ا ین طور حالت ها را نمی خواهم ." بعد از تجربه ی سرگیجه ، آنها دیگر هیچ وقت با هم کار نکردند .
"تیپی هدرن"
عجیب است که نه جنت لی (روانی ) و نه ایوامری سنت ( شمال از شمال غربی ) برای بار دوم با آلفرد هیچکاک کار نکردند ، چون هیچکاک از کار با آنها لذت برده بود . شخصیت زن بلوند واقعی بعدی هیچکاک تیچی هدرن بود . هدرن از لحاظ خلق و خو ، در مایه های ترکیبی از گریس کلی و کیم نواک بود . او دو بار با هیچکاک کار کرد ؛ معروف ترین فیلم آنان پرندگان بود و دردناکترین آن کار سر فیلم مارنی بود . هیچکاک او را از میان تبلیغ های مربوط به مدل مو کشف کردو به طور غریزی به این نتیجه رسید که هدرن گزینه ای مناسب برای فیلم های اوست . هر چه باشد ، مو یکی از موارد مهم فیلم پرندگان بود . و طبق معمول ، معماری شخصیت زن بلوند فیلم از سر تا پا کار هیچکاک بود . بعدها هدرن گفت :" شخصیت او مثل ملانی دنیلز است . آزادی عمل کمی در میان بود ".
به هر حال ، هدرن برای زنده باید بیشتر تلاش میکرد تا بازیگری . هدرن سر صحنه ی پرندگان از نظر روحی و جسمانی در معرض خطر قرار داشت و پرنده های زنده همینطور این طرف و آنطرف می رفتند . وقتی کری گرانت سری به محل فیلمبرداری زده بود ، به او گفته بود " تو زن شجاعی هستی ." یکبار پرنده هایی را با کش به سر او بسته بودند و او نزدیک بود یکی از چشمانش را از دست بدهد . هدر درباره ی این ماجرا گفته بود :" فقط نشسته بودم و گریه کردم ." بازی در فیلم مارنی ، قصه ی سارقی سرد مزاج و در عذاب از ضربه ی روحی دوران کودکی خیلی از هدرن انرژی گرفت . هیچکاک هم فیلم را صحنه به صحنه جلو برد و به مرور پیچیدگی روانکاوانه را تکمیل کرد . هدرن میگفت :"او مربی تئاتر من شد ." اما رابطه ی کارگردان بازیگری آن دو بسیار شکننده بود . هدرن گفته بود که هیچکاک نسبت به او "وسواس" زیادی پیدا کرده بود و رابطه ی کاریشان به همین خاطر به هم خورده بود . یکبار هم کارشان به مشاجره ی شدید کشید ؛ وقتی که هدرن مرخصی میخواست تا در برنامه ی تونایت شو حضور پیدا کند و هیچکاک قبول نکرده بود . گفته اند که هدرن یکبار هیچکاک را سر صحنه و جلوی تمامی عوامل "خوک خپل" خطاب کرده و این پایان کار بود ، تابلوی نهایی شکسته شده بود . از آن پس آنها دیگر با هم حرف نزدند ، حتی سر صحنه .
"هیچکاک در تلویزیون و کتابخانه"
در سال 1941 فیلم ربکا برنده ی اسکار بهترین فیلم شد . جایزه ی اسکار را دیوید اوسلزنیک دریافت کرد ، که در آن زمان و پس از موفقیت بی نظیر بربادرفته مشهورترین نام پشت دوربین در هالیوود بود . آن سال – و هیچ وقت دیگر – هیچکاک برنده ی اسکار بهترین کارگردانی نشد . هیچکاک به واسطه ی مواردی از این دست و ویژگی های شخصی اش تهیه ی فیلم های سینمایی اش را بر عهده گرفت و گذشته از آن سعی کرد با نام و نشان خودش مشهور شود . بخشی از موفقیتی که به دست آورد به خاطر این بود که در چنین شرایطی مانعی مقابل قدرت خلاقه اش وجود نداشت – دیگر از بازیگران سفارشی مسئولان استودیوها و اصلاحیه های صد صفحه ای سلزینک خبری نبود – و اینکه کارگردان فربه ی لیتونستون تشنه ی شهرت و تبدیل شدن به یک سلبریتی بود .
تا به امروز هیچ کارگردان دیگری به اندازه ی آلفرد هیچکاک به راحتی قابل تشخیص و مشهور نبوده و از روی دست هیچ کس دیگری تا این اندازه تقلید نشده است . استیون اسپیلبرگ تم موسیقی شخصی ندارد اما کافی ست چند ثانیه از مارش خاکسپاری عروسک خیمه شب بازی پخش شود تا همگی فورا متوجه شویم که به زودی آلفرد هیچکاک را خواهیم دید . حضور او در نقش های بسیار کوتاه در فیلم هایش عادتی بود که او سال ها قبل از حضور در هالیوود به هم زده بود و این خود گام کوچکی به سمت سلبریتی شدنی بود که در نهایت به آن دست پیدا کرد. چندین کارگردان و تهیه کننده وجود دارند که همیشه حسرت این را میخورند که ای کاش این فکر اول به سر آنها میزد ؟ اما مگر از این میان چند نفر چنین ظاهر و شکل و شمایل متمایزی داشته اند ؟ با اینکه آلفرد هیچکاک شخصیتی محترم بود واز نظر تجاری هم در صنعت سینما موفق شده بود ، اما تا زمانی که شروع به تبلیغ خودش نکرد ، نام او به یک برند تبدیل نشد .
در سال 1955 وقتی هالیوود ( البته به جز والت دیزنی ) نگاه تحقیر آمیزی به پدیده ی تلویزیون تحقیر آمیزی به پدیده ی تلویزیون به عنوان مدیومی نوپا داشت ، هیچکاک برنامه ی نیم ساعته ی مخصوص خودش با عنوان آلفرد هیچکاک تقدیم میکند را روی انتن میفرستاد که پخش آن ده سال به طوی انجامید ( در نهایت هم گسترش یافت و به ساعت آلفرد هیچکاک تغییر نام داد ) . او چند اپیزود از برنامه را کارگردانی کرد – که مشهورترین آنها اقتباسهای او از داستان های مخصوص بزرگسالان روالد دال است اما امضای شخصی اش را در همان مقدمه ی برنامه روی آنها حک میکرد : قطعه های طنز آمیز بی روح و حراس آمیز ، که با دست انداختن آگهی های بازر گانی باور آن زمانی ها تلویزیون را به سخره میگرفت . هیچکاک که برای جلب توجه آمادگی انجام هر کاری را داشت – از جمله به سر گذاشتن کلاه گیس مدل یکی از اعضای گروه بیتلز – به چهره ی تلویزیونی محبوبی تبدیل شد . او برنامه را با " عصر بخیر " گفتن های خوف ناک به لهجه ی غلیظ کاکنی اش شروع میکرد و آنرا با چشمکی به پایان میرساند ، که این چشمک به نوعی دور زدن سانسور هم بود ، مثلا اگر قاتل آن قسمت برنامه از چنگ قانون قسر در میرفت ، در ادامه ی برنامه قطعه ی طنزی اجرا میشد تا این ایده را به بینندگان منتقل کند که قاتل در نهایت گرفتار خواهد شد .
آلفرد هیچکاک به جز تلویزیون و سینما در قفسه ی کتابفروشی ها هم جایی برای خود باز کرد . او یکی از شخصیت های اصلی مجموعه کتابهای سه کاراگاه بود در این مجموعه سه کارگاه جوان برای شخصیتی تخیلی به نام هیچکاک کار میکنند . رابرت ارتورف که بعد از مدتها نگارش مقدمه های برنامه ی تلویزیونی هچکاک این مجموعه را خلق کرد ، ادامه های بسیاری هم بر این مجموعه نوشت . هیچکاک دخالت چندانی در نگارش و انتشار مجموعه های بعدی نداشت – حتی مقدمه ها را هم آرتور به عنوان نویسنده ی پشت پرده مینوشت – اما روی جلد کتاب ها با شکل و شمایل آلفرد هیچکاک تزئین میشد
در سال 1955 وقتی هالیوود نگاه تحقیر آمیزی به پدیده ی تلویزیون به عنوان مدیومی نوپا داشت هیچکاک برنامه ی نیم ساعته ی مخصوص خودش با عنوان " آلفرد هیچکاک تقدیم میکند " را روی آنتن میفرستد که پخش آن ده سال به طول می انجامد .
"خلق جنون"
یکبار در سالهای آغازین کار آلفرد هیچکاک در آیلینگتون از او پرسیده بودند که برای چه کسانی فیلم میسازد . هیچکاک هم با شیطنت پاسخ داده بود " برای مطبوعات " . البته حرف او فقط تا حد کمی شوخی بود . هیچ کارگردان دیگری تا این حد با شور و اشتیاق از ترفندهای مطبوعاتی استفاده نکرده است .
سند اثبات این ادعا هم فیلم روانی است . کار دشواری است که هیاهوهای مربوط به فیلم را از خود اثر جدا بدانیم . هر چه باشد ، هر دو در یک مقطع زمانی شکل گرفتند . هیچکاک حتی قبل از آنکه یک نما هم فیلمبرداری کرده باشد در ، محافل دوستانه مدام میگفت که دارد فیلمی مملو از خون ، جنایت و دوگانه پوش ها میسازد . بعد در شروع فیلمبرداری اجازه نداد که هیچ خبری از سر صحنه به بیرون درز کند . این کار او باعث شد که اشت0خیاق به کسب خبر درباره فیلم تازه هیچکاک چند برابر شود . وقتی هم که فیلم اکران شد به سینما دارها توصیه شده بود که بعد از شروع فیلم دیگر تماشاگری را داخل سال راه ندهند . او این روش تبلیغاتی را بعدها سر فیلم پرندگان هم با بی شرمی تمام تکرار کرد . در دوران اکران آن فیلم ، بلندگوهایی در درختان مقابل سینما کار میگذاشتند که صدای دسته ای از پرندگان از آنها پخش می شد ؛ هیچکاک شیاطین پرنده را وارد سالن انتظار هم کرده بود .
اما اساسی ترین ابزار بازار یابی هیچکاک خود او بود . او در فیلم هایش نقش های بسیار کوتاهی به عهده میگرفت و در تیزرهای تبلیغاتی شمال از شمال غربی ( توصیه هایی درباره ی نحوه به مسافرت رفتن ) ، روانی ( گشتی در متل بیتس ) و جنون ( به عنوان جنازه ای که بر روی رود تیمز شناور است و تماشاگران را مورد خطاب قرار میدهد ) هم حضور پیدا کرد . و تمامی این کارها هم از قبل برنامه ریزی نشده بودند .
یک بار به او گفته بودند که مرد دیوانه ای سه زن را کشته و زن سوم را پس از تماشای روانی به قتل رسانده است . هیچکاک از شنیدن این موضوع دلخور شده بود . خبرنگار با هیجان و به منظور اینکه ببیند آیا کارگردان دچار عذاب وجدان شده یا خیر ، از او پرسیده بود : " از این ماجرا خوش تان نیامد ؟ " هیچکاک با رندی تمام جواب داده بود :" نه ، آن مرد نگفته بود که قبل از کشتن زن دوم کدام یک از فیلم های من را تماشا کرده است . "
چنین رویدادهایی نقش عمده ای در تلاش کارگردان برای به دست آوردن کنترل کامل در ساخت فیلم هایش یکی و برابر دانسته میشد ، استودیوها کمتر شانس دخالت در فیلم های او را پیدا میکردند .
اساسی ترین ابزار بازار یابی هیچکاک خود او بود . او در فیلم هایش نقش های بسیار کوتاهی به عهده میگرفت و در تیزرهای تبلیغاتی شمال از شمال غربی ( توصیه هایی درباره ی نحوه به مسافرت رفتن ) ، روانی ( گشتی در متل بیتس ) و جنون ( به عنوان جنازه ای که بر روی رود تیمز شناور است و تماشاگران را مورد خطاب قرار میدهد ) هم حضور پیدا کرد . و تمامی این کارها هم از قبل برنامه ریزی نشده بودند .
"غیر هیچکاکی های هیچکاک"
وقتی که آلفرد هیچکاک حال و هوای ثابت فیلم هایش را پیدا کرد ، گاهی اوقات از مسیر تریلر خارج میشد و دست به ماجراجویی های تازه می زد . البته او در دوران صامت پرونده ی هنری اش فیلم هایی خارج از محدوده ی تریلر ساخته بود: مجموعه ای از کمدی ها ، رمانس ها و فیلم هایی مربوط به کوهنوردی و فیلمی درباره ی بکس (رینگ) اما در روزهای اوج کاری اش به ندرت از مسیر خارج شد ...
با وجود این که ربکا (1940) فیلمی مربوط به دوره ی تاریخی ، بسیار پر تنش و دارای بار رمانتیک تیره و تار است - و به این ترتیب به طبع فیلمی هیچکاکی است – اما هیچکاک درست قبل از آن فیلم دیگری بر اساس یکی از نوشته های دافنه دوموریه ساخت ؛ فیلمی مربوط به دوره ای تاریخی به نام مهمانخانه ی جامائیکا (1939). فیلم در مقایسه با ربکا موفقیت کمتری بدست آورد و بیش از حد به شیطنت های دزدان دریایی در ساحل کورنیش میپردازد اما نقش آفرینی تماشایی چارلز لاتون ( که از نظر فیزیکی نزدیکترین بازیگر به هیچکاک است ) به عنوان قاضی فاسد محله از نقاط قوت آن به شمار می آید . آقا و خانم اسمیت (1941) فیلم کمدی – رمانتیک سر راستی است ، حتی اگر داستان آن زمانی شکل میگیرد که زوج فیلم ازدواج کرده اند . کارول لمبارد و رابرت مونتگمری زوج بسیار خوشبختی هستند که یکدفعه به واسطه ی اشتباه سازمانی ازدواج آنها غیر قانونی اعلام میشود . هر یک از آنها واکنش کاملا متفاوتی نسبت به این آزادی تازه به دست آمده دارند . هیچکاک بعدها گفت که سر ساخت این فیلم خیلی از موارد از دست اش در رفته اما به هر حال فیلم جذابیت های خاص خود را دارد .و هنوز هم آنها را از دست نداده است .
قضیه ی پارادین (1947) تنها تریلر هیچکاک با لوکشین دادگاه است که گریگوری پک در آن نقش وکیل مدافعی را بازی میکند که شیفته ی زنی ( آن تاد ) میشود که کار دفاع از او را برعهده دارد . اعتراف میکنم (1953) شاید " تریلر مرد عوضی " استاندراد هیچکاک باشد اما تفاوت در این است که کشیشی که متهم شده ( مونتگمری کلیفت ) نمیتواند تایید کند که قاتل اصلی نزد او اعتراف کرده است یا خیر . مرد عوضی (1955) ، با حضور هنری فاندا ، درست اثر خاص هیچکاک است ؛ در این داستان موزیسینی که به اشتباه به اتهام سرقت میزنند ، هیچ نشانی از کمدی نیست .
دستگیری دزد (1955) فیلم سبک و بازیگوشانه ی جذابی است . کری گرانت نقش سارق بازنشسته ای را بازی میکند که در محل شکارش در ریویرا مجبور میشود دردسرهای یک دنباله رو را تحمل کند و در عین حال شیفته ی جذابیت وارثی آمریکایی ( گریس کلی ) میشود . فیلم حالت سفرنامه ای صرف دارد و به نظر میرسد که آلفرد هیچکاک خنجرهای قتل را مدتی بی مصرف کنار گذاشته است .
"هیچکاک در جنگ "
در طول دوران جنگ جهانی دوم همکاران بریتانیایی آلفرد هیچکاک به او ، که آن زمان در آمریکا اقامت داشت ، به چشم خائنی وطن فروش نگاه میکردند اما این اتهام بی نهایت بی اساس است . آلفرد هیچکاک پنج سال زودتر از همه علیه آدولف هیتلر اعلام جنگ کرد . در حقیقت هر فیلمی که او در فاصله ی سال های 1934 تا 1946 ساخت به نوعی واکنش ایستاده بود و به تماشاگران درباره ی خطر نازی ها هشدار می داد . نکته ی کنایی ماجرا این است که جوزف گوبلز ، وزیر تبلیغات هیتلر ، یکی از طرفداران پرو پا قرص سینمای هیچکاک بود .
با وجود این ، در بریتانیا از آلفرد هیچکاک به عنوان فردی یاد می شود که در تیره و تارترین روزهایی که کشورش به خود دیده ، زادگاهش را ترک نموده و در هالیوود زندگی میکند . بعضی ها حتی ادعا کرده اند که اعطای لقب شوالیه به او بخ خاطر " عملکرد ضعیف او طی جنگ " آن قدر به تاخیر افتاد . طبیعتا هیچکاک از نفس ریاکارانه ی انتقادها نسبت به خودش آزرده خاطر می شد . دیگر از سن و سال او گذشته بود که به خط مقدم برود و از طرف دیگر حضور او در لندن کاملا بی حاصل بود چون تمامی کارهای تولیدی سینما به حالت تعلیق در آمده بود . او به این نتیجه رسید که با ماندن در کالیفرنیا بیشتر میتواند شانس زنده ماندن برای خودش دست و پا کند .
با وجود این ، مایکل بالکن ، دوست و تهیه کننده ی قدیمی هیچکاک ، تند و تیزترین انتقادها را نثار کسانی کرد " که به جای بازگشت به وطن و یاری رساندن به هم وطنانشان در دوران جنگ ، ترجیح می دهند در هالیوود بمانند . " او حتی با ایما و اشاره از آلفرد هیچکاک هم نام برد : " من تکنسین جوان خوش ذوقی داشتم که در استودیوهای ما کار می کرد ... امروز او یکی از مشهورترین کارگردان های ماست و در هالیوود روزگار می گذراند ، در حالی که ما اینجا دست تنها هستیم . " چرچیل هم ادامه ی حضور بریتانیایی ها در هالیوود را تقبیح کرد و اعتقاد داشت که فیلم های خوش ساخت در مقایسه با فیلم هایی با معانی متعالی تاثیر عمیق تری از خود برجای می گذارند . هیچکاک هم کاملا موضع اش را مشخص کرده بود که " اگر دولت بریتانیا من را میخواهد ، کافی ست با من تماس بگیرد . "
در حقیقت او در آمریکا هم دست روی دست نگذاشته و کناری ننشسته بود . او سرگرم همکاری در جمع آوری بودجه ی لازم برای کنار زدن سیاست های دولت انزواطلب آمریکا بود . او شخصا کاغذ بازی و تجملات اداری این دولت را به کمک هم وطنان دیگرش در آمریکا دور زد و موفق شد 60 کودک پناهنده را نجات بدهد . در دسامبر 1943 ، هیچکاک به مقصد بریتانیا پرواز کرد تا برای وزارت اطلاعات فیلم بسازد . از آجاییکه تجربه های او در زمینه حضور در خط مقدم بسیار کم بود ، با انگاس مک فیل همکاری کرد تا عرض ارادتی به مقاومت فرانسه بسازند .
داستان فیلم به صورت فلاش بک روایت می شد و ماجرای خلبانی بریتانیایی بود که به ماموری نازی اعتماد می کند و چوب اش را می خورد . نام فیلم سفر به خیر (1944)بود و حدود شش سال زودتر از راشومون ( اکیراکوروساوا،1950) ساخته شد . سفر به خیر ، در حقیقت ، رساله ای در باب ماهیت حقیقت است و تا حد امکان از فیلمی تبلیغاتی و محصور شده در قالبی خشک دور است اما فقط پس از 6 ژوئن 1944(آغاز عملیات نپتون) در فرانسه به نمایش در آمد . با این همه عملکرد فیلم بسیار بهتر از فیلم بعدی هیچکاک در انگلستان یعنی ماجرای مالگاش (1944) بود . فیلم به بررسی خیانت جنگی متضمن نابودی دوطرف در جزیره ی ماداگاسکار میپردازد . پرداخت سرخوش فیلم از دولت ویشی فرانسه باعث انزجار کارمندان ژنرال دوگل از فیلم شد و ماجرای مالگاش تا سال 1993 در قفسه ها خاک خورد .
هیچکاک به هالیوود برگشت . شجاعت بی باکانه همرزمانش روح و روان او را صیقل داده بود . به همین خاطر ، با ساخت فیلم تبلیغاتی نسل جنگجو (1945) موافقت کرد . طول فیلم فقط 52 ثانیه است و پرستاری را نشان میدهد که از سربازی که در سایپان زخمی شده ، مراقبت می کند . فیلم قصد دارد تماشاگران را ترغیب کند تا " قسمتی از ایمان آنها به پیروزی را با خود به خانه ببرند ".
ادوارد استتینیوس جونیور ، وزیر امور خارجه ی وقت آمریکا ، شخصا از هیچکاک خواست که فیلم کوتاه برج مراقتب برفراز فردا (1945) را بسازد . فیلم قرار بود نیاز به سازمانی برای صلح جهانی در دوران پس از جنگ را مطرح کند . هیچکاک که از گوشه و کنار شایعاتی درباره ی آزمایش های مخفی در صحرای نیو مکزیکو شنیده بود ، از رابرت میلیکان فیزیکدان درباره ی اختمال شکاف اتم هیدروژن پرسیده بود . پرفسور هم از اینکه به خیال خودش هالیوود از پروژه ی منهتن بو برده ، وحشت زده به ف بی آی زنگ زد و ماجرا را برای آنها تعریف کرد . این طور شد که هیچکاک تا مدتی بیست و چهار ساعت تحت نظر بود ، که به ترتیب خودش هم مدتی را در دنیای واقعی مثل شخصیت های فیلم هایش زندگی کند .
در کنار قتل عام مربوط به بمب های اتم ، ماجرای اردوگاه های ارتش نازی هم پیش کشیده شد . از هیچکاک خواسته شد که در ساخت فیلمی هفت حلقه ای درباره ی جنایت جنگی آلمان ها همکاری کند . تصاویری هم که در اختیار او قرار داده شده ، تصاویری بود که بریتانیایی ها ، آمریکایی ها و روس ها از اردوگاه های مختلف ، از جمله آشوویتس ، گرفته بودند . هیچکاک که از قدرت تدوین خوب با خبر بود ، از تدوینگران خواست که تا حد امکان از برداشت های بلند استفاده کنند تا جلوی اتهام ساختگی بودن تصاویر دربیایند . اما پروژه در سپتامبر 1945 متوقف شد چون آمریکایی ها تصمیم گرفتند که بر روی فیلم Die Todesmuheln (1946) بیلی وایلدر تمرکز کنند . نسخه ای از فیلم تا سال 1984 در موزه ی سلطنتی جنگ نگهداری می شود و در آن سال بود که فیلم خاطره ی اردوگاه ها سرانجام در جشنواره ی فیلم برلین به نمایش در آمد .
"نقل قول های طلایی آلفرد هیچکاک"
در فیلم های سینمایی کارگردان ، خداوندگار است ، در فیلم های مستند خداوندگار ، کارگردان است .
وقتی بازیگر پیش من می آید و درباره ی انگیزه اش برای بازی در فیلم سئوال می کند ، به او پاسخ می دهم " دستمزدت " .
تلویزیون جنایت را به خانه ها بازگرداند ؛ یعنی جایی که واقعا به آن تعلق داشت .
"آخرین شاهکارهای هیچکاک"
درباره ی آخرین نقش آفرینی کوچک هیچکاک در فیلم هایش نکته ای تلخ و شیرین وجود دارد ؛ سایه روشنی که با حرارت پشت پنجره ای با شیشه ی مات مشغول جر و بحث است . بر روی آن شیشه این عبارت نوشته است :" ثبت تولد و مرگ ". آیا او از پایان کارش خبر داشت ؟
جای هیچ شک و تردیدی نیت که با ورود به دهه ی هفتاد آلفرد هیچکاک هم از نظر شخصی و هم از نظر حرفه ای رو به افول بود . سه فیلم قبلی اش در گیشه شکست خورده بودند ، وضعیت جسمانی اش روز به روز بدتر می شود و گذشت زمان یکی یکی دوستان او را از میان بر میداشت . اما حتی اگر شخص کارگردان از منظر فردی تنها نشانی از روزگار گذاشته داشت ، از بعد هنری به هیج وجه این طور نبود . هیچکاک پیش از آنکه خود را بازنشسته کند ، چند فیلم ساخت که هر چند همیشه مورد کم لطفی و بی توجهی قرار گرفته اند اما در عین حال تماشای آنها نشان از نبوغ دو وجهی او دارد .
داستان جنون (1972) در لندن دوران کودکی او می گذرد و شخصیت منفی آن قاتل و تجاوزگری معروف به " قاتل کراواتی " است . خشونت فیلم نسبت به فیلم های قبلی هیچکاک به پرده تر است اما اوا باز هم همه چیز را تحت کنترل دارد . طنز فیلم هم گزنده تر از گذشته است ، به عنوان نمونه به صحنه ای دقت کنید که قاتل با دقت تمام جنازه ای را پشت کامیون حمل سیب زمینی می گردد.
توطئه ی خانوادگی / مقبره ی خانوادگی (1976) همان فیلمی است که آن سایه روشن پایان کار هیچکاک را در آن میبینیم . فیلم درست مثل عنوان دو پهلویش طناز و سرشار از شوخ طبعی است . داستان فیلم از این قرار است که روانکاو قلابی شیرین مغزی (باربارا هریس ) و دوست راننده تاکسی اش ( بروس درن) سعی میکنند رد وارثی گم شده و یک سارق جواهر / آدم ربا را پیدا کند که دست آخر مشخص می شود همان وارث گم شده است . فیلم سمفونی تغییر لحن است ؛ کورس مرگباری بدون هیچ ترمزی د ردامنه ی کوه به صحنه ی کمدی بدل می شود و صحنه ای کمیک در گاراژ ظرف چند ثانیه به صحنه ای خونین بدل می گردد . فیلم ترکیبی ظریف از کمدی و تریلر است که تا ظهور برادران کوئن هیچ کارگردان دیگری نتوانست چنین قالبی را در فیلمی در بیاورد .
در پایان ، روانکاو قلابی داستان نشان میدهد که آنقدر هم شیرین مغز نیست و جواهری قیمتی کشف میکند .
در نمای پایانی فیلم ، او به سمت دوربین می چرخد تا خوشحالیش را بروز بدهد . پرونده ی سینمایی آلفرد هیچکاک با چشمکی بسته می شود .
"کلیدهایی که گم شد !"
39پله
آلفرد هیچکاک تغییرات متعددی در 39 پله ، رمان مشهور جان باکن در باب جاسوسی و تعقیب و گریز ، انجام داد اما هیچکدام از این تغییرات به اندازه ی اضافه کردن شخصیت زن بلوند و دستبند ، مشهور نبود . رمان باکن درباره ی مردی است که به اشتباه متهم و در چنگال توطئه های سازمان های جاسوسی اهریمنی اسیر میشود و به همین خاطر مجبور است که از دست خیر و شر بگریزد و به هایلندز بزند . در این رمان آنقدر کم به جنبه های رمانس پرداخته شده بود که اصلا قابل ذکر نیست . به همین خاطر ، هیچکاک شخصیت زن بلوند تند مزاج را وارد ماجرا کرد . ماجرای دستبند چیست ؟ بدون شک هیچکاک راهی بهتر از آن برای کنار هم قرار دادن بازیگران نقش اول زن و مرد فیلمش – رابرت دونات در نقش ریچارد هانی و مادلین کارول در نقش پاملا ، شریک جرم بی ذوق ریچارد – پیدا نکرده است .
البته ، کارگردان جوان کاملا هم نسبت به معانی ضمنی دستبند در روایات داستان بی توجه نبوده است . این احتمال وجود دارد که او این ایده را وارد داستان کرده تا بتواند به کمک آن کمی سادومازوخیزم تلطیف شده را به تریلر جالب و جمع و جور خود تزریق کند ، که این کار به نوعی دست گرمی برای فانتزی های تیره و تار بعدی اش بوده است . استفاده از دستبند به هیچکاک اجازه دارد که بتواند نوعی از متد اکتینگ را به اجبار به زوج اصلی فیلم تحمیل کند .دونات و کارول پیش از بازی در این فیلم همدیگر را ندیده بودند و هیچکاک هم آنها را تا روز اول فیلمبرداری در بهار 1935 از هم جدا نگه داشته بود . آنطور که میگویند همان لحظه ای که بازیگرها برای اولین بار با هم دست میدهند ، هیچکاک به دست آنها دستبند میزند و آنها را به هم قفل میکند . هر چه باشد ، این یکی از لازمه های صحنه ای بوده که قرار بوده آن روز فیلمبرداری شود ، که یکی از همان صحنه های گریز از میان بوته زاران و شروعی بر داستان اصلی فیلم است . بعد از چند برداشت هیچکاک صحنه ی مورد نظرش را میگیرد . وقتی آنها به سراغ هیچکاک میروند تا آنها را از هم جدا کند ، هیچکاک تمامی جیب هایش را میگردد ف صورتش از تعجب مثل گچ سفید میشود و می گوید که کلیدهای دست بند را گم کرده است . هیچکاک محکم می گوید " باید پیدایشان کنم " و صحنه را ترک میکند . تا ساعت ها هم از او خبری نمی شود .
خیلی زود مشکلات این زوج خودشان را نشان میدهند . آنها از دست کارگردان و خودشان کلافه می شوند . این حالت در دنیای واقعی درست مانند حالت شخصیت های فیلم نسبت به یکدیگر است . دست آخر ، می نشینند و شروع می کنند به حرف زدن . وقتی هیچکاک بالاخره آنها را در حال حرف زدن و خندیدن می بیند ، پیش می آید ، کلید را از جیب کتش در می آورد و با پوزخند می گوید :" حالا که شما همدیگر را میشناسید میتوانیم پیش برویم ."
هیچکاک معتقد بود که این دستبند معانی متفاوتی به ذهن تماشاگر می آورد . سوای این ، با وجود اینکه فیلم شاید امروز کمی رسمی و از مد افتاده به نظر برسد ، اما همین امروز فیلم در حقیقت نوید بخش قالب سینمایی تریلر رمانتیک بود . گذشته از تمامی اینها در حین تماشای فیلم می شود اجزای حیاتی آنچه که بعدها به آن عنوان " هیچکاکی " دادند را دید . شاید 39 پله یکی از فیلم های سبک و سرخوشانه ی هیچکاک باشد اما رگه های تیره و تار پارانویا در دل آن در جریان است . یکی از مهمترین فلسفه های هیچکاک از ساخت این فیلم این بوده که تماشاگر بتواند خود را به راحتی به جای هانی بگذارد . تقدیر ( یا کارگردان ) موجودی دمدمی مزاج بود . این دستاورد سینمایی ، یعنی " انسانی عادی در شرایطی غیر عادی "، کل کاری بود که هیچکاک در فیلم هایش انجام میداد .
به صورت اتفاقی برای هانی پاپوش درست می کنند . مامور مخفی مونثی در یکی از اتاق های خانه ی او به ضرب چاقو از پشت کشته می شود . در دست او نقشه ای از اسکاتلند است . از همانجا فیلم تحرک می افتد ، مردی که به اشتباه متهم شده در حال گریز است و مکانی اسرار آمیز تنها امید او برای تبرئه شدن است . آیا آن مکان بسیار دور افتاده است ؟ نه چندان .
اما چه کسی است که فیلم های هیچکاک را نگاه کند و توقع رئالیسم داشته باشد ؟ هیچکاک چندان اهمیت نمیدهد که قرار است ماجرا قابل قبول باشد یا خیر و به همان ترتیب قهرمان های فیلم هایش را به طور معجزه آسا از مرگ حتمی نجات میدهد : تیری به سمت هانی شلیک می شود . تیر درست به هدف میخورد اما دست بر قضا تیر به کتاب دعایی برخورد میکند که در جیب پالتویی است که او به تازگی دزدیده است . با این تفاصیر می تواند هیچکاک را خداوندگار مداخله جوی فیلم قلمداد کرد .
وقتی قرار است که حال و هوای پر انرژی فیلم اینطور باشد که مدام بین تعقیب و گریز نفس گیر و دیالوگهای کمدی در نوسان باشد ، هیچ تعجبی ندارد که هیچکاک به خودش زحمت ندهد تا عنوان فیلم را توضیح بدهد . در کتاب ، 39 پله معبری از پله ها هستند که از مقر سازمان جاسوسی به سمت دریا کشیده شده ؛ در فیلم این عبارت صرفا ( آن هم بدون هیچ توضیحی ) نام رمز سازمان است . اینجا عنوان فیلم ، مک گافین است .
هانی سوار قطاری میشود تا به سمت شمال برود . این اولین برخورد ما با مسافرت های پر مخاطره ی قطاری از جنس هیچکاک است . سفر با قطار برای پسر اهل لیتونستون همیشه یادآور رمانس سفری عظیم بود . بعدها او تعقیب و گریز ، قتل و جنسیت را هم به آثارش اضافه کرد فیلم از نظر سبک هم سرزندگی و شیطنت هیچکاک را همراه دارد او در عین خونسردی هم قواعد اخلاقی و هم موارد سینمایی آنرا گسترش داد و زبردستی فراموش نشدنی خود در کارگردانی را در آن به یادگار گذاشت . وقتی که خدمتکار جسدی را پیدا می کند ، جیغ او به واسطه ی صوت قطار محو میشود ؛ این صوت " پل صدایی " است که از صحنه ای قبل وارد میشود . برش های شوک برانگیز فراوانی وجود دارند و تقابل صداو تصویر به وضوح آشکار است ، درست مثل موسیقی سر زنده ای که بر روی صحنه ی ازدحام در سالن موسیقی گذاشته شده یا صحنه ی قتل که همراه با ترجیع بندی از گروه کر است که توجه تماشاگر از درام را دور میکند . در 39 پله ، وحشت با شوخی در هم آمیخته شده و قتل لطیفه ای سیاه است . در این فیلم یک زوج هیچکاکی بی نقص هم حضور دارند ، دونات در نقش قهرمان پر جنب و جوش و در عین حال بی گناه – مزاح آب زیرکاهانه ای که با ظاهر خوش قیافه ی او سر کار دارد – کهن الگویی برای کری گرانت و الگوی نخستین جیمز باند است که از شجاعت خودش خسته شده است . و زن بلوند هم حاضر است : باهوش ، پر رو و زیبا . چنین بازیگری آماده بود تا هیچکاک بتواند آنرا شکنجه کند و هیچکاک هم در این راه مدارا نکرد . کارل از ستون به روی تیر هل داده می شود ، سرتاپا خیس می شود ، زخم بر میدارد و به سخره گرفته می شود ؛ تمامی این کارها را هم کارگردان فیلم انجام میدهد . وقتی که او سر صحنه می رسید ، هیچکاک فریاد میزد :"بد کاره ی بیرمنگام را بیاورید." هیچکاک دلش میخواست که " او را بشکند " چون دلش می خواست ا و " خودش " باشد . و این کار هیچکاک نتیجه داد . کارول حالتی رویایی دارد ، جذاب و بی رودروایستی است . نقش او هم همینطور که فیلمبرداری جلوتر و جلوتر می رفت ، پیشرفت کرد و عمیق تر شد . در نهایت هم موفق به دریافت بزرگترین تمجید از سوی کارگردان شد که او را " اولین بلوند از نوع اصیل هیچکاکی " نامید . شایعاتی درز پیدا کرد که بین بازیگران زن و مرد نقش اول رابطه ی عاطفی شکل گرفته است . بدون شک عامل شکل گیری این شایعات هم کسی جز کارگردان گزافه گوی فیلم نبوده است .
نمای آخر نمونه ی اصیل از هیچکاک است : یک شاه بیت ، یک خاطره و خنده ی زیر لب به آنچه که شاید در آینده رخ دهد . در نهایت ، پرونده مختومه اعلام شده است . هانی و پاملا دست همدیگر را می گیرند و دوربین هیچکاک اینچ به اینچ زوم میکند و دست بندی را در قاب می گیرد که هنوز به مچ هانی بسته شده است . تا بعد باید صبر کنید .
"مردی دربینی لینکلن !"
شمال از شمال غربی
" دلم میخواست که فیلم نامه ای برای فیلم هیچکاکی بنویسم که ختم تمام فیلم های هیچکاک باشد . منظورم یک فیلم است ، فیلمی با شکوه بسیار ، شوخ طبعی ، هیجان ، تحرک ، صحنه های عظیم ، چشم اندازی وسیع و با افرادی عادی که دردسرهای خطیر و بزرگ گرفتار شده اند ..." این نقل قول از آرنست لمن ، نویسنده ی فیلم نامه ی شمال از شمال غربی است . حق هم با اوست ، چون او درست سر بزنگاه به فکر پیاده کردن ایده اش افتاد . در تابستان سال 1958 ، حال و روز هیچکاک به حتم چندان تعریفی نداشته است . او به تازگی از ساخت سرگیجه فارق شده بود که پیچیده ترین فیلم او از منظر روان شناختی و یکی از شخصی ترین آثار او به حساب می آید . شاد هیچکاک در همان زمان هم سرگیجه را یکی از بهترین فیلم هایش می دانسته است . اما تماشاگران و منتقدان چندان روی خوش به فیلم نشان ندادند . آنگاه که توقع فیلم هیچکاکی داشتند ، از پیچیدگی های چند لایه ی فیلم ، حال و هوای خواب گونه و پایان مبهم آن سر در نیاوردند. فیلم قبلی هیچکاک ، یعنی مرد عوضی (1956)، هم که شکستی نسبی بود ف به همین خاطر هم که شده هیچکاک به ساخت فیلم پر فروش دیگری نیاز داشت تا بتواند هم تماشاگران و هوا دارانش را راضی نگه دارند و هم اینکه مسئولان استودیو را قانع کند که هنوز جادوی سینماییش را از دست نداده است .
راه حل لازم برای حل این مشکل از دل توقف پروژه ی دیگری به نام صانحه ی مری دیر بر اساس رمان پر فروشی از هاموند آینس که امتیاز آن در آن زمان در اختیار متروگلدین مایر بود ، سر در بر آورد . آرنست لمن استخدام شده بود تا اقتباس انجام بدهد اما او متوجه شد که کار دشواری پیش رو دارد و دست آخر با عذاب وجدان پیش هیچکاک اعتراف کرد که نمیتواند رمان را به فیلمنامه ی قابل ساختی در بیاورد . هیچکاک در عین ناباوری پاسخ داد که عیبی ندارد . او از کار با لمن لذت می برد ؛ یک بخش ماجرا هم به خاطر صرف تفریحی ناهار در کنار یکدیگر بود که طی آن ساعت ها آندو درباره ی مسائل کاری صحبت می کردند و هیچکاک این ساعت را یکی از بخش های اصلی کار روزانه اش می دانست و حاضر نبود که به این دلیل که فیلمی برای ساخت در دست ندارد ، قید آن را بزند. دست آخر آنها به ایده ای دیگر رسیدند که مسئولان متروگلدوین که یر نمیتوانستند جواب منفی به ساخت آن بدهند و به این ترتیب از دست ساخت فیلمی بر اساس رمان آینس هم خلاص می شدند . ایده ی مرکزی این تریلر درباره ی مردی بود که به جای پلیس مخفی ای که وجود خارجی ندارد ، اشتباه گرفته می شود ، تا تعقیب کننده ها در تعقیب یک مامور واقعی سیا گمراه شوند . این ایده را در یک مهمانی شخصی غریبه با هیچکاک مطرح کرده بود و از همان شب این ایده گوشه ی ذهن استاد تعلیق جا خشک کرده بود . لمن از این ایده خیلی خوش اش آمد ، چون در مقایسه با کتاب آینس پتانسیل بیشتری برای ساخت فیلمی موفق داشت . برای اوج داستان هم هیچکاک ایده ی خاصی داشت ؛ قهرمان داستان در کنار کوه راشمور و با پس زمینه ی صورت های سنگی رئسای جمهور توسط هواپیمای سم پاش مورد تعقیب قرار می گیرد . لمن از هیچکاک نام مورد نظر او برای فیلم را پرسیده بود و هیچکاک رندانه جواب داده بود " مردی در بینی لینکن " .
دست آخر ، نگهبانان ارزان قیمت ترین بنای ملی کشور به عوامل تولید فیلم اجازه ندادند که مردی را در بینی لینکن فرو بکنند حتما این کار را توهین به رئیس جمهور محبوب می دانستند و هیچکام با بر داشتن اسم روابط عمومی پارک ملی از عنوان بندی فیلم از آنها انتقام گرفت . عنوان فیلم هم شما از شمال غربی شد که از دل یک سخنرانی از هاملت بیرون آمده است . فیلمنامه ای که لمن نوشت درست همان چیزی بود که وعده داده بود ؛ فیلمی تعقیب و گریزی که راجر او تورن هیل شخصیت اول آن است . حرف میانی او (O) همانطور که تورن هیل در فیلم به ایوا میگوید به علامت هیچ است ، هر چند میتواند ارجاعی هم به حرف میانی دام دیوید او سلزنیک ، تهیه کننده ی سابق فیلم های هیچکاک ، باشد . در این فیلم تورن هیل مدیر اجرایی دنیای تبلیغات است که ب راثر پیچ داستانی به گرفتار ماجراجویی های نفس گیری در سرتاسر کشور آمریکا می شود که در هر گوشه و کنار آن جاسوسان ، ماموران دو جانبه ، زنان افسون گر و هواپیماهای سم پاش عنان گسیخته حضور دارند . شمال از شمال غربی از نظر ساختار و لحن شاهکاری سینمایی است ؛ ساختار هیجانی آن هیچوقت تماشاگر را از ادامه ی داستان دور نمی کند و در عین حال طنز ، کنایه و تنش در پی رنگ داستانی فیلم به طرز ماهرانه ای در هم آمیخته شده اند .
البته کار پیدا کردن بازیگر ، هیچکاک را خیلی به دردسر انداخت تا آن حد که او اوضاع را خیلی غیر قابل تحمل توصیف می کرد . هیچکاک در طول فیلمبرداری سرگیجه ایده را با جیمز استوارت مطرح کرد ، که او هم به احتمال قوی پیش خودش فکر کرده بود که هیچکاک او را برای نقش تورن هیل می خواهد . در حقیقت ، هیچکاک دو دل بود ؛ استوارت تا قبل از سرگیجه هنر پیشه ای بود که فروش فیلم در گیشه را تضمین می کرد اما شکست تجاری نسبی سر گیجه باعث شد که هیچکاک کمی اعتمادش را به مرد اول فیلمش از دست بدهد . گذشته از این موضوع ، هیچکاک دوست داشت که برای نقش تورن هیل بازیگری را انتخاب کند که از شمایل آشنا به چشم تماشاگران آمریکایی – مثل استوارت در نقش اول – دور و متفاوت باشد . هیچکاک به این نکته فکر میکرد که بازیگر این نقش باید مرد فوق العاده ای باشد که در طول فیلم و زیر فشار حوادث متفاوت و نفس گیر آن کم نیاورد و کمرش خم نشود . با وجود اینکه کاملا مشخص بود که کار بر روی این شخصیت دشوارتر ار کارهای قبلی است و هیچکاک پس از سه همکاری قبلی باز هم کری گرانت را برای این فیلم انتخاب کرد ، اما مشاجره های سر صحنه اجتناب ناپذیر بودند . هیچکاک رسما منتظر ماند تا جیم استوارت مشغول فیلم دیگری شود تا بتواند نقش را به گرانت پیشنهاد کند ایوامری سنت انتخاب دور از ذهنی برای نقش ایو بود ؛ او در آن زمان به هنر پیشه ای پیرو متد اکتینگ مشهور شده بود و در نگاه اول به نظر نمیرسید که از جذابیت های زنانه ی مورد نیاز چنین فیلمی بهره مند باشد . ( در حقیقت بازیگر تازه گر فیلم مارتین لاندو در هر مرحله از فیلم سعی داشت که در مقابل دوربین هیچکاک متد اکتینگ کار کند و هیچکاک هم هر بار حال او را میگرفت . ) اما بعد از حضور اولیه ایوا مری سنت مقابل دوربین دل نگرانی های استاد تعلیق از بابت او از میان رفت ، هر چند که هنر پیشه ی زن درباره ی سیر تا پیاز فیلم از هیچکاک سوال می کرد ؛ (وقتی گرانت از هیچکاک پرسیده بود که به نظرش باید مدل لباسش برای نقش تورن هیل چطور باشد ، هیچکاک صرفه جویانه پاسخ داده بود و گفته بود :" مثل کری گرانت لباس بپوش .")
هیچکاک با ساخت شمال از شمال غربی نام خود را به عنوان استاد مسلم سینمایی سرگرم کننده تا بی نهایت بالا برد و تحکیم کرد . او سر صحنه به لمن گفته بود :" این فیلم درست مثل ارگ غول آسایی است که من و تو داریم با آن موسیقی میزنیم . در یک لحظه این نت را میزنیم و از تماشاگران واکنش می گیریم و در لحظه ی بعدی نت دیگری میزنیم و آنها طبق موسیقی ما واکنش نشان میدهند ..." فقط همان سکانس مشهور تعقیب با هواپیمای سم پاش کافی است تا فیلم به مینیاتوری تماشایی و جاودان بدل گردد . این همان سکانسی است که لمن و گرانت سر صحنه مدام در مورد منطقی یا غیر منطقی بودن آن با هم بحث می کردند . اما این سکانس بیشتر از هر سکانس دیگری حالت توازن در فیلم به وجود می آورد و تغییر لحن فیلم از شوخ طبعی جذاب شهری به اکشن نمونه ای از کار یک استاد است .
هیچکاک بعدها بیشتر نسبت به ساخت فیلم های تیره و تاری مثل روانی و پرندگان زد و بعد از آن دیگر نتوانست لحن سرگرم کننده ی فیلم شمال از شمال غربی را دوباره در آثار دیگرش تکرار کند . اما اگر در سال 1955 از تماشاگران سینما درباره ی هیچکاک میپرسیدید آنها اولین کلماتی که به زبان می آورند ، شکوه ، شوخ طبعی ، تعلیق ، اکشن و چشم انداز های بی پایان بود . آنها به یاد عابران بی گناهی می افتادند که ناخواسته درگیر ماجراجویی های خطرناک می شدند . شمال از شمال غربی تمامی این فاکتورها را داشت پایانی بر تمامی فیلم های هیچکاکی به شمار می آید .
فروش ایالات متحده | |
53 $-M | |
فروش جهانی | |
3.4 $-M | |
فروش کلی | |
56.4 $-M | |
فروش ایالات متحده | |
279 $-M | |
فروش جهانی | |
308 $-M | |
فروش کلی | |
587.8 $-M | |
فروش ایالات متحده | |
82 $-M | |
فروش جهانی | |
8.7 $-M | |
فروش کلی | |
90.8 $-M | |
فروش ایالات متحده | |
33.7 $-M | |
فروش جهانی | |
--- $-M | |
فروش کلی | |
33.7 $-M | |
فروش ایالات متحده | |
72.8 $-M | |
فروش جهانی | |
110 $-M | |
فروش کلی | |
183 $-M | |
این سایت تحت مالکیت مجموعه فرهنگی سینماسنتر میباشد و فعالیت آن مطابق قوانین میباشد، کلیه حقوق مطالب منتشر شده در این مجموعه متعلق به مجموعه فرهنگی سینماسنتر و مشمول قوانین کپی رایت و حفظ حقوق مولفین است. لذا هر گونه کپی برداری بدون قید منبع و نام نویسندگان نقض صریح قوانین کپی رایت محسوب گشته و مشمول مجازاتهای تعریف شده برای این نوع جرم می گردد. برای هر گونه برداشت از مطالب قبلا با مسئولان سایت هماهنگی حاصل نمائید.
ما 113 مهمان و بدون عضو آنلاین داریم
ترجمه و پشتیبانی توسط:شرکت جومی