تحلیل و بررسی سینمای جهان
Cwa.54- تحليل و بررسي فيلـــــــم آخــــرت (Hereafter)
- توضیحات
-
تاریخ ایجاد در پنج شنبه, 11 آبان 1391 19:09
-
نوشته شده توسط مدیریت سایت
-
بازدید: 5168
|
نام فیلم: آخرت |
|
|
|
|
|
اطلاعات فیلم |
|
|
کارگردان : کلینت ایستوود
نویسنده : پیتر مورگان
تهیه کنندگان : کلینت ایستوود، رابرت لورنز، کاتلین کندی
موسیقی متن : کلینت ایستوود
تدوین: گرای راچ، جوئل کاکس
فیلمبردار : Stephane Assie
طراحی صحنه : James J. Murakam
کارگردان هنری : Patrick Sullivan |
|
|
بازیگران |
|
|
مت دمون
سیسیل دوفرانس
تیری نیوویک
سیندی مایو دیویس
لیسا گریفیسس
جسیکا گریفیسس |
|
|
اطلاعات دیگر |
|
|
ژانر: درام، راز الود
تاریخ اکران: 2011
درجه فیلم: R
کشور سازنده : ایالات متحده آمریکا
تاریخ اکران فیلم : 22 اکتبر 2010
مدت زمان فیلم : 129 دقیقه
بودجه ساخت فیلم : 50 میلیون دلار
فروش هفتگی فیلم : در آمریکا 230 هزار دلار ، در بریتانیا 601 هزار دلار
IMDB Rate 6.7 |
|
|
افتخارات و جوایز |
|
|
نامزد اسکار بهترین جلوه های ویژه سال 2011 و برنده جایزه سندیکای خبرنگاران ایتالیا |
|
|
تحلیل و بررسی از سهیل هوشیار |
|
|
این تحلیل تحت کپی رایت سایت سینماسنتر منتشر شده است لذا هر گونه کپی از این نوشته بدون مجوز نویسنده و سایت سینماسنتر CinemaCenter.ir نقض آشکار قوانین کپی رایت محسوب میگردد. |
|
|
|
|
|
تحلیل فیلم آخرت |
|
|
مقدمه ای بر آخرت!
فیلم آخرت، آخرین ساخته کلینت ایستوود بازیگر و کارگردان خستگی ناپذیر سینماست. اکثر ما با شنیدن نام کلینت ایستوود به یاد غرب وحشی و سینماي وسترن می افتیم. ولی در طی سال های اخیر شاهد این هستيم که این کارگردان با ترک ژانر وسترن، فیلم های بسیار موفقی را تحویل دنياي هالیوود داده است. فیلم آخرت نگاهی به زندگی پس از مرگ دارد. مقوله ای فلسفی که باعث به فکر فرو رفتن بیننده میشود.
فیلم در فضایی جدید و تقریبا گیج کننده برای بیننده به نمایش در می آيد. ما سه داستان مختلف را با محوریت سه شخصیت مختلف پیش رو داریم که در آخر شاهد ارتباط و اتصال این سه داستان یه یکدیگر خواهیم بود. قبل از پرداختن به تحلیل و بررسی فیلم، نگاهی به زندگی پس از مرگ از دید علم و مذهب خواهیم داشت...
پشت پرده مرگ!
طی تحقیقاتی که در رابطه با زندگی پس از مرگ انجام داده ام، با پروژه ای سری و مخفیانه آشنا شدم که توسط دکتر "ریموند مودی" تحقق یافته است. او افرادی از سراسر جهان که تجربه مرگ داشته اند را مورد تحقیق قرار داده و تجربیات و گفته های آنها را گردآوری کرده است. طی این پروژه او متوجه بعضی ویژگی های مشترک در گفتار این افراد شده است. تقریبا اکثر آنها احساس معلق بودن را تجربه کرده اند! با وجود اینکه علائم حیاتی آنها کاملا قطع بوده ولی عده ای از آنها اتفاقاتی که طی چند دقیقه مرگشان افتاده است را بازگو کرده اند. روشنایی محسوس و نیز همچنین نگاه کردن به جسم خارج از آن، از جمله ویژگی های مشترک این افراد بوده است. البته لازم به ذکر است که بسیاری از افرادي که مرگ را تجربه کرده اند، پس از بازگشت به زندگی هیچگونه اتفاقی را به یاد نمی آورند و تجربه خاصی در حین مرگ نداشته اند. با این وجود باز هم نمیتوان مهر تاییدی بر این تحقیقات زد. درست است که غیرممکن است که شباهت تجربیات این افراد با یکدیگر اتفاقی باشد ولی با گذشت صدها و شاید هزاران سال از عمر بشریت، هنوز جوابی روشن و قطعی درباره زندگی پس از مرگ از نگاه علم وجود ندارد.
در مذاهب مختلف و اصلی جهان نیز به صراحت به زندگی پس از مرگ اشاره شده است. از اسلام گرفته تا زرتشت همگی بر زندگی پس از مرگ انسان اعتقاد دارند. البته علت اصلی این مقوله در تمام ادیان این است که آنها بر این اعتقادند که انسان بی دلیل آفریده نشده است که حالا با مرگ زندگیش پایان یابد. برداشت و جواب من درباره این سخن این است که اصلا وقتی کسی به آفریده شدن توسط خداوند معتقد نیست، چگونه باید به زندگی پس از مرگ معتقد باشد؟! به هر حال وارد بحث تخصصی در این زمینه نمیشویم ولی اگر به هر یک از ادیان الهی مانند اسلام و مسیحیت و زرتشت و... اعتقاد دارید، باید به زندگی پس از مرگ نیز معتقد باشید. در ادیان مختلف زندگی پس از مرگ نیز واحد است ولی روند راهیابی انسان به این مکان و نوع زندگی در آنجا کمی تفاوت است.
روی خط مرگ
در ابتدا با ارتباط و لمس مرگ سه شخصیت داستان آشنا میشیم. ماری که یک فرانسوي است، نویسنده و مجری تلویزیونی است که برای تعطیلات به اندونزی سفر کرده است. همه ما سونامی معروف سال 2004 را در سواحل اندوزی به یاد داریم. ماری در پی این سونامی لحظاتی به مرگ فرو میرود. از همینجاست که روند زندگی وی تغییر میکند. ما دنیایی را از چشمان او میبینیم که از برداشت ایستوود، زندگی پس از مرگ است. روشنایی درخشنده این محیط دربرگیرنده تجریبات افرادی است که در زندگی واقعی با مرگ در ارتباط بوده اند. البته برای قضاوت و تحلیل این محیط هنوز زود است ولی به نظر میرسد که همه افراد سرگردانند. همه به نوعی در حال حرکت به سمت نور هستند و عده از آنها مانند ماری در طول این مسیر به زندگی بازمیگردند. سکانس سونامی و زیر و رو شدن ساحل به نوعی نوید دگرگونی شخصیت ماری است. مطمئنا بعد از دیدن دنیایی که در آن جسم خود را از بیرون تماشا میکنید، روند زندگی شما تغییر خواهد كرد. جرج کاراکتری است که از ویژگی ارتباط با مردگان برخوردار است. با اینکه خود وی نیز این ویژگی را نفرین توصیف میکند ولی باید قبول کرد که این یک موهبت است. شاید متفاوت بودن با سایر افراد نفرین به حساب بیايد ولی در این مورد خاص این یک موهبت است. او پس از کسب درآمد از این راه به این نتیجه رسیده است که زندگی ای که همواره درباره مرگ باشد، زندگی نیست. به همین دلیل است که او در سانفرانسیسکو به کارگری روي آورده است. نوع برقراری ارتباط جرج با مردگان که محفوظ است ولی جزئیات آن کاملا مهیج! میبینیم که صورت افراد از دنیا رفته با وضوح بالایی جلوی چشمان جرج به نمايش در می آیند. ارتباط با مردگان شغل معروفی در دنیا نیست که ما از شاغلان این کار درباره این موضوع سوال کنیم، پس باید به سادگی این ویژگی را به زندگی پس از مرگ از نگاه کلینت ایستوود اضافه کنیم. شخصیت بعدی، مارکوس است که در لندن همراه با برادر دوقلویش جیسون و مادر معتادش زندگی میکند. با نگاه به زندگی آنها درمي یابیم که مهربانی صادقانه این دو کودک به علت تاثیر اعتیاد و الکل در مادر آنها علت اصلی مشکلات آنهاست. نگاه عمیق این دو برادر به یکدیگر پس از مشاهده مادر مست خود، بازگو کننده مطالب بسیاریست. میبینیم که دو برادر حتی در برابر مامورین نیز به حمایت از مادر خویش مشغولند ولی مادر زندگی هر سه آنها را به ویرانی کشیده است. البته روزنه هایي در حال تابیدن به زندگی آنهاست ولی دخالت نوجوانانی این امر را به چالش میکشد. مارکوس برادر دوقلویش را از دست میدهد. حالا ما تحلیلی از وضعیت سه کاراکتر اصلی داستان داریم. سه نفر که هر یک به نوعی با مرگ در ارتباطند. ماری به دنبال اکتشاف این موضوع، مارکوس به دنبال ارتباط با این عالم و جرج در حال فرار از این دنیا!
تجربه ای ماندگار!
کم کم عواقب تجربه چند دقیقه ای مرگ به سراغ ماری می آید. او حتی از نگاه کردن در آینه هم متعجب میشود. این عمق تاثیرات اعتقاد زندگی پس از مرگ در انسان است. پس از حضور در عالمی ماورایی، دیگر هیچ چیز مانند گذشته نیست. نگاه بهت زده ماری در آینه بیانگر این است که حال او به ماهیت انسانی خود نیز شک کرده است. باوری که او از ابتداي عمرش از انسان و مرگ داشته است حالا به کلی عوض شده است. یعنی واقعا تجربه چند دقیقه ای ماری همان دنیای ابدی آخرت است؟ او که تمام عمرش را صرف حرفه خود کرده است حالا در زمان اجراي یکی از مهم ترین برنامه های تلویزیونیش، دوباره به عالم برزخ میرود. نکته ای که در این تصور حاصل از فکر ماری مشخص است، همان دختری است که ماری قصد کمک کردن به او را در آخرین لحظات قبل از مرگش داشت. یعنی آخرین فرد در ارتباط با ما پس از مرگ با ما در ارتباط است؟
جرج که از سبک زندگی قبلی خود متنفر است حالا کارهای مختلفی را برای تنوع بخشیدن به زندگیش انجام میدهد. کلاس آشپزی ایتالیایی اولين مرحله از برنامه های اوست. عدم رابطه برقرار کردن او با همکار جدید کلاس آشپزیش که دختری جذاب است، نشان دهنده این است که او در اینگونه روابط ضعیف است. بار دیگر تاثیر رابطه با مرگ را در زندگی اشخاص درک میکنیم. البته با گذر زمان او به همکارش علاقمند میشود و شاید این راه نجات او از این زندگی یکنواخت باشد. به هر حال در محل کار وی نیز مشکلاتی پدید آمده است و حالا تنها دلبستگیش این دختر است. التماس های مشتریان برای وادار کردن او به برقراری ارتباط با نزدیکان آنها و از طرف دیگر پشت کردن جرج به خواسته آنها نشان دهنده این است که به راستی که او قصد عوض کردن زندگیش را دارد. کتاب های چارلز دیکنز تنها سرگرمی اوست. ديکنز که در ابتدا یک خبرنگار و سپس یک رمان نویس معروف بود، کتاب هایی با مضمون هاي دگرگونی سیاسی و اقتصادی و حتی اجتماعی مینوشت. شاید علت علاقه جرج به این نویسنده این است که او این دگرگونی را در زندگی واقعی خود لمس کرده است. به علت داشتن موهبت یا نفرینی که از کودکی بدست آورده است، دیگر فرصت داشتن یک زندگی عادی را از دست داده است.
مارکوس در کلیسا چشم به جسد برادرش دوخته است. کشیش که در حال دلداری دادن به اوست شاید درک کند که حتی 1 % از حواس مارکوس به او نیست. بعد از جدایی مادر او و از دست دادن برادرش، حالا او تنها شده است. تحت حمایت خانواده ای جدید قرار میگیرد ولی در فکر او ماجراجویِ بزرگتری قرار دارد.
همه به پیش!
کم کم ماری افکار خود را بیرون میریزد. با طرح سوالی درباره زندگی پس از مرگ انسان! برداشت همکار وی از زندگی پس از مرگ این است که زندگی ای پس از مرگ وجود ندارد. علت آن هم این است که اگر چنین دنیایی وجود داشت، تاکنون حتما کسی آن را کشف میکرد. راستش این جمله کمی کوته فکرانه است. دکتر روسو که 15 سال را صرف پرداختن به مقوله مرگ کرده است، با اینکه به خدا اعتقاد ندارد ولی به زندگی پس از مرگ ایمان آورده است. نمونه این افراد را در دنیای واقعی نیز داریم. افرادی مانند دکتر ریموند مودی که در ابتدای تحلیل به آن اشاره کردیم. حالا ماری قبول میکند که مرگ را تجربه کرده است. همین صحبت های دکتر روسو او را به این ایمان میرساند که موضوع زندگی پس از مرگ را علنی کند و صداي آن را به گوش دنیا برساند.
جرج که در حال عوض کردن زندگی خود بود توسط تلفن افشاگرانه برادرش این فرصت را از دست داد. ولی در عوض نوع بدست آوردن این موهبت یا نفرین را برای ما مشخص کرد. یک بیماری که منجر به عمل جراحی در سر او شده که در حین عمل جراحی این ویژگی را بدست آورده است که بعد از کابوس ها و میگرن های شدید، حالا تبدیل به کار روزمره او شده است.
مارکوس نیز به دنبال پلی ارتباطی میگردد تا با برادرش ارتباط برقرار کند. در طول این مسیر طولانی با افرادی کلاهبردار آشنا میشود که همگی ادعای ارتباط با مردگان را دارند. عزم قوی او در این راه بیانگر نزدیکی بیش از اندازه او و برادرش با هم بوده است. دخالت جیسون در روند طبیعی زندگی مارکوس کمی عجیب است. جیسون جان برادرش را نجات میدهد ولی آيا واقعا هر وقت که یکی از بستگان مرده ما خواست میتواند به یاری ما بیاید؟
ماری نیز برای فروش کتابش به لندن آمده است. مارکوس همراه با خانواده جدیدش عازم لندن است و جرج برای تغییر بزرگی در زندگیش راهی لندن شده است. اینگونه است که کلینت ایستوود این سه داستان مجزا را به زیبایی هر چه تمام تر به یکدیگر نزدیک و نزدیک تر میکند...
آخرین کانکشن!
در سکانسی دلنشین شاهد برخورد ماری و جرج با یکدیگر هستیم. لمس دست های یکدیگر باعث ایجاد ارتباطی دو طرفه میشود. به نظر من چون هر دو مرگ را تجربه کرده اند، حالا با لمس یکدیگر احساس مشترکی را در وجود خود لمس ميكنند. سخت کوشی و عزم راسخ مارکوس، جرج را وادار میکند تا برای آخرین بار پل ارتباطی مردگان شود. حالا مارکوس آخرین کانکشن واقعي را پیدا کرده است. البته در عوض او نیز پل ارتباطی بین جرج و ماری میشود. در اینجا که شاهد ارتباط بین دو برادر هستیم، نکته جالب اینست که انگار جیسون در کنار این دو نشسته است. حتی خنده و حالات او نیز به جرج انتقال می یابد. یعنی با این جزئیات ارتباط میسر میگردد؟ نکته دیگر اینحاست که گویی جیسون خودش این ارتباط را قطع میکند. یعنی خود اوست که تصمیم میگیرد که از زندگی مارکوس بیرون برود و ارتباطش را با او کاملا قطع کند. بعد دوم این ارتباط که به ماری و جرج متصل است نیز شکل میگیرد. پیدا کردن شخصی همانند خود كه از تجربه مرگ جان سالم به در برده باشد، کاری بس دشوار است. این دو مانند دو قطب آهن ربا جفت یکدیگر هستند. آخرین نکته فیلم هم اینجاست که این دو با لمس یکدیگر هیچ چیزی را احساس نمیکنند. انگار که یکدیگر را خنثی کرده اند. و اینگونه است كه این سه داستان مجزا و در عین حال متصل به پایان میرسد.
پایان آخرت!
آخرت فیلمي بسیار دلنشین و روان بود که کلینت ایستوود این داستان فلسفی را با پیش کشیدن سه داستان مجزا و سپس وصل آنها به یکدیگر برای ما شرح داد. تایید زندگی پس از مرگ به عهده خود شماست و کارگردان نیز در این فیلم جبهه خود را مشخص نکرده است. جا داره اشاره ای نیز به موسیقی متن فیلم داشته باشم که واقعا عالی است. در جای جای فیلم موسیقی دلنشین طعم لذت بخشی را به فیلم مي بخشد.
در پایان امیدوارم که از تحلیل و بررسی فیلم استفاده کرده باشید و توانسته باشم نکات نامحسوس فیلم را برای شما روشن کنم.
|
|
|
با تشکر از سعید سرخی بابت گرافیک و مهناز عابدینی بابت ویراستاری |
|
|
|
|
|
|
|
|
این تحلیل تحت کپی رایت سایت سینماسنتر و با شماره Cwa.54 برای بار اول به تاریخ 30-08-2011 در انجمن سینماسنتر منتشر شده است، لذا هر گونه کپی از این نوشته بدون مجوز نویسنده و سایت سینماسنتر CinemaCenter.ir نقض آشکار قوانین کپی رایت محسوب میگردد. |
|
|
تحلیل و بررسی از سهیل هوشیار |
|
ارسال نظر
ترجمه و پشتیبانی توسط:شرکت جومی