ارزشگذاری سینمای جهان

This is the End

اسكاي فال موفقيت اش را به همان اندازه مديون اَدل است كه تايتانيك به سلن ديون؛ پس از يك شروع محصور كننده و گشت و گذار در استانبول، جيمز باند مورد اصابت گلوله از اسلحه ي خودي قرار مي گيرد، اديت زيباي برخورد قطرات باران به پنجره "ام" و تلفيق آن با صداي آبشار و سقوط جيمز باند به يك صداي آسماني ختم مي شود و پس از اين همه زيبايي چطور مي توان به ديدن اسكاي فال ادامه داد و بجاي زمزمه دلنشين اَدل، داستان بي در و پيكر جيمز باند را پيگيري كرد!؟
اي كاش اين پايان ماجرا بود، زيرا همين چند دقيقه ابتدايي همه چيز دارد، شروعي هوشمندانه، اكشني جذاب، فيلمبرداري كم نظير، اديتي دقيق و البته پاياني دراماتيك. اما اين پايان ماجرا نيست و از اين جاست كه داستان شروع مي شود، داستاني كه اي كاش هرگز شروع نمي شد يا حداقل ادامه اي بر اين همه زيبايي نبود.
جديدترين قسمت از سري جيمز باند فاقد كشش هاي جيمز باندي است. چطور مي توان جيمز باند را تصور كرد بدون "باند گيرلز" (Bond Girls)؟ بخاطر بياوريد "روز ديگر بمير" با بازي پيرس برازنان و آن كاراكتر خاصي كه با هر دو طرف مي خوابد! و اين البته در تمام باندها به اشكال مختلف وجود دارد. يكي از مهمترين ضعف هاي اسكاي فال فقدان چنين كاراكترهاي زن تأثير گذار است.
نقطه ضعف بعدي كه از هر چيزي در هر فيلمي مهمتر است، منطق داستاني است. به نظر مي رسد كه جيمز باند جديد تقليد دست چندمي از قسمت آخر سريال شرلوك هلمز است كه اتفاقا هر دو ساخته انگليسي هاست. كاراكتر منفي كه خود خواسته در دام مي افتد، نماد خير فريب مي خورد و رويارويي پاياني نماد خير و شر داستان. در بهترين حالت تا لحظه اي كه باند وارد منطقه اسكاي فال مي شود مي توان به ديدن فيلم ادامه داد اما در اينجاست كه سوالات و گپ هاي داستان پشت سر هم شكل مي گيرند. مدل كشتار پايان فيلم كه در نوع خود فاجعه است، يك كشتار ساديستي ابلهانه كه كمترين هوشي در آن وجود ندارد، مثال بارز لقمه را بارها به دور سر چرخاندن است.

در نهايت بايد گفت كه جيمز باند جديد تنها فيلمبرداري خوبي دارد و در بقيه موارد يك شكست كامل براي سازندگان اين سري فيلم است.