تحلیل و بررسی سینمای جهان

Cwa.81- تحليل و بررسي فيلـــــــم اطلس ابری (Cloud Atlas)

 

  نام فیلم: اطلـــس ابــــری  
   
  اطلاعات فیلم  
  کارگردان: تام تیکور اندی واچوفسکی، لانا واچوفسکی
تهیه کننده: استفان آرنت، لانا واچوفسکی، اندی واچوفسکی
فیلمنامه: تام تیکور اندی واچوفسکی، لانا واچوفسکی
بر اساس داستانی از: براساس رمانی از دیوید میچل (رمان اطلس ابر)
موزیک متن: رینهولد هیل، جانی کلایمک، تام تایکور
فیلم برداری: جان تول، فرانک گریب
تدوین: الکساندر برنر
 
  بازیگران  
  تام هنکس: دکتر هنری گوس، زاخری
هالی بری: لویسا ریف، مرونیم
جیم بوردبنت: تیموتی کاوندیش، کاپیتان مولینکس، ویویان ایرز
هوگو ویوینگ: هاسکل مور، بیل اسموک، جورجی پیر
جیم استورگس: آدام لوینگ، ها - جو - چنگ

دونا بآو: تیلدا، سونمی 451
بن ویشا: رابرت فروبیشر
 
  اطلاعات دیگر  
  ژانر: درام علمی، معمایی، تخیلی
درجه نمایش R
IMDB Rate: 7.9
تولید شده توسط کمپانی: کلود اطلس پروداکشن، ایکس فیلم کریتیو پول
اکران: 26 اکتبر 2012
مدت زمان: 172 دقیقه
زبان: انگلیسی
بودجه: 100 میلیون دلار
فروش کل فیلم: 27 میلیون دلار
 
  افتخارات و جوایز  
  نامزد بهترین فیلم نامه از گلدن گلوب 2013
برنده جایزه بهترین چهره پردازی از منتقدین نشر فیلم 2013
برنده جایزه بهترین تدوین از جامعه منقدین فیلم آنلاین 2013
برنده جایزه بهترین طراحی صحنه از جامعه منتقدین سان دیگو 2013
 
  تحلیل و بررسی از احمد منادی  

 

  این تحلیل تحت کپی رایت سایت سینماسنتر منتشر شده است لذا هر گونه کپی از این نوشته بدون مجوز نویسنده و سایت سینماسنتر CinemaCenter.ir نقض آشکار قوانین کپی رایت محسوب میگردد.  
   
  تحلیل فیلم اطلس ابری  
 
مقدمه:
فیلم "اطلس ابر" که فیلم­نامه‌ای اقتباسی از رمانی به همین نام است، جدیدترین ساخته‌ی برادران واچوفسکی است که در ماه‌های پایانی سال 2012 اکران شد. با نگاهی اجمالی به این کتاب اولین سؤالی که به ذهن خواننده خطور می‌کند این است که آیا نوشتن فیلم‌نامه‌ای براساس این کتاب و نمایش آن بر روی پرده سینما امکان پذیر است؟! اما بی شک دقایقی پس از پایان تماشای این فیلم، مخاطبان حرفه‌ای سینما خواهند فهمید که برادران واچوفسکی چه زیرکانه این کتاب را تبدیل به یک فیلم هنری کرده‌اند. بی شک "اطلس ابر" فیلمی خلاقانه و هنری است. فیلم­نامه‌ای که از 6 داستان مجزا در 6 مقطع زمانی متفاوت نوشته شده است و نویسنده و کارگردان به خوبی توانسته‌اند مفهوم و هدف مورد نظر خود را به بیننده القا کنند. این فیلم را می‌توان بارها و بارها دید و هر بار نکات جدیدی از آن استخراج کرد، اما بی شک دیدن این فیلم آن هم تنها یک مرتبه نمی­تواند مفهوم واقعی آن را برای بیننده مشخص کند، حتی ممکن است سردرگمی را برای مخاطب خود به همراه داشته باشد. این شش داستان به اندازه‌ای زیبا در کنار یکدیگر قرار گرفته‌اند که پس از اتمام فیلم به جملات ابتدای فیلم پی خواهیم برد، آنجا که زاخاری از سیاره‌ای دیگر قبل از شروع روایت داستان به کودکان می­گوید «بادی این­ چنین نجواهایی با خود دارد... از گذشتگان که بر سرت فریاد می‌زنند، داستان‌هایشان را فریاد می‌زنند؛ تمام نجواها در یکی خلاصه می‌شود، یک نجوای متفاوت».

جنبش مخالفت با برده داری:
برده داری رسمی کهن بود که از زمان‌های دور در سرتاسر جهان اجرا می‌شد، رسمی که در آن ثروتمندان، ضیعیفان و به ویژه سیاه پوستان را وادار به خدمت به خود می‌کردند. آثار برده داری را در گذشته جای جای جهان و تمامی ادیان می‌توان یافت. نخستین زمزمه‌های مخالفت با برده داری از قرن 15 میلادی آغاز شد و جهانی شدن و اجرای آن حدود 500 سال و تا اوایل قرن 20 میلادی به طول انجامید. در ایالات متحده آمریکا به صورت جدی از سال 1860 و پس از برنده شدن آبراهام لینکلن در انتخابات ریاست جمهوری آمریکا پیگیری شد و حتی منجر به جنگ‌های داخلی آمریکا گردید. در سال ۱۸۶۳ آبراهام لینکلن اعلامیه‌ای مشهور به اعلامیه آزادی را صادر کرد که به موجب آن تمامی بردگان مستقر در ایالت­های مؤتلف آزاد شدند و به دنبال آن و بر پایه سیزدهمین متمم قانون اساسی ایالات متحده (۱۸۶۵) برده‌داری در سراسر کشور ممنوع شد.

برای دیدن سایز بزرگ روی عکس کلیک کنید

نام:  AtlasLogo.png
مشاهده: 39
حجم:  8.7 کیلو بایت
روایت شش داستان
سال 1849... سفری بر امواج دریا؛ از جزایر اقیانوس آرام تا سان فرانسیسکو
قسمتی از داستان 6 قسمتی این فیلم در سال 1849 و در آغاز شکل­گیری نهضت‌های مخالفت با برده داری است. آدام اولینگ برای نوشتن و امضای قراردادی عازم سفری دریایی در اقیانوس آرام می‌شود. "هاسکل مور" پدر همسر آدام است که او را به نیابت از خود برای عقد این قرارداد به دیدار کشیش "هوراکس" می‌فرستد. "هاسکل مور" از جمله شخصیت‌هاییست که با نهضت مخالفت با برده داری مبارزه می­کند، او اعتقاد دارد که برده داری امری مقدس است و قابل تغییر نیست. آدام گوشه‌ای از اعتقادات پدر همسر خود را این­گونه بیان می‌کند: «سؤالی که او مطرح می­کند این است که اگر خدا دنیا را آفریده از کجا بدانیم که چه چیزهایی را می‌توانیم تغییر دهیم... و چه چیزهایی باید مقدس و بی تغییر بماند». البته کشیش هوراکس نیز با این عقیده موافق است و حتی نظریات خاصی را بیان می‌کند، مانند آنجا که در پاسخ پرسش آدام در مورد چگونگی تحمل گرمای طاقت فرسا توسط بردگان، می­گوید «بردگان نمی‌توانند مانند مردمان متمدن گرما را حس کنند». آدام در بازدید از مزارع کشیش هوراکس متوجه تنبیه برده‌ای به نام «آتوا» می­شود؛ ناگهان چشم آتوا به آدام می‌افتد و این ابتدای رابطه‌ای است که منجر به پیوستن آدام به صف مخالفین برده داری می­شود. آدام که از بیماری رنج می برد و دکتر هنری آن را بیماری "گوسانو کوکو سر و لو" می‌نامد در راه برگشت به خانه در کشتی متوجه می­شود برده سیاه «آتوا» به صورت مخفیانه وارد کشتی شده است. آتوا از آدام می­خواهد که او را به ناخدای کشتی معرفی نکند زیرا مجازات این کار مرگ است و در عوض با تجربیاتی که از کودکی از سفر با کشتی دارد می­تواند هزینه سفر خود را بپردازد. با موافقت آدام و صحبت او با ناخدای کشتی، آتوا به عنوان یکی از خدمه استخدام می­شود، این در حالی است که دکتر هنری به جای مراقبت از بیماری آدام چشم به سکه‌های طلای او دوخته است و با خوراندن موادی به او سعی در کشتن آدام دارد. آدام روز به روز ضعیف­تر می­شود، اما دکتر هنری در گام آخر نقشه خود به واسطه‌ی دخالت همان برده‌ی فراری ناکام می‌ماند. این وقایع سبب می­شود تا آدام پس از رسیدن به خانه و در دیدار با پدر همسر قدرتمند خود نامه قرارداد کشیش را که به ادامه برده داری کمک می­کرد در آتش بسوزاند و همراه همسر خود به جمع مخالفان برده داری بپیوندد. آدام در طی این سفر دریایی شرح حال روزهای خود را در قالب دفتری مکتوب گردآوری می­کند.

سال 1936 کمبریج، شاهکار بدنام
قسمت دوم این داستان روایتگر جوانی عاشق موسیقی به نام «رابرت فروبیشر» است که به علت علاقه‌اش به پسر جوان دیگری به نام سیکسموت با وجود دارا بودن خانواده‌ای غنی، از خانواده طرد و محروم از ارث می­شود. رابرت برای پیشرفت در موسیقی تصمیم می­گیرد دانشکده "کایوس" را رها کرده و مدتی از معشوقه‌ی خود جدا شود تا به ادینبرگ رفته و به عنوان منشی برای موسیقی دانی مشهور به نام ویویان ایزر که به علت کهولت سن قادر نیست به تنهایی کار موسیقی کند، کار کند و در این میان نیز بتواند از تجربیات او استفاده کرده و با استفاده از شهرت او نامی برای خود دست و پا کند. در ابتدای ملاقات این جوان خام و پیر با تجربه به نظر می‌آید رابرت نتوانسته است نظر ویویان را جلب کند و ویویان از او می­خواهد که خانه‌اش را ترک کند اما رابرت با نواختن موسیقی مورد نظر ویویان او را مجاب به استخدام خود میکند. رابرت روز به روز در خانه‌ی ویویان پیشرفت می­کند و مورد علاقه‌ی او قرار می­گیرد تا آنجا که با همسر ویویان یعنی جو کاستا رابطه عاشقانه برقرار می­کند. ویویان به طریقی به این ماجرا پی می­برد اما اقدامی نمی­کند. شبی ویویان از خواب بیدار می­شود و سراسیمه به اتاق رابرت می­رود و از خواب عجیب خود و موسیقی که تا به حال نظیر آن را نشنیده است می­گوید، اما پس از لحظاتی خوابش را فراموش می­کند و نمی­تواند موسیقی آن را برای رابرت بازگو کند. گویی که همین تعریف خواب الهامی برای رابرت می­شود و پس از چند هفته قسمتی از موسیقی که نام آن را «نغمه شش آوازه اطلس ابر» می‌گذارد را آماده می­کند. ویویان این موسیقی را می­شنود و می‌گوید «بله... این همان موسیقی است که من در خواب شنیدم». ویویان معتقد است که این موسیقی متعلق به رابرت نیست و این موجب اختلاف شدید آن دو می­شود تا جایی که رابرت تصمیم به کشتن ویویان می­گیرد و برای این کار اسلحه‌ی او را از اتاقش برمی­دارد، اما شلیک رابرت به ویویان موجب مرگ او نمی­شود و رابرت تحت تعقیب قرار می­گیرد و با نامی مستعار در هتلی زندگی می­کند تا موسیقی خود را به پایان برساند. او برای پرداخت هزینه هتل مجبور می­شود که حتی جلیقه‌ی سیکسموت را که برای یادگاری عشقشان از او گرفته بود به صاحب هتل بدهد تا او را به مأموران لو ندهد. رابرت شرح حال روزهای خود را در قالب نامه برای سیکسموت می‌نویسد و در آخرین نامه خود از تصمیم خود برای خودکشی خبر می‌دهد و روزی که موسیقی خود را به اتمام می‌رساند در حالی که سیکسموت برای دیدن او آمده است از دید او پنهان می­شود و خود را در وان حمام به ضرب گلوله می­کشد. رابرت در آخرین نامه خود به سیکسموت می‌گوید که ترجیح می­دهم تبدیل به موسیقی شوم و خودکشی خود را از روی شجاعت و نه از روی ترس و عشق می­خواند.

برای دیدن سایز بزرگ روی عکس کلیک کنید

نام:  AtlasLogo.png
مشاهده: 39
حجم:  8.7 کیلو بایت

سال 1937 سانفرانسیسکو- حقیقت پر هزینه
قسمت سوم این داستان روایتگر خبرنگاری به نام «لویزا ری» است که برای مجله اسپای گلس کار می­کند و در تصادفی جالب در آسانسور با سیکسموت که اینک به پیرمرد دانشمندی تبدیل شده است برخورد می­کند. صحبت‌های درون آسانسور لویزا و سیکسموت که بر اثر قطع برق آسانسور و توقف آن ادامه پیدا می­کند سبب اعتماد سیکسموت به لویزا می­شود و تصمیم می­گیرد اطلاعات مهمی که در مورد رآکتور هایدرا سوانکی است و سبب خطراتی برای سلامتی می­شود را در اختیار لویزا قرار دهد. البته دیدن نشانه‌ای شبیه به ستاره دنباله دار بر روی بدن لویزا که هم شکل نشانه معشوقه‌ی او «رابرت فروبیشر» بود نیز در این اعتماد بی تأثیر نبود. پس از تماس سیکسموت، لویزا به هتل محل اقامت او می­رود اما قبل از رسیدن لویزا به اتاق سیکسموت، او به قتل می­رسد و پرونده دزدیده می­شود. لویزا با آوردن مسئول هتل و باز کردن درب اتاق سیکسموت از قتل او باخبر می­شود و پیش از آمدن پلیس پاکتی را که محتوی نامه‌های رابرت فروبیشر به سیکسموت است را برای پیدا کردن سرنخ برمی­دارد. لویزا در ادامه تحقیقات خود به مجتمع تحقیقاتی رآکتور سوانکی می‌رود و در آنجا با دانشمندی به نام آیزاک روبرو می­شود و آیزاک اطلاعاتی را در اختیار لویزا قرار می­دهد و به سفر می­رود، اما هواپیمای حامل آیزاک را منفجر می­کنند و او پیش از ابراز علاقه‌اش به لویزا می­میرد. در همان شب لویزا که در حال رانندگی است توسط ماشینی که او را تعقیب می­کرد از روی پل به رودخانه پرت می­شود و مدارک را بار دیگر از دست می‌دهد اما می­تواند خود را نجات دهد. پس از این ماجرا لویزا به کمک دوست نوجوانش «خاویر گومز» و دوست قدیمی پدرش نسخه‌ای دیگر از مدارک را پیدا کرده و باعث افشای اسرار و جلوگیری از مرگ بسیاری از مردم می­شود. دوست نوجوان لویزا یعنی خاویر تصمیم می­گیرد با کمک لویزا این اتفاقات را در قالب کتابی گردآوری کند.

سال 2012 لندن – قتلی تأثیر گذار
قسمت چهارم داستان ناشری ناموفق است. «تیموتی کاوندیش» پس از سال‌ها فعالیت در انتشار کتاب نتوانسته است موفقیتی را کسب کند و بدهی­های بی‌شماری دارد. در شب برگزاری مراسم «لیمون» 2012 او که با کتاب کم ارزش «ضربه‌ی مشت» حضور دارد و منتقدان انتقادات فراوانی را به کتاب وارد کرده‌اند، نا امیدانه به دو بخت اصلی برنده جایزه خیره شده است که «هگینز» نویسنده کتاب به او نزدیک می‌شود و از صحبت‌های یکی از منتقدان که کتاب او را بسیار بی ارزش خوانده بود گله می­کند. این منتقد که «فلیکس فینچ» نام دارد نیز در مراسم حضور دارد، هگینز به سمت او می­رود و پس از مشاجره‌ای با این منتقد از خود بی­خود شده و او را از بالای ساختمان به پایین پرتاب می­کند و موجب مرگ فینچ می­شود. این قتل سبب شهرت کتاب «ضربه‌ی مشت» می­شود و در عرض کمتر از 2 ماه حدود 90 هزار نسخه فروش می­کند. تیموتی با این پول بدهی­های خود را پرداخت می­کند اما دوستان هگنیز پس از ملاقات او در زندان به دفتر تیموتی مراجعه کرده و با تهدید خواهان سهم او می­شوند. تیموتی که پولی ندارد از برادر خود درخواست کمک می­کند اما برادر او به علت کینه‌ای که از او دارد او را به آسایشگاهی معرفی می­کند و تیموتی در آسایشگاه زندانی می­شود. او در آسایشگاه با کمک چند تن دیگر نقشه فراری را تهیه می­کند و موفق به فرار می­شود. او این جریان را در قالب کتابی می­نویسد و تصمیم به ساخت فیلمی از آن می­گیرد.

سال 2144 سئول – انقلابی متفاوت
قسمت پنجم این داستان زیبا، قسمتی است بس مهم و پر مفهوم، مفهومی عمیق که در لابه لای پیشرفت تکنولوژی از دیده ها پنهان شده است، برده داری مدرن! این قسمت روایتگر نوع جدیدی از برده داری است که تکنولوژی امروز در حال رسیدن به آن است، در این زمان دیگر برده داری رنگی و نژادی مطرح نیست، بلکه برده داری تکنولوژیکی مطرح است. در سال 2144 مشاهده می­شود که تکنولوژی به جایی رسیده است که موجوداتی بسیار شبیه به انسان با نام "بافتزاد" به وجود آمده‌اند که با انسان­های دیگر تفاوتی ندارند جز در نوع آفرینششان. از بافتزادها در امور مختلف خدماتی استفاده می­شود. ماجرا از دستگیری «سونمی 451» و انجام مصاحبه‌هایی برای انجام مطالعات آغاز می­شود. انجام دهنده این مصاحبه که "بایگان" نام دارد و عضو مقامات متفقین در آن زمان محسوب می­شود، در ابتدای گفتگو به سونمی می‌گوید «یادتان باشد این بازجویی یا محاکمه نیست... برداشت شما از واقعیت است که اهمیت دارد». سونمی در پاسخ می‌گوید: «حقیقت واحده... برداشت‌های مختلف از آن غیر حقیقته». سونمی 451 یکی از ده‌ها کارگر رستوران «پاپا سنگ» در سئول است. برنامه‌ی هر روز این بافتزادها مشابه است؛ صبح‌ها از خواب بیدار می­شوند، پس از نظافت به رستوران رفته و به مشتری­ها خدمات می­دهند و شب‌ها با خوردن مقداری سوپ به رختخواب باز می­گردند و در تمام این مدت تنها و تنها یک اصل مهم است: احترام به مشتری. هنگامی­که بایگان از تصور بافتزادها از آینده می­پرسد، سونمی در پاسخ می‌گوید: «برای بافتزادها تنها یک آینده ممکن وجود دارد و آن هم تعالی است، با گرفتن 12 ستاره یک بافتزاد به تعالی می­رسد». این اعمال روزانه ادامه پیدا می­کند تا یک شب سونمی 451 به ناگاه قبل از موعد مقرر از خواب بیدار می­شود و بافتزاد دیگری به نام یونا 939 را در حال عشق بازی با سیرهی می‌یابد. دلیل خواب بافتزادها در ساعات معین «سوپ سک» که هر شب قبل از خواب می­خوردند بوده است. یونا 939 در مورد فضای بیرون از رستوران با سونمی 451 صحبت می­کند و به وسیله‌ دستگاهی دیجیتال فیلمی را که تنها یک سکانس از آن قابل پخش است به سونمی نشان می­دهد. مدتی بعد یونا 939 با یک مشتری درگیر می­شود و به همین علت کشته می­شود. چند شب بعد سونمی 451 که از خواب بیدار می­شود سیرهی را به علت خوردن سوپ زیاد مرده می­یابد. بالای سر سیرهی جوانی با نام «ها – جو – چنگ» ایستاده است و برای جلوگیر از کشته شدن سونمی او را به بیرون از رستوران می­برد. ها-جو-چنگ یکی از افسران متحدین است که شورش کرده‌اند، نیروهای متحد معتقدند بافتزادها می‌توانند دنیا را تغییر دهند و پس از مرگ یونا 939، سونمی 451 تنها بخت آنها بود. ها-جو-چنگ سونمی را به محل اقامت خود می­برد و از او پذیرایی می­کند و فیلم نیمه تمام را برای او پخش می­کند. این فیلم تأثیر زیادی بر سونمی می­گذارد. ها-جو-چنگ سونمی را با رهبر خود آشنا می­کند و سونمی پس از اطلاع از اینکه تعالی در واقع اعدام بافتزادها است تصمیم به همکاری با متحدین می­گیرد و پیامی را به 12 ایالت و چهار کلنی (کلنی: افرادی که به خارج از سیاره زمین رفته اند و در آنجا زندگی می­کنند) مخابره می­کند. پس از آن بوسیله نیروهای انتقام جو متحدین شکست خورده و سونمی دستگیر می­شود. سونمی آخرین سؤال بایگان در مورد اینکه چرا با علم به شکست متحدین با آنها همکاری کردی را این­گونه پاسخ می­دهد:

«اگر من از دید مردم پنهان می­ماندم، حقیقت نیز پنهان می­ماند».

106 سال پس از پایان دنیا – اینک اخر الزمان

قسمت ششم و نهایی این داستان زیبا، خود اثری است که به تنهایی می‌تواند فیلم­نامه فیلمی جذاب و تماشایی باشد. داستان در مورد 106 سال پس از سقوط دنیاست که عده‌ی کمی در زمین وجود دارند؛ عده‌ای بی بهره از علم با زندگی بر پایه دام و کشاورزی که «دره نشینان» خطاب می­شوند. دانش این گروه به حدی ابتدایی است که نیش جانوارانی چون عقرب ماهی سبب مرگشان می­شود و علاجی برای آن ندارند و در مقابل عده‌ای در اوج پیشرفت علمی و تکنولوژی، در وسیله ‌ای مدرن که آن­را کشتی می‌خوانند، زندگی می‌کنند که «آینده‌بین‌ها» خطاب می­شوند. سطح پیشرفت آن‌ها به گونه‌ای است که برای درمان بیماری و خونریزی بدن تنها لمس دستگاهی کوچک کافی است. از طریقه حرکت کشتی آینده‌بین‌ها و وسایل نقلیه‌ای که در سال 2144 دیده می‌شود، می‌توان دریافت که سقوط دنیا در نزدیکی همان برهه زمانی رخ داده است. در ابتدای داستان شاهد کشته شدن داماد و خواهرزاده «زاخاری» به دست قبیله‌ای ستمگر به نام «کونا» هستیم. زاخاری با وجود اینکه در آنجا حضور داشت از ترس کشته شدن در پشت صخره‌ای پنهان شد و با وسوسه‌های شیطان زمان که آن را «جورجی پیر» می‌نامیدند از کمک به داماد و خواهرزاده‌اش امتناء کرد. دره نشینان جورجی پیر را عامل پایان دنیا می­دانستند و معتقد بودند که او در بالای کوهی زندگی می­کند. آینده‌بین‌ها در سال 2 بار برای داد و ستد به آنجا می‌آمدند، «مرونیم» نام یکی از آنها بود که پس از ورود به دره برای مدتی در خانه زاخاری اقامت کرد. از روایت داستان مشخص است که زمین به گونه‌ای تغییر کرده است که زندگی در آن سبب آلودگی و بیماری در آینده­بین‌ها می­شود. آنها در راهی برای برقراری ارتباط با کلنی‌ها در سیارات دیگر بودند و این محل ارتباطی برفراز همان کوهی بود که پیشینیان آن را نفرین شده و محل اقامت جورجی پیر می­دانستند. زاخاری ورود مرونیم در خانه‌ی خود را بد یومن و شوم می­داند و از این مسئله ناراحت است. بر اثر حادثه‌ای که برای دیگر خواهرزاده زاخاری رخ می­دهد، زاخاری برای درمان او قول بردن مرونیوم به بالای کوه "سول" را می­دهد. در راه رفتن زاخاری و مرونیم به بالای کوه جورجی پیر بارها و بارها زاخاری را به کشتن مرونیم ترغیب می­کند اما زاخاری تسلیم نمی­شود. در بالای کوه بالاترین سطح از تکنولوژی بشر مشاهده می­شود که مکانی را برای ارتباط با کلنی‌ها در خارج از جهان ساخته‌اند، مرونیم در پاسخ پرسش زاخاری در مورد کارایی این مکان این­گونه پاسخ می­دهد: «قبل از سقوط دنیا پیشینگان خانه‌هایی ساختند در آن سوی آسمان و میان ستارگان و این مکان، محل ارتباط زمین و آنها بوده است». مرونیم با امید به اینکه کسی در آن سوی آسمان­ها پیام آنها را دریافت کند و آنها را نجات دهد پیام را ارسال می­کند. پس از فرستادن پیام، آن دو راه بازگشت را در پیش می­گیرند و در راه زاخاری متوجه حمله قوم کونا به قبیله خود شد، خواهر و تمامی اهالی قبیله‌اش بر اثر این حمله کشته می­شوند و تنها خواهر زاده زنده‌اش، زنده می‌ماند. به همین دلیل زاخاری تصمیم می­گیرد که همراه آینده‌بین‌ها از دره برود؛ مرونیم و زاخاری در سیاره‌ای دیگر با یکدیگر ازدواج می‌کنند.

برای دیدن سایز بزرگ روی عکس کلیک کنید

نام:  AtlasLogo.png
مشاهده: 39
حجم:  8.7 کیلو بایت

نقاط تلاقی داستان‌ها:

آدام و رابرت... خاطراتی پر اثر
«آدام اوینگ» وکیلی که برای عقد قرار داد به سانفرانسیسکو سفر کرده بود، یادداشت‌های روزانه‌ی خود را در قالب دفتری گردآوری می‌کرد. سال‌ها پس از این ماجرا کتابی از این دفتر منتشر می­شود و «رابرت فروبیشر» که در خانه موسیقی دان پیر به سر می‌برد این کتاب را در کتابخانه «ویویان ایزر» می‌یابد و شروع به خواندن آن می‌کند. رابرت آن­چنان درگیر کتاب می­شود که نمی­تواند نخواندن نیمه دیگر داستان را که از کتاب جدا شده است تحمل کند و در نامه‌ی خود به سیکسموت از او تقاضا می‌کند این کتاب را برای او تهیه کند، غافل از اینکه نیمه دیگر این کتاب در زیر پایه میزی چوبی در اتاق رابرت قرارگرفته است. کتاب «دفتر وقایع روزانه آدام اوینگ در اقیانوس آرام» و حس مسئولیت‌پذیری آدام در شرایط سخت بیماری، کمک فراوانی به رابرت برای تصمیم به نوشتن ادامه موسیقی با وجود سختی‌های فراوان پیش آمده می‌کند. نوشته‌های آدام و افکار آدام چنان بر رابرت تأثیر می­گذارد که او را به عنوان الگویی برای خود انتخاب می‌کند و حتی از نام او به عنوان نام مستعار در هتل جدید استفاده می‌کند.

رابرت و لویزا... داستانی در قالب نامه‌ها
«لویزا ری» خبرنگار مجله پس از آشنایی تصادفی با سیکسموت (معشوقه‌ی رابرت) و قتل سیکسموت در زمان تحویل مدارک رآکتور در اتاقش در هتل، سبب می­شود که لویزا به نامه‌های نوشته شده توسط رابرت دسترسی یابد. نامه‌هایی که ذهن لویزا را به شدت درگیر می‌کند، به گونه‌ای که به دنبال یافتن موسیقی رابرت می‌رود و از شنیدن آن حیرت زده می‌شود، حیرتی که همراه با احساس آشنا پنداری خاصی است. چه بسا نامه‌های رابرت احساس این موسیقی را در درون لویزا ایجاد کرده است. البته بجز تأثیرات نامه بر لویزا، توجه خاص لویزا به نامه‌ها در یافتن «مگان سیکسموت» برادر زاده سیکسموت و به دست آوردن نسخه‌ای دیگر از مدارک کارگشا بوده است.

لویزا ری و خاویر گومز... دوستان صمیمی
لویزا دوست نوجوانی به نام «خاویر گومز» دارد و همواره در مورد موضوعات و حوادث رخ داده با او صحبت می‌کند. اعتماد و دوستی این خبرنگار به نوجوانی کم سن و سال سبب می­شود تا خاویر در مواقع حساسی به کمک لویزا بشتابد، بخصوص در یافتن نام «مگان سیکسموت» برای بدست آوردن مدارک رآکتور، تأثیرات لویزا و صحبت‌های او با خاویر در مورد مسائل سبب می­شود که خاویر داستان اتفاقات رخ داده در این پرونده را در قالب مقاله‌ای به نام «رمز و راز لویزا ری» به نگارش در آورد.

خاویر گومز و تیموتی... آشناپنداری عاشقانه
نوشتن مقاله «رمز و راز لویزا ری» که شامل وقایع سال 1973 و نامه‌های «رابرت و سیکسموت» است و مطالعه این مقاله توسط تیموتی در حال سفر با قطار به سمت هتلی که در واقع آسایشگاهی است، سبب می­شود که آشنا پنداری مؤثری شود و تیموتی را به یاد عشق گذسته خود بیاندازد، عشقی که به تیموتی نوید آینده‌ای زیبا و شروعی دوباره را القا می­کند و برای فرار از آسایشگاه به امید رسیدن به عشقش کمک فراوانی به او کرد. همچنین جرقه‌ای برای نوشتن احوالات خود را در ذهن تیموتی ایجاد کرد، نوشته‌هایی که تبدیل به فیلم «آزمون معنوی تیموتی کاوندیش» می­شود.

رابرت و تیموتی... کیمیایی به نام عشق
نامه‌های نوشته شده توسط رابرت و بیان احوالات و ابرازعلاقه‌ی خود به سیکسموت و همچنین روند زندگی رابرت که اینک به مقاله‌ای مبدل شده است، سبب تأثیر فراوان فضای عاشقانه بر تیموتی و آشناپنداری او با عشق خود یعنی «اورسلا» می­شود. تیموتی به یاد نامه‌های فراوان اورسلا به خود و دوران خوش گذشته افتاده و تحولی عظیم در نگرش و زندگیش رخ می‌دهد. اورسلا نیز در کمک به نگارش «آزمون معنوی تیموتی کاوندیش» تأثیر فراوانی را داشته است.

تیموتی و نیروهای متحد (شورشی‌ها در سال 2144):
از تحلیل داستان برمی‌آید که فیلم «آزمون معنوی تیموتی کاوندیش» از عوامل تأثیر گذار و مهم در جذب عضو برای نیروهای متحد بوده و یکی از موارد مهم تبلیغی این نیروها این فیلم بوده است. چرا که برای جذب یونا 939 و سونمی 451 یکی از ابزار مورد استفاده وسیله‌ای الکترونیکی است که برای پخش این فیلم بوده است. وجود مفاهیمی همچون مبارزه با ظلم و جملاتی از «الکساندر سولژنیتسین» (نویسنده روسی که به دلیل افشای جنایات استالین 20 سال در تبعید بود) سبب شد که این فیلم به فیلمی انقلابی مبدل شود.

تیموتی و یونا 939... مبارزه با ظلم
همان­گونه که در مورد ارتباط نیروهای متحد و تیموتی اشاره شد، وجود مفاهیم ظلم ستیزی در فیلم تیموتی سبب ایجاد تغییر در نگرش عده‌ای شد، به گونه‌ای که حتی یونا 939 که یک بافتزاد است نیز با دیدن مکرر صحنه‌ای از فیلم که در واقع روایتگر صحبت‌های تیموتی کاوندیش و متصدی آسایشگاه بوده است، تحت تأثیر قرار گرفت و قانون اصلی بافتزادها یعنی «احترام به مشتری» را نقض کرد و مرگ را بر ذلت انتخاب کرد. آخرین جمله‌ی یونا، همان جمله‌ی معرف فیلم است: «من مطیع سوء استفاده‌ی مجرمانه‌ی شما نمیشم».

تیموتی و سونمی 451... دانشگاه ظلم ستیزی
اولین نشانه‌ها از تغییر دیدگاه سونمی 451 با دیدن سکانسی از فیلم که در واقع همان سکانسی است که سبب مرگ یونا 939 می­شود شروع می­گردد. یونا با نشان دادن این سکانس به سونمی او را به گونه‌ای وارد این شورش کرده است اما این، تنها قسمتی از فیلم بود. پس از ورود سونمی 451 به خانه‌‌ی «ها-جو-چنگ»، او فیلم را به طور کامل برای سونمی پخش و سونمی با نکات کلیدی فیلم ارتباط برقرار می­کند، نکاتی چون ظلم ستیزی و سخنانی در مورد «الکساندر سولژنیتسین». اشاره فیلم به «الکساندر سولژنیتسین» سبب جلب توجه سونمی به این فیلسوف قرن 20 می­شود و مطالعات دیگری را بر روی این شخصیت و عقاید او انجام می­دهد، به­گونه‌ای که جملاتی از او را به­خاطر می‌سپارد و به این جملات در گفتگوی خود با «بایگان» اشاره می­کند: «تا زمانی که به مردم چیزی بدهی می‌توانی اختیار آنان را در دست بگیری؛ همه چیز یک‌ نفر را از او بگیر و بعد دیگر هیچ اختیاری از او نداری».

سونمی 451 و بایگان پارک... گفتگویی همراه با تحول
بی شک یکی از تأثیر گذارترین ارتباط‌ها در فیلم، تأثیری است که سونمی 451 بر روی «بایگان پارک» می‌گذارد، گفتگویی پر از حقیقت. صحبت‌های سونمی و بایگان در قالب مصاحبه مطالعاتی آن­چنان بر بایگان تأثیر می‌گذارد که بایگان برداشت خود از این گفتگو را در قالب کتابی می­نویسد. بایگان افسر تحقیقاتی متفقین برای تحقیق بر روی علت تغییر در یک بافتزاد با نام سونمی 451 با او به گفتگو می‌نشیند، اما در پایان این بایگان است که تأثیر می‌پذیرد و تغییر می­کند. دیالوگ‌های این دو در فیلم از تأثیر گذارترین قسمت‌های فیلم است. صحبت‌هایی از یک بافتزاد که تنها شکل ظاهری آن شبیه انسان است و از مخزن تولید می­شود و نه از رحم مادر؛ اما به جایی می‌رسد که صحبت‌های فراتر از تمدن بشر در آن زمان بر زبان جاری می­سازد:«بودن به معنی درک کردن است... و شناخت دیگران نیز تنها از چشمان دیگران ممکن است... ماهیت زندگی جاویدان ما... در پیامدهای سخنان و کردار ماست که ادامه دارند و خود را در تمام زمان ها بروز می دهند».

بایگان پارک و دره نشینان... مکاشفه‌ای عالم‌گیر
بایگان پارک گفتگو و تحقیقات خود از سونمی 451 را در قالب کتابی با عنوان «وحی سونمی 451 آن­گونه که بایگان پارک ثبت کرده است» منتشر می­کند. این کتاب در کنار پیام مخابره شده از صحبت‌های سونمی به ایالت‌ها و کلنی‌های خارج از جهان تبدیل به شیوه و مسلکی برای مبارزه می‌شود، به­طوری­که که حتی پس از پایان دنیا نیز دره‌نشین‌ها سونمی را به عنوان فرزند داروین و خدای دانش می‌شناسند و نمادها و تندیس او را محترم شمرده و در خانه‌های خود نگهداری می­کنند و کتاب نوشته شده از گفتگوی او توسط بایگان را کتاب دینی خود می‌نامند. حتی آثاری از اعتقاد در «پیشینگان» نیز به چشم می‌خورد، آنجا که در مرکز ارتباطی منهدم شده بالای کوه سول تندیس بزرگی از سونمی مشاهده می‌گردد. آن جنبش شکست خورده و کم عمر تبدیل به یک نماد جهانی می­شود و سال‌های سال باقی و استوار می‌ماند، «چه از مخزن و چه از رحم مادر متولد شده باشیم، همه اصیل­زاده هستیم... همگی باید مبارزه کنیم و اگه لازم باشه بمیریم تا حقیقت را به مردم نشان دهیم».

برای دیدن سایز بزرگ روی عکس کلیک کنید

نام:  AtlasLogo.png
مشاهده: 39
حجم:  8.7 کیلو بایت
نقدی کوتاه بر فیلم:
با وجود اینکه این فیلم در شمار آثار ارزشمند هنری قرار دارد و مفاهیمی زیبا و تأمل برانگیز را در قالب چند داستان بیان می­کند اما انتقاداتی نیز بر این فیلم وارد است. ابهام در شناخت شخصیت برخی از افراد نظیر «سیکسموت»، «ها – جو – چنگ»، و ابهام در سرنوشت برخی از شخصیت‌هایی نظیر «بایگان پارک»، «آدام اولینگ»، و نکات مبهمی در داستان نظیر چگونگی شکل گرفتن قبیله «کونا»، دلیل پخش محدود موسیقی «رابرت فروبیشر» و اینکه چرا با وجود زندگی دره نشینان در دره، آینده‌بین‌ها زمین را آلوده می­دانستند را می‌توان به تعدادی از انتقادات وارده به فیلم دانست. ضمن اینکه با وجود این نکات مبهم نیز این فیلم توانسته است رسالت خود و مفهومی را که در بطن خود دارد به مخاطب القا کند و این نکته بسیار مثبتی است.

سخن آخر:
فیلم "اطلس ابر" به کارگردانی برادران واچوفسکی، فیلمی معناگراست؛ معنا و مفهومی که در قالب سکانس‌ها و داستان‌های متنوع خود بروز می‌دهد. از این فیلم برداشت‌ها و مفاهیم فراوانی قابل تصور است، شاید یکی از این مفاهیم؛ برده داری به سبک‌های مختلف باشد که بسته به زمان‌های مختلف شکل و رنگ جدیدی به خود می­گیرد. در داستان سال 1860 برده داری به سبک سنتی خود دنبال می­شود و سفید پوستان سیاهان را به بردگی می­گیرند. در سال 1936 می­توان برده داری را در قالب برده داری شهرت و اعتبار دانست، آنجا که جوانی با استعداد به خاطر نداشتن اعتبار زیر ستم موسیقی دانی پیر و مشهور می­رود. در سال 1973 برده داری را در قالب منفعت طلبی شرکت‌های بزرگ نفتی و برده داری صنعتی می­بینیم، آنگاه که برای سود آوری و رسیدن به خواسته‌های خویش جان مردم را مورد هدف قرار می­دهند. در سال 2012 نمونه‌ای از ظلم به سالمندان را شاهد هستیم که از سوی فرزندان آنها ایجاد می­شود و می­توان آن را برده داری خانوادگی دانست. در سال 2144 نیز برده داری را در قالب تکنولوژی می‌توان یافت، آنجا که برده‌هایی را با کمک علم می‌سازند و به بردگی می­گیرند. 106 سال پس از سقوط نیز، برده داری را درقالب آزار قبیله «کونا» بر دره نشین‌ها می­توان به خوبی احساس کرد. در تمام این موارد یک جمله‌ی فیلم به شدت احساس می­شود: «ضیعیفان غذا هستند و قدرتمندان غذا می­خورند». البته در کنار بیان این مفهوم؛ مبارزه علیه ظلم نیز در تمامی داستان­ها به چشم می­خورد؛ مبارزه با برده داری با سوزاندن عهدنامه در سال 1860؛ مبارزه با شهرت گرایی با انجام خودکشی در سال 1936، مبارزه با برده داری صنعتی با افشای حقیقت در سال 1973، مبارزه با ظلم به سالمندان با فرار از آسایشگاه و درگیری در رستوران در سال 2012، مبارزه با برده داری تکنولوژیکی با فرار سونمی و مخابره پیام در سال 2144، و مبارزه با قومی زورگو با قتل رئیس قبیله «کونا» توسط زاخاری در 106 سال پس از پایان دنیا. در کنار این مفاهیم؛ مفاهیم دیگری چون فداکاری سونمی 451 برای رسیدن به هدف، کمک به هم نوع توسط آدام اوینگ به برده سیاه پوست، تلاش و پشتکار جوان موسیقی دان برای رسیدن به قله موسیقی، تلاش برای افشای حقیقت توسط لویزا ری، شروعی دوباره برای تیموتی کاوندیش و امید، آن هنگام که این سخنان میان زاخاری و مرونیم گفته می­شود: «زاخاری: یک روز، چیزی به اندازه‌ی یک کک امید است – مرونیم: آری، و از دست کک نیز به آسانی نمی‌توان رها شد». نکته مهم دیگر در مورد این فیلم دیالوگ‌های زیبا و پر معنی است که در جای جای فیلم به چشم می­خورد، گفتگوهایی زیبا که در قالب داستان­هایی مخاطب را از مفهوم خود مطلع می­کند، آنجا که برده‌ای در سال 1860 رابطه‎ی خود با وکیلی را در قالب نگاه چشمانشان به یکدیگر بیان می­کند و 286 سال بعد یعنی در سال 2144 برده‌ای از جنسی دیگر یعنی همان سونمی 451 در پیام خود به جهان می‌گوید «شناخت خویشتن تنها از چشمان دیگران ممکن است». گفتگوی زیبای دیگر نیز مربوط به گفتگوی جوانی جویای نام و پیری با تجربه است: «ویویان: بین این دو صندلی به اندازه‌ی یک دریا فاصله است؛ رابرت: چیزی که شما می‌خواهید با چیزی که من می‌خواهم تفاوتی ندارد، این دریا یک توهم است». و پیام مهم دیگری که از زبان سونمی شنیده می‌شود این است: «زندگی ما تنها مختص خودمان نیست... از رحم مادر تا دل خاک، وابسته به دیگرانیم... در گذشته، حال و آینده... با هر گناه و هر نیکی آینده از نو متولد می‌شود». در پایان نیز دیالوگ زیبای دیگری را به شما دوستان قدیم می‌نمایم: «یادتان باشد این بازجویی یا محاکمه نیست... برداشت شما از واقعیت است که اهمیت دارد» و سونمی در پاسخ می‌گوید: «حقیقت واحده... برداشت‌های مختلف از آن غیر حقیقته».
پایان
 
  با تشکر از فرخ FFKIA بابت گرافیک و پرنیان عزیز "parnian"بابت ویراستاری  
   
   
  این تحلیل تحت کپی رایت سایت سینماسنتر و با شماره Cwa.81 برای بار اول به تاریخ 13-02-2013 در انجمن سینماسنتر منتشر شده است، لذا هر گونه کپی از این نوشته بدون مجوز نویسنده و سایت سینماسنتر CinemaCenter.ir نقض آشکار قوانین کپی رایت محسوب میگردد.  
  تحلیل و بررسی از احمد منادی