ترجمه و نمایش
نگاهی دیگر به هنر تئاتر
نويسندگي كار سادهاي نيست و ترجمه كار بسيار مشكلي است. نمايشنامه مانند ديگر انواع ادبي (داستان و شعر) معمولاً براي خواندن نيست. نمايشنامه در حقيقت وسيلهاي است براي به نمايش گذاردن تجربهاي بر روي صحنه تئاتر. رابرت وارناك ميگويد تئاتر پروژهاي دسته جمعي است و هرگز نميتوان نمونهاي از کل کار را همراه با كتابهاي ديگر در كتابخانه جستجو كرد. بنابراين ترجمه نمايشنامه نيز كاري است كه با ترجمه شعر و قصه تفاوت فاحش دارد.
خانم طاهره صفارزاده در كتاب «اصول و مباني ترجمه» به تأثير تفاوتهاي فرهنگي و همچنين به ريشه و منشاء و بافت زبانهاي مختلف اشاره كرده و مينويسد:
«يكي از مسائل ترجمه دوري فرهنگها و زبانهاست. ترجمه از عبري به عربي يا از فرانسه به انگليسي به سبب نزديكي فرهنگ و تمدن چندان دشوار نيست ولي ترجمه آلماني به مجار و سوئدي و فنلاندي با وجود شباهتهاي فرهنگي مشكل است، چرا كه آلماني و سوئدي زبان هندواروپائي هستند و زبانهاي فنلاندي و مجار منشاء غير هندواروپائي دارند كه نزديك به تركي است.»
وقتي فرهنگ و زبان هر دو دور باشند، مثل فارسي و انگليسي، اشكال چندين برابر است و وظيفه مترجم بسيار سنگينتر.
ترجمه از ديدگاههاي مختلف فرهنگي، زبانشناسي، جامعهشناسي و سبكشناسي نيز مورد بررسي قرار گرفته است. هر متن براي ترجمه، اصول و مباني خاص خود را دارد كه مترجم بايد آن را دريابد. تعهد مترجم در برابر متون ادبي بايد به گونهاي باشد كه ضمن انتقال مفهوم، سبك نويسنده نيز حفظ گردد. البته بايد توجه داشت كه درك مترجم از يك متن خود يك مسئله است و تكنيك او براي تفهيم آن درك، مسئلهاي ديگر. انتقال مفهوم و حفظ سبك در ترجمه بايد به طريقي باشد كه آنها كه با ادبيات آشنائي دارند قادر باشند با خواندن قطعهاي از متن ترجمه شده، نويسنده را بشناسند و سايرين نيز از خواندن ترجمه و دانش انتقال داده شده لذت ببرند. هيچ دانشي به سادگي منتقل نميشود اما روش انتقال هر دانشي بايد ساده باشد. آنچه ترجمه نمايشنامه را از ترجمه ساير انواع ادبي متفاوت ميسازد اين است كه اين انتقال معمولاً از طريق دست دوم و يا سوم (كارگردان و بازيگر) صورت ميگيرد. در حقيقت مترجم نمايشنامه به طريقي مسئول كيفيت كارگرداني و بازيگري نيز هست.
آداب و سنن و ارزشهاي يك فرهنگ در بافت زبان راه پيدا ميكند. هر صوت داراي جذبه خاصي است كه بيتوجهي به آن بيتوجهي به معيار ارزشهاست. از طريق استفاده زبان در يك جامعه ميتوان به بافت اصلي و فرهنگ خاص آن جامعه پي برد. بنابراين در ترجمه نمايشنامه، به خاطر نقش زبان در اين ژانر ادبي علاوه بر آشنائي با ادبيات نمايشي، بايد با تمام زير و بمهاي هر دو زبان آشنائي كامل داشت. دانستن گرامر يك زبان و احياناً تسلط بر زبان روزمره كافي نيست. تفاوت فرهنگي كشورهاي انگلستان و آمريكا با وجودي كه هر دو از يك زبان استفاده ميكنند، هم در ادبيات و هم در زبان روزمره آنها در سطوح مختلف كاملاً منعكس است.
كلمات مترادف به دليل آوا، ريتم و ضرب خاص خود هر كدام رنگ احساسي جداگانهاي دارند. كلمه Mateship را استرالياييها به معني رفاقت و دوستي به كار ميبرند اما كلمه Friendship به همين معني، براي آنها آن رنگ احساسي ندارد. در زبان محاورهاي خودمان نيز كلمات و جملاتي هست كه اصلاً قابل ترجمه به زبان ديگر مثلاً انگليسي نيست. مثلاً كلمه «جان» يا «جانم» كه استفاده بسيار وسيع در طبقات مختلف دارد، در ترجمه چنان تغيير ماهيت ميدهد كه از يك احساس اصيل و گرم و صميمانه ايراني ميتواند يك احساس كليشهاي بوجود آورده و تمامي جذبه آن را از بين ببرد.
كلمه در بيان، مفهومي بسيار وسيعتر از معني لغوي و تحتاللفظي خود دارد. از جذبه خاص يك صوت و ارتعاشات مختلفي كه حروف صدادار دارند، ميتوان به عنوان يك تكنيك دراماتيك براي برانگيختن يك احساس خاص استفاده كرد.
در داستان «الكترا» (Elektra)، اين چيست كه بيش از همه ما را تحت تأثير قرار ميدهد؟ اين داستان از وراي تمام سالهايي كه بر آن گذشته است، چه پيامي براي ما ميتواند داشته باشد؟ توضيح آن بسيار مشكل است. مثلاً كلمهاي را در نظر بگيريم كه الكترا مرتباً تكرار ميكند «ااا»، ما فقط يك «ا» طولاني را ميشنويم. تكرار اين حرف صدادار چه مفهومي ميتواند داشته باشد؟ نميشود آن را به چيزي غير از «ا» ترجمه كرد. اما در همين «ا» ناچيز تمامي درد و رنجي را كه ساليان دراز جسم و روح او را در هم كوبيده به خوبي ميتوان مشاهده كرد. در واقع مفهوم در خود صدا زنداني است.
مثال آشناي ديگر در اين خصوص، كارتون مشهور «Lucky Luke» است. انتخاب حروف «L» و «K»و صداي «ل» و «ك» در تلفظ و نوشتار و نيز حرف «U» در نوشتار انتخاب بسيار دقيقي است. ترجمه پيشين آن به «لوك بيباك» اگرچه صفت «بيباك» معادل «Lucky» نيست اما به خاطر حرف و صداي «ك» در آخر هر دو كلمه «لوك» و «بيباك» تأثير به سزائي در رساندن مفهوم دارد. ترجمه ديگر اين كارتون «لوك خوششانس» نه تنها اين مفهوم را نميرساند بلكه به ساختار آن نيز صدمه ميزند چراكه «Lucky» به معني موفق است و موفقيت به دست ميآيد، اما خوششانسي چيزي از سر اتفاق است. لوك موفق است و موفقيت را به دست ميآورد نه اينكه با خوششانسي دالتونها را دستگير كند.
مترجم در انتخاب عنوان تا حدودي آزاد است. رمان مشهور «بلنديهاي بادگير» (Wuthering Heights) ترجمه ديگري با عنوان «عشق هرگز نميميرد» هم دارد. اگرچه در اينجا تغيير عنوان رمان لطمهاي به داستان نميزند اما جايگيري عنوان «بلنديهاي بادگير» در ذهن تا حدي است كه بايد براي خواننده توضيح داد كه اين همان داستان است.
اما در نمايشنامه نميتوان به اين ترتيب ترجمه كرد. حذف يا اضافه نمودن يك كلمه در نمايشنامه ميتواند در كيفيت ترجمه تأثير به سزائي داشته باشد. مثلاً در ترجمهاي از نمايشنامه «سير طولاني روز در شب» (Long Day's Journey Into Night) اثر يوجين اونيل، كلمه Long به معناي طولاني حذف گرديده است. انتخاب عنوان نمايشنامه «سير طولاني روز در شب» اهميت سمبوليك دارد. يك روز طولاني (a long day) اشارهاي به طولاني بودن روز ندارد، بلكه آنچه كه روز را طولاني كرده است، دشواري مسير است. مسير (a journey) مسيري است كه شخصيتهاي نمايش طي ميكنند و نمايشگر هدفي است. اين سفر ميتواند با توجه به اينكه نمايش از روز شروع شده و به شب ختم ميگردد، سفري از روشنائي به سوي تاريكي و ابهام تلقي گردد. ولي از آنجا كه شب نيز سپري ميشود و روز ديگري آغاز ميگردد، ضمن نشان دادن مسير، محكوميت و محدوديت بشر نيز در آن مطرح ميگردد. حركت سمبوليك مه (fog) نيز در اين نمايشنامه با توجه به گرايشهاي متضاد شخصيتها از اميد به نااميدي و بالعكس، تأكيدي بر آن محكوميت است. كلمه «در» (into) نيز اشاره به عمق سفر و اهميت عمق در اين سفر است و بالاخره كلمه «شب» (night) كه نه تنها به معناي مقابل «روز» (day) است، بلكه اشاراتي به يك نوع درد، حزن، سياهي و سردرگمي دارد و همچنين به يك نوع آگاهي خاص از طريق درك اين حزن و غوطهور شدن در اعماق تاريكي و درون كه ميتواند سبب پالايش رواني گردد. بنابراين حذف كلمه «طولاني» در ترجمه مفهوم اصلي را القا نميكند.
با اين همه چه ضمانتي براي اصالت رويدادهاي نمايش باقي ميماند ؟
به گفتگوي برنارد گيلمن با برشت توجه كنيد:
گيلمن: پس شما نميخواهيد به تماشاگران چيز راحت و سهلالوصولي را بدهيد؟
برشت: تماشاگر خود بايد روانشناس خوبي باشد تا موضوعي را كه به او ارائه ميدهم به خوبي دريابد. تنها چيزي كه من ميتوانم ضمانت كنم رويدادهاي نمايش است.
|