مقاله ها
Cwr.11- نقد و بررسی فیلم I Am Legend توسط راجر ایبرت
- توضیحات
-
تاریخ ایجاد در جمعه, 05 آبان 1391 10:03
-
نوشته شده توسط سروش ممدوحی
-
بازدید: 5967
|
I Am Legend |
|
من افسانه هستم |
|
|
I Am Legend |
|
اطلاعات فیلم |
تهیه کننده: Akiva Goldsman
کارگردان : Francis Lawrence
نویسنده : Akiva Goldsman
موزیک متن : جیمز نیتون هاوارد
ژانر: درام - ترسناک
تاریخ نمایش: 14 December 2007 در آمریکا
فروش کلی : 585 میلیون دلار
بودجه: 150 میلیون دلار
کشور سازنده: امریکا (هالییود)
IMDB Rate :7.1 از 10 |
بازیگران |
ویل اسمیت(رابرت نویل)
الیسا براگا (آنا)
|
افتخارات و جوایز |
------ |
امتیاز راجر ایبرت از 4ستاره : ستاره کامل
|
|
|
منتقد : راجر ایبرت |
|
مترجم : فاطمه ftsamo |
|
در سکانس های اولیه فیلم “من افسانه ام” با جلوه های ویژه بسیار خوبی روبرو می شویم كه جبران جلوه های ویژه دیگر صحنه های فیلم را که به این خوبی نیستند می کند. ما منهتن را سه سال بعد از شیوع یک ویروس کشنده می بینیم که تمام مردم آنجا را به جز یک نفر کشته است. خیابان ها پر از علف هرز و خزه اند، ماشین ها در گوشه و کنار خیابان ها رها شده اند و ساختمان ها در حال فرو ریختن هستند. پایین یکی از خیابان ها ماشینی با شتاب می آید؛ راننده آن “رابرت نویل” (ویل اسمیت) است که سعی دارد یکی از گوزن هایی را که در آنجا پرسه می زند شکار کند. اما شانسش در این کار به خوبی شانس شیر ماده ای که با او رقابت می کند نیست. نویل فقط یک سگ دارد. او در یک خانه در دهکده “گرین ویچ” سنگر گرفته و هر شب پنجره ها و درهایش را به وسیله یک کرکره فولادی محکم می کند. این کار به این دلیل است که بعد از تاریک شدن هوا خیابان ها پر از زامبی های درنده خو می شود (موجودات بدون مو که زمانی انسان بودند اما تبدیل به قاتلین وحشی با دندانهای تیز شدند). نویل در زیرزمین خانه اش آزمایشگاهی دارد که ناامیدانه با تغییر شکل دادن درمان سرطان در آن به دنبال واکسنی برای این ویروس می گردد.
داستان این فیلم برگرفته از رمانی علمی تخیلی نوشته “ریچارد متسون” درسال 1954 است که قبل از این فیلم، دو فیلم دیگر نیز از روی آن ساخته شده است: فیلم “آخرین انسان بر روی زمین 1964” با بازی “وینست پرایس” و فیلم “امگا من 1971” با بازی “چارلتون هستون”. در رمان اصلی آمده است که نویل سیر پرورش می داد و از آینه، صلیب و تیرک های تیز در برابر دشمنانش (که بیشتر مانند خوناشام های سنتی بودند تا زامبی های ابر قدرتمند) استفاده می کرد. مطمئن نیستم که این که او را یک دانشمند کنند، مسلحش کنند و ماهیت موجودات را عوض کنند یک پیشرفت است یا خیر. متسون نوعی واقع گرایی ساده را به وجود آورد که تأثیری مضاعف داشت.
در فیلم “من افسانه ام” موقعیت ها، سوالاتی در مورد منطق فیلم به وجود می آورند. اگر نویل به طور قطع باور داشت که او آخرین انسان سالم است پس واکسن برای کیست؟ حدس می زنم فقط برای خودش است. با وجود آینده پر از یأسی که در مقابل اوست دیگر مهم نیست که ظرف های گوشت های آب پز شده اش چقدر دوام می آورند؛ به علاوه، سگ ها برای همیشه زنده نمی مانند و من همیشه در این فکر بودم که چطور انسانها با انواع قیافه ها و اندازه های غیر قابل شمارش تبدیل به زامبی های رنگ پریده و یک شکل با سرعت و قدرت بالا می شوند. بی خیال. فیلم “من افسانه ام” ساختار خوبی دارد و ما را درگیر عملیات نجات دکتر نویل می کند اما اتفاقی می افتد که روی او تأثیر می گذارد و او شبانه با ماشین به خیابان می رود تا هرچند تا زامبی را که می تواند بکشد، قبل از اینکه آنها او را بکشند. او به وسیله یک زن به نام “آنا” (آلیس براگا) که به همراه پسرش “ایتان” (چارلی تاهان) در حال سفر است نجات داده می شود.
او آنها را به خانه می برد و آن زن توضیح می دهد که آنها سعی دارند به گروهی از نجات یافتگان در “ورمونت” بپیوندند. نویل شک دارد که چنین جمعیتی وجود داشته باشد. من شک دارم که آن زن و پسرش جرأت داشتند از طریق منهتن به آنجا بروند. بله، آن زن بدون شک نوار صدای ضبط شده نویل بر روی فرکانس های رادیو را شنیده که درخواست ارتباط برقرار کردن با نجات یافتگان دیگر را می کرد. ولی ما دیدیم که تمام پل های منهتن برای قرنطینه شدن جزیره منفجر شد. پس آنها چگونه به آنجا رسیدند؟ قایق؟ چرا خودشان را به خطر انداختند؟
بی خیال. به خاطر اینکه آنا و پسرش هرجا لازم باشد جذابیت های دراماتیکی به داستان می بخشند. کارگردان فیلم، ”فرانسیس لارنس” تعلیق زیبا و تأثیرگذاری را به وجود آورده است. جلوه های ویژه ای که زامبی ها را درست کرده به اندازه دیگر چیزهای فیلم تأثیرگذار نیست. آنها همه موجوداتی هستند که تنها به دلیل ترس و هیجان بخشیدن به فیلم به وجود آمده اند و هیچ نقش دیگری به جز تحقق بخشیدن به این امر ندارند.
"من افسانه ام” صحنه های به یاد ماندنی زیادی دارد؛ از جمله وقتی که جزیره تخلیه می شود، وقتی که نویل با همسر و دخترش (سالی ربچاردسون و ویل اسمیت) خداحافظی می کند و وقتی که با سگش درد و دل می کند. اگر این واقعا درست باشد که انسان 100 سال تا قبل از نابود شدن سیاره به دست خود ما وقت داشته باشد، این فیلم تصویر زیبایی از منهتن بدون ما را نمایش می دهد. فیلم، زمان دیدن آن خوب است اما بعد از پایان آن سؤالاتی را در ذهن ما بر می انگیزد.
با تشکر از گروه ویراستاری به خصوص علی عزیز و سعید عزیز برای بنر!!
این نقد و ترجمه تحت کپی رایت سایت سینماسنتر منتشر شده است . لذا هر گونه کپی برداری از این مطالب بدون اجازه نویسنده و سایت سینماسنتر www.cinemacenter.ir نقض آشکار قوانین کپی رایت محسوب می گردد .
ارسال نظر
ترجمه و پشتیبانی توسط:شرکت جومی