تحلیل و بررسی سینمای جهان

همیشه با یاد او

بررسي فيلم eclipse ، twilight

twilight از سری فیلمهای خون آشام، جایگاه ویژه ای در بین مخاطبان خصوصاً جوانان و نوجوانان دارد، عموم این قشر توجه چندانی به ضعفهای فنی و تکنیکی اثرندارند، (شاید به همین دلیل بشود گفت که داستان می تواند فاکتور مهم تری نسبت به فن و تکنیک باشد) مگرکسانی که مجموعه کتابهای گرگ ومیش را خوانده باشند، و آن هم دربارۀ فاصلۀ جذابیت کتاب با فیلم بحث کرده باشند که این مسئله هم تازگی ندارد و برمی گردد به فاصله نحوۀ داستان گویی در کتاب یا رمان و برگردان آن داستانها درقالب یک فیلم، و ما دربارۀ فیلم صحبت می کنیم، نه رمان . 

نمی شود گفت که همه چیز در این سه قسمت کامل بوده است. با یک مرورکلی می توان گفت تصویربرداری گاهی حرکتی نرم وچشم نواز به خرج می دهد در راستای تداوم روایت، و گاهی از این فاکتورفاصله می گیرد. به نظر طراح لباس لغزش چندانی نداشته، گو اینکه گرگنماها احتیاج چندانی به لباس ندارند و مورد دیگر، در مورد بلا، اینکه به نظرمی رسد کریستین استوارت در انتخاب لباسهایش در فیلمها صاحب نظراست، اگر چند فیلم از او را دیده باشید به این شباهتها پی خواهید برد و جای تقدیر است به خاطر ولتری های خوش لباس مبتنی برفضا و موقعیت مکان. 
کارگردانی در قسمت اول کم خطاتر بوده و فیلم در این بخش حس و حال بیشتری دارد، این نکته در مورد فیلمنامه هم در این قسمت قابل ذکر است. درمورد جلوه های ویژه هم، مسلماً انتظاری نیست که شخصیتها واقعاً کارهای خارق العاده انجام دهند، پس گاهی اوقات از اینکه حس کنیم کاراکتری با سیمهایی که به او وصل شده در حال جهش یا پرواز است نباید ناراحت شویم.
و اشاره به این نکته که فیلم twilight بسترمناسبی برای چهره شدن کارکترهایش فراهم کرده است.

خلاصه داستان قسمت سوم:

جشن فارغ التحصیلی نزدیک است و بلا به نوعی آماده می شود برای پیوستن به جرگۀ خون آشام ها، ویکتوریا در ادامۀ تهدیدهایش به سیاتل رفته تا در فکرایجاد یک گروه مهاجم، عده ای را برای انتقام مرگ دوستش جیمز به خون آشام تبدیل کند، جیکوب و ادوارد برای امنیت بیشتر جان بلا مجبور به همکاری می شوند، و بالاخره زمان مبارزه فرا می رسد و ویکتوریا با افرادش به فورکس می آیند، غافل از اینکه گرگنماها هم برای مقابله با آنها به کالن ها پیوسته اند...

کالن ها به خانه برگشته اند، نه رفتنشان را درک کردیم و نه بازگشتشان را، دیدن آلیس، ادوارد و جاسپر در جمع دیگربچه ها. ما این اتفاق را به حساب حضور و تاثیر بلا در میان این خانواده می گذاریم و آن را نکتۀ مثبتی به حساب می آوریم که بعد از پشت سرگذاشتن دو قسمت از این مجموعه تحولی در این آدمها بوجود آمده، در واقع این حضور در جمع، بسترسازی است برای حضور کالن ها در جشن فارغ التحصیلی و برگزاری جشنی به همین منظور در منزل آنها تا به نحوی فرم روایی داستان برای پیشروی شکل گرفته باشد.

قتل و آشوب در سیاتل اولین تنش را در فیلم ایجاد می کند و دورادور نام ولتری ها نیز به گوشمان میخورد. دیداربلا از مادرش و برخوردش با او نوید یک سفر طولانی و بدون بازگشت را می دهد.

برای اتحاد بین خون آشام ها و گرگنماها پیش زمینۀ مناسبی قرار گرفته تا نگوئیم با این همه تهدیدهای ویکتوریا چطور این دو دسته با ورود یک غریبه، تازه به فکرصلح افتاده اند، کمی عقب تر برمی گردیم به جمع بچه ها در مدرسه، آلیس به محض نزدیک شدن ویکتوریا تصاویرش را دریافت می کند و بلافاصله برای امنیت بلا چاره ای می اندیشد (البته شاید گاهی اوقات آلیس آن چیزی را می بیند که کارگردان می خواهد)
فیلم به دنبال تکمیل هویت افراد به سراغ قبیلۀ جیکوب و تاریخچۀ آنها می رود، انتظار درمورد دلیل ناراحتی روزالی از حضوربلا هم به سرمی رسد تا شناسنامه ای هم برای این شخصیت مهیا شود.

حضورنماینده های ولتری در کنار آشوبهای سیاتل و آگاهی آنها از شکل گیری این دسته ما را متوجه سیاستهای آنها می کند، جین یا اختیار تام دارد یا خیلی به قدرتش می نازد که بدون مشورت با رئیس خانواده اجازه می دهد این تشکل آشوبگر به کارشان ادامه بدهند، چندان بدش نمی آید که ضربۀ سختی به کالن ها وارد شود، یا به خاطر ناتوانیش در نفوذ به بلا خوشحال می شود که دوباره قدرتش بی نقص و بی رقیب شود.

قرار می شود برای حفاظت از جان بلا، کالن ها و گرگنماها توسط جاسپرکه دوران نقاهتش را پشت سرمی گذارد آموزش ببینند، این سکانس بهانه ایست برای آشنایی با گذشتۀ جاسپر، خارج از این مقوله، این آموزش دو هشداربرای گرگنماها داشت (اجازه ندهید دستشان را به دور شما حلقه کنند و از مقابل به آنها حمله نکنید) که می شد آنها را درملاقات شب گذشته هم عنوان کرد.
سکانس بعدی مربوط با یک کابوس است، کابوسی که بلا می بیند و آن یک کابوس معمولی در شبهای پراسترس نیست، بلکه یک نشانه است، دربخش کوتاه بعدی رایلی سرکردۀ خون آشام های جدید را می بینیم که نفرجدیدی را برای ارتش ویکتوریا نزد او می برد، پس حدس بلا بعد از دیدن کابوس مبنی بردست داشتن ویکتوریا دراین قضیه درست است، شاید بلا می تواند آینده را حدس بزند.
سکانس بعدی مربوط به گفتگوی ادوارد و بلا، اضافه و بی مورد است، نه حرفی که تازگی داشته باشد و نه تصویری که معنایی را منتقل کند.

ادامۀ فیلم مقدمات و آماده سازی تیم آتش و یخ برای مبارزه است و تاکید بر روی دختر بچه ای از گروه خون آشامان آشوبگر نیز نوعی نشانه گذاری است.

بخش حضور ادوارد، جیکوب و بلا در چادری بالای کوهها لازم بود تا دو قطب عاشق به دور از تعصبات گرگی و خون آشامی به درک موقعیت یکدیگر بپردازند.

در این بخش می بینیم جیکوب با شنیدن رضایت بلا از ازدواجش با ادوارد برآشفته می شود و کاری از دست بلا برای آرام کردنش بر نمی آید تا اینکه، در آن شرایط همه فهمیدند که پیشنهاد بوسه از طرف بلا به چه منظور است به جز خود جیکوب، اجابت این امر به وضوح نشانگر نادانی است، دوباره اشاره می کنم که فیلم می خواهد جیکوب و ادوارد را هم وزن هم پیش ببرد، در غیر اینصورت چه لزومی دارد که در مقاطع مختلف بلا را همراه جیکوب قرار دهد تا احساسات او را هم زنده نگه دارد، شاید بهتر بود جیکوب (یا بهتر بگوئیم، بهتر بود کارگردان) بعد از پذیرفتن پیشنهاد بلا، با دیالوگی جیکوب و بیننده را از این بوسۀ اجباری آگاه می کرد تا احیاناً توهینی به شعور جیکوب و یا بیننده نشود، در هر حال دست به دست شدن بلا (با رضایت خودش) بین ادوارد و جیک هم نوعی فرصت برای آنهاست تا برای به دست آوردن او تلاش کنند. 

پردۀ آخر در قسمت سوم مربوط می شود به مقابله در برابر هجوم خون آشامان دست پروردۀ ویکتوریا، و باز هم نکته ای مثبت در جنگ بین تیم فورکس و تیم سیاتل، مبارزه ای به دور از خون و خشونتِ اضافه و وفاداری به قدر و اندازه ای که لازم است تا یک همچین جنگی داستان را پیش ببرد و نه بیشتر، اما متوجه نشدیم ادوارد چگونه اخبار مبارزه را به طور زنده برای بلا گزارش می کرد، درواقع متوجه فاصله ای که توانایی ذهن ادوارد می تواند ساپورت کند نشدیم، سابقه هم که نداشته تصاویر زنده ای در مکانی دیگر را تعریف کرده باشد.

و بالاخره پایان دوران ویکتوریا و مرگ او توسط ادوارد و نکته ای در این بخش، بلا برای نجات ادوارد همان کاری را می کند که در تاریخچۀ گرگنماها، زنی برای نجات جان همسرش انجام داده بود، پس حضور بلا در جمع گرگنماها و آگاهی از گذشتۀ آنها، یک ذهنیت از فداکاری آن زن برای نجات جان همسرش برای بلا به همراه داشته، در پایان ِمبارزۀ خون آشام ها، نماینده های ولتری مثل نیروهای پلیسی که آخر ماجرا پیدایشان می شود برای سرکشی سر می رسند، این صحنه و تعلیق آن زیاد طول نمی کشد، با اینکه بیننده نگران سرنوشت کودک فریب خورده توسط گروه ویکتوریاست، اما رضایتش جلب می شود از اینکه کالن ها ریسک نکرده و جانشان را به خطر نیانداختند که بدون شک در این مقطع زمانی، توان مقابله با جین و همراهانش را نداشتند.
اما تبعات مبارزه گریبانگیرجیکوب می شود و یک مصدوم برای تیم فورکس به جای می گذارد. 
در انتها ما بازهم برای دیدن بلای خون آشام به انتظار می نشینیم.

خارج از مقولۀ تکنیک و ضعفها در هر زمینه ای، کاراکترها یی از جنسهای مختلف در فیلم twilight ، و برخوردهای آنها با یکدیگر، آن را در همه حال سرپا نگه می دارد و به قدر کافی انتظار در انواع مختلفش وجود دارد که مخاطب دائم درگیر فیلم باشد، در هر حال تب twiligh با دیدن قسمت سوم هم فروکش نمی کند و طرفداران این فیلم باید به اتنظار ساخته شدن قسمتی دیگر بمانند.