«Mirror Mirror» يك فانتزي فاخر و يك بازي ذهني است و عوامل داستان درهم مي پيچند و با هم برخورد مي كنند. اين فيلم بازگويي نسخه هاي والت ديزني و برادران گريم نيست بلكه طنز هم نيست. اما زيباست. اگر با نسخ اوليه تفاوت زيادي دارد، به اين دليل است كه اين نسخه نقش هفت كوتوله را پررنگ تر كرده است، هفت كوتوله اي كه در اينجا به نظر مي رسد گروهي در جستجوي رابين هود باشند.
در ظاهر فيلم همه چيز خود را مديون كارگردان آن، تارسم سينگ Tarsem Singh، است، يك سازنده تبليغات تلويزيوني متولد هندوستان كه براي ساخت دو فيلم شهرت فراواني بدست آورده است، «The Cell» 2000 و «The Fall» 2006. او عاشق مناظر بديع و معماري است و در همه فيلمهايش طراحي لباس هاي طراح ژاپني ايكو ايشيوكا Eiko Ishioka را در هر صحنه و براي هر شخصيت بكار مي گيرد.
جوليا رابرتز Julia Roberts لباس بسيار مناسبي پوشيده، بخصوص جايي كه اولين بار در لباس بلند نارنجي رنگ ظاهر مي شود و بر روي تخت صدفي مي نشيند. رابرتز نقش ملكه را در درباري دارد كه آنرا با روايت اوليه او مي شناسيم – در اينجا از اشكال عروسكي براي نشان دادن زندگي او تا جايي كه با پادشاه (شان بين Sean Bean) ازدواج مي كند، استفاده مي شود. پادشاه به جنگل رفته و هرگز بازنگشته و او را با فرمانروايي مستبدانه قلمرو و ماليات هاي سنگين تنها گذاشته است. او نامادري سفيدبرفي (ليلي كالينز Lily Collins) است كه تا 18 سالگي در قصر زنداني مي باشد.
بحران مالي وجود دارد. برايتون (ناتان لين Nathan Lane)، مشاور و خزانه دار، به او مي گويد كه ورشكست شده و اين موضوع در شرايط نامناسبي رخ داده چراكه پرنس آلكوت (آرمي هامر Armie Hammer) وارد قلمرو شده است. ملكه مي داند كه اگر با پرنس ازدواج كند، او مي تواند بحران مالي را حل كند. مسئله اينست كه ملكه نمي تواند حتي مهماني سلطنتي اي ترتيب دهد و او را در دام عشق اندازد.
پرنس قبلاً سفيدبرفي را ديده است. آنها هردو در جنگل هاي قلمرو سرگردان بوده و با هفت كوتوله برخورد داشته اند. در اينجا اين سفيدبرفي است كه مالك بوسه تغييردهنده است. اينكه ليلي كالينز شبيه اودري هپبورن به نظر مي رسد در بعضي صحنه ها كمي غيرطبيعي است.
ملكه با تصوير خود در يك آينه، كه تارسم آن را در جاي عجيبي در ميان يك درياچه قرار داده، مشورت مي كند. او هرگز اين سئوال را نمي پرسد كه چه كسي از همه زيباتر است و بنابراين هرگز جواب غير قابل اجتنابي نمي شنود اما غرور و ترس ملكه از پيري صحنه هايي را براي رابرتز بوجود مي آورد. صحنه قبل از مهماني را در نظر بگيريد. زنبورهاي واقعي لبهاي او را نيش زده اند و موجودات كرمي شكل ناخن هاي او را مانيكور كرده اند و پوست او با مومي كه چكه مي كند آرايش شده است.
همه اينها به جا و زيبا به نظر مي رسد، اما ديالوگ ها ساده است، فيلم نوعي كسل كنندگي دارد و در جاهايي كه بايد احساس شود، انرژي لازم را ندارد: بين ملكه و سفبدبرفي و بين سفيدبرفي و شاهزاده. داستان روايتي است كه در مسيري ساخته شده پيش مي رود. در واقع شخصيت هايي كه به نظر مي رسد بيشترين اهميت را به يكديگر مي دهند، كوتوله ها هستند.
ترجمه و پشتیبانی توسط:شرکت جومی